پاسخ دهخدا به رادیو صدای آمریکا
فردا سالگرد درگذشت علی اکبر دهخداست.کسی که نام او با لغت نامه اش گره خورده و پس از گذشت ۵۸ سال از مرگش، هنوز هم مردم از او یاد می کنند. شاید منش و طنز کلام و قلم دهخدا یکی از رازهای ماندگاری او باشد.
۱۹ دی ماه ۱۳۳۲ ، سفارت آمریکا با نوشتن نامه ای از علی اکبر دهخدا برای مصاحبه با رادیو صدای آمریکا دعوت کرد. در این نامه نوشته شده بود:
«آقای محترم صدای آمریکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ایرانی، در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک پخش نماید. این اداره جنابعالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی برگزیده است. در صورتی که موافقت فرمایید، ممکن است کتباً یا شفاهاً نظر خودتان را اعلام فرمایید تا برای مصاحبه با شما ترتیب لازم اتخاذ گردد .
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نیز از جدیدترین آثار منظوم یا منثور شما پخش گردد.
بدیهی است صدای آمریکا ترجیح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جدید و قبلاً در مطبوعات ایران درج نگردیده باشد. چنانچه خودتان نیز برای تهیه این برنامه جالب، نظری داشته باشید، از پیشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.
با تقدیم احترامات فائقه :
سی. ادوارد. ولز
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا»
و حالا پاسخ دهخدا را بخوانید:
«جناب آقای سی. ادوارد. ولز،رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکانامه مورخه ۱۹ دیماه ۱۳۳۲ جنابعالی رسید و از اینکه این ناچیز را لایق شمرده اید که در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک، شرح حال مرا انتشار بدهید متشکرم .
شرح حال من و امثال مرا در جراید ایران و رادیوهای ایران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگلیسی این کار می شد، تا حدی مفید بود؛ برای اینکه ممالک متحده آمریکا، مردم ایران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکررات خواهد بود، و به عقیده من نتیجه ندارد ...و چون اجازه داده اید که نظریات خود را دراین باره بگویم واگرخوب بود، حسن استقبال خواهید کرد، این است که زحمت می دهم: بهتر این است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا به زبان انگلیسی، اشخاصی را که لایق می داند، معرفی کند و بهتر از آن این است که در صدای آمریکا به زبان انگلیسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود کهدر آسیا مملکتی به اسم ایران هست که در خانه های روستاها و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوقها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قریه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هیچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد ...یا یک شتردار ایرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نیست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ایران می آید و در ازای«پنج دلار» دو بار زعفران یا ابریشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرایه را در مبداء و نصف دیگر آن را در مقصد دریافت می دارد، و همیشه این نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.و نیز دو تاجر ایرانی، صبح شفاهاً با یکدیگر معامله می کنند و در حدود چند میلیون، و عصر خریدار که هنوز نه پول داده است و نه مبیع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند، معهذا هیچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود. اینهاست که شما می توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهید، تا آنها بدانند در اینجا به طوری که انگلیسی ها ایران را معرفی کرده اند، یک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند ...در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقدیم می دارد.»
دهخدا بیشتر از دو سال در وین و به عنوان منشی سفیر زندگی کرد و وقتی به ایران بازگشت، مشروطیت آغاز شده بود. دهخدا از هوادارن مشروطه بود و در روزنامه صوراسرافیل می نوشت. همان زمان که نام معروف «دخو» را انتخاب کرد.
اما زمانی که قزاق های محمد علی شاه، میرزا جهانگیر صور اسرافیل را در باغ شاه خفه کردند ، مرحوم دهخدا و تعدادی دیگر از آزادی خواهان را از ایران تبعید کردند. اما دهخدا و دوست داشتنش دست از کارشان نکشیدند و قرار شد با خرج مرحوم پیرنیا روزنامه صوراسرافیل را در سویس چاپ کنند . در همان روزها ، شبی میرزا جهان گیر صوراسرافیل با لباس سفیدی که معمولا می پوشید به خواب دهخدا می آید و به او می گوید: « چرا نگفتی او جوان افتاد ؟ » و بلافاصله این جمله به خاطر مرحوم دهخدا می آید : « یاد آر ز شمع مرده ، یاد آر! »
دهخدا از خواب بیدار می شود و تا نزدیک صبح ۳ قطعه از مسمط معروفش را می سراید و فردا آنها را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آنها اضافه می کند و در شماره اول « صوراسرافیل » چاپ سویس منتشر می کند.
او به واسطه مبارزه هایش، بسیاری از چهرهای مبارز و سیاسی آن زمان را می شناخت و میرزا كوچك خان یکی از آنها بود. دهخدا درباره او نوشته بود:«میرزا کوچک خان از مجاهدین گیلان بود كه با میرزا كریم خان و سردار محییالدین برای بیرون كردن محمد علیشاه به تهران آمد، او سربازی بینهایت شجاع بود. اول بار كه او را دیدم جوانی خوش قیافه به سن سی سال مینمود. در نهایت معتقد به اسلام و همان حد نیز وطن پرست بود. شاید آن هم از راه اینكه ایران وطن او یك مملكت اسلامی است و دفاع از او را واجب میشمرد. نماز و روزه او هیچ وقت ترك نمیشد. از تمام محرمات دینی مجتنب بود و همه كارها را از فعل و ترك با استخاره سبحه و یا قرآن میكرد. آنگاه كه در تهران بود لباس عادی داشت و ریش خود را نمیتراشید، چه آن را خلاف شرع میشرمد، قانع و بیطمع بود ... همیشه متفكر بود و بسیار كم تكلم میكرد ... میگفتند در اول طلبه دینی بود و مقدماتی از عربی و فقه میدانست رحمتالله علیه.»
شعر حافظ، پیش از مرگ
علیاکبر دهخدا روز دوشنبه هفتم اسفند ماه ۱۳۳۴ در سن ۷۷ سالگی در خانه مسکونی خود در خیابان ایرانشهر تهران درگذشت. خانه ای که در روزهای اول بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، توسط مأموران تفتیش شد و دهخدا را هم مضروب کردند. سال بعد هم به دلیل امضای نامه سرگشاده علیه کنسرسیوم نفت توسط دهخدا، نام او را از خیابان محل زندگیاش برداشتند.
فریدون مشیری که یک روز پیش از مرگ دهخدا کنار او بود، ده روز پس از مرگش نوشت:
«دهخدا با صورت متورم وچشمان برآمده ، دو زانو نشسته بود. بیماری و خستگی ِ چهل و هشت سال کار، او را از پای درآورده بود. سنگینی چهل و هشت سال مطالعه ، تحقیق و جستجو ، شانه های ناتوان او را خرد می کرد. هزاران جلد کتاب ، که در مدت چهل و هشت سال با او سخن گفته و گفت وگو کرده بودند ، اینک همه خاموش نشسته و استاد پیر را تماشا می کردند.در این هنگام ، دکتر محمد معین و سید جعفر شهیدی ، همکاران صمیمی و مهربان او به عیادتش آمدند. دهخدا در همان حال گفت : پوست بر استخوان ترنجیده.لحظاتی چند به سکوت گذشت. استاد پیر هر چند لحظه یکبار به حالت اغماء فرو می رفت و باز به حال عادی برمی گشت . در یکی از این لحظات ، لبان دهخدا سکوت سنگین را شکست و گفت:« که مپرس»باز چند لحظه سکوت برقرار شد و دهخدا مجددا گفت:« که مپرس».در این موقع آقای دکتر معین پرسید:« منظورتان شعر حافظ است؟»
دهخدا جواب داد:« بله»
دکتر معین گفت:« مایل هستید برایتان بخوانم ؟»
دهخدا گفت:« بله»
آنگاه دکتر معین دیوان حافظ را برداشت و چنین خواند:
درد عشقی کشیده ام که مپرس زهرهجری چشیده ام که مپرس
گشته ام درجهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش می رود آب دیده ام که مپرس
من به گوش خود ازدهانش دوش سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی لب لعلی گزیده ام که مپرس
بی تو درکلبه گدایی خویش رنجهائی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس
از آن لحظه به بعد ، دهخدا به حالت اغماء فرو رفت و روز بعد جان سپرد.»
در وصیتنامه علی اکبر دهخدا که پشت و روی قوطی سیگار هما نوشته شده و در صندوق نسوز اسناد مجلس شورای ملی نگهداری میشود ، نوشته شده :«فیشهای لغت در دست آقای دکتر معین خواهد بود، از الف تا یا نوشته شده است، هیچ چیز از آن نباید فزود و کاست. ایشان آقای دبیرسیاقی و آقای گنابادی و آقای... و آقای شهیدی را به مجلس معرفی میکنند که با حقوق کافی برای چاپ آن کمک بگیرند و آقای هاشمی رئیس مطبعه مدیر این کار خواهند بود،و باید در طبع آن تسریع شود و از آقای مصدق السلطنه پس از استخلاص استمداد شود .
استدعای من از آقایان دکتر معین و آقای دبیرسیاقی و آقای سید جعفر شهیدی که پس از من مامور به چاپ رسانیدن بقیه لغات حاضره حاصله چهل و چند سال کار شبانه روزی من است میشوند این است که بر مسوده های من نه یک کلمه بیفزایند و نه یک کلمه بکاهند. برای اینکه بعضی چیزها به نظر ایشان خطا میآید و خطا نیست و کلمه دیگر صواب تصور میشود و صواب نیست. تخطئه این و تصویب آن را به نسل آینده بگذارند. به علت فراهم تر بودن اسباب که از جمله......... باشد.»
نظر کاربران
خداوند بیامرزدش
دهخدا جان زنده نموندی ببینی خیلی از همون مردم الان چه گرگها و دزدهایی شدن....