اعترافات شما عزیزان
اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۲۱)
با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.
پرستو: اعتراف می کنم یه بار شدیدا روم به دیوار.. دستشویی داشتم و بیرون بودم دیدم در مسجد محلمون بازه منم با خوشحالی رفتم تو همین که وارد شدم دیدم مراسم ختم اون جلو هم صاحب عزا ایستاده بوئ وتسه خوشامد گویی آشنا در اومدیم اونم کلی تشکر که ما از شما توقع نداشتیم چرا اینهمه زحمت کشیدین
هیچی دیگه مجبور شدم 20 دقیقه ای تو مسجد بشینم بعد برم دستشویی
امیر: اعتراف مي كنم يك بار داداشم بهم گفت يه آهو تو همت داغون شده بود . من هر وقت از اتوبان همت رد ميشدم دنبال گله آهو بودم .
بعدا تازه فهمديم آهو يك نوع ماشينه!!!
لیلی: همبن چند وفت پیش همین که وارد آسانسور شدم یه آقایی گفت سلام منم گفتم سلام حال شما؟ درحالی که داشت با موبایل حرف می زد
آرمان: چند وقت پیش زنگ زدم خونه دوستم بعد مامانش برداشت منم خیلی خیلی باهاش رو دروایسی داشتم تو حال و هوای تعارف بودیم که یه دفعه ایی به مامانش گفتم شما هم مزاحم ما بشید!!
کاپیتان: اون اول اولا که موبایل تازه اومده بود من نداشتم.یه سری با دوتا از دوستام بودم تلفن لازم شدم یکیشون داد زنگ بزنم.منم قبل از اینکه شماره بگیرم گذاشتم دم گوشم وبعد گفتم اینکه قطه بابا با این گوشیت. هیچی دیگه اینو ما گفتیمو تا یه هفته پایه خندشون بودیم.
بهار۸۶: اعتــراف میکنم بچه که بودم فکرمیکردم آدمای توی تـلویزیون همین اندازه ایندکه نشون میدن همش دوســت داشتــم پشت تلـویزیــون بازکنم درشون بیارم باهاشــون خاله بازی کنم.چه نابــــغه ای بودم من
زهرا: اعتراف می کنم سه چهار ساله که بودم درست نمی تونستم حرف"ر" رو تلفظ کنم بعد داداشم هی می گفت صدای موتور دربیـار!
منم می گفتم لللن لللن لن للننن!!!بعد می نشست کلی بهم می خندید:ا
ولـی با همه ی اینا خیلی دوسش دارم!!
شهروند: اعتراف میکنم بچه ک بودم میترسیدم رو توالت فرنگی بشینم... فکر میکردم هر لحظه ممکنه 2تا دست منو بکشن اون تو :|
AMIR: اعتراف میکنم چن سال پیش ازصبح مدرسه بودم وبعدشم تا شب کلاس فوق برنامه. شب دیگه له بودم وسر کلبه وایسادم وبا اعتماد به نفس به تاکسی گفتم کلبه! یارو پیاده شد میخواست بکشتم منم 2تاپا داشتم 2تا دیگه قرض کردم وتا نزدیکای خونمون دویدم
نازنین: اعتراف میکنم بچه که بودم یه توپ داشتم از اینا که عین بادکنک بادشون میکردیم یه روز سوراخ شده بود منم برای اینکه بادش خال نشه رفتم منگنش کردم
شیطون: بچه که بودم،دو تا رفیق داشتم که با هم برادر بودند.اسم یکیشون صادق و اون یکی ، باقر بود
یه بار زنگ زدم خونه شون، و نفهمیدم کدومشون گوشی رو برداشته ! منم هول شدم و گفتم :
"باقری آقا صادق ؟!؟ "
هیچی دیگه،خونه مون منفجر شد و منم تلفنو قطع کردم!
کریم کورانی: اعتراف میکنم تو مصاحبه ی دانشگاه یکی از استادا یه سوال با لهجه ی غلیظ انگلیسی پرسید. منم که انگلیسیم خوب نیست جوابشو به فارسی ولی با لهجه ی انگلیسی دادم. هیچی دیگه قبول نشدم.
خردادی: منم اعتراف ميكنم بچه كه بودم تا مامانم ميرفت بيرون نوار روشن ميكردم علاوه بر اينكه حسابي ميرقصيدم تازه با خواننده لب خوني هم ميكردم :)
خودم: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی یکی از فامیلمون میمرد میرفتم تلوزیون رو روشن میکردم و منتظر بودم اخبار موضوع مرگ اون بنده خدا رو اعلام کنه.
Tina: منم بچه که بودم هر آهنگی گوش میکردم،فکر میکردم یا بابام برا مامانم خونده،یا مامانم برا بافتن.وقتی هم نوار کاست میپیچید،خراب میخوند،فکر میکردم موشها دارند میخونند.
نرگس: اعتراف میکنم یه بار تو دانشگاه سر کلاس یکی از استادا که خیلی همیشه رو من حساب میکرد به خاطر درسخون بودنم عطسم گرفت منم عادت داشتم جلوی عطسمو بگیرم همیشه هم ردیف اول میشستم اومدم جلوی عطسمو بگیرم سرمو بردم پایین عطسه که کردم سرم محکم خورد به دسته ی صندلی حالا من و دوستم نمیتونستیم خودمون رو کنترل کنیم از خنده استادم قاطی کرده بود چی داشت میگفت
نظر کاربران
اعتراف میکنم یه بار با یه ماشین که گوشه خیابون پارک بود تصادف کردم. شب بود حواسم نبود
بعدش فرار کردم
توی عروسی یکی از نزدیکان اومدم نزدیک عروس خانوم به عروس خانوم تبریک بگم
گفت خیلی خوش اومدی عزیزم
منم نمیدونم چی شد در جواب گفتم صدسال به این سالها...
احتمالا اشکال از جو اطرافم بود
پاسخ ها
این که خوبه من یه بار به عروس گفتم ایشالله دفعه بعد...بعدش کلی عذاب وجدان گرفتم :-(
دختر دایی من که به عروس گفته بود خیلی خوش اومدید
من اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میخواست مهمون بیاد خونمون و مادرم یه پاکت شیرینی گذاشته بود بری مهمونا،منم که فکر کردم بری منه رفتم همشو خوردم.مامانم بابامو فرستاد دوباره بخره.
ها چیه خو بچه بودم.
پاسخ ها
گودزیلا
منم باید اعتراف کنم که وقتی که حدودآ 5 یا 6 سالم بود از یه مسافرتی به اتفاق پدرم ، عمو و پسر عموم برمی گشتیم ، توی ماشین از اونجایی که گلاب به روتون خیلی بهم فشار اومده بود خودم خراب کردم و همونجا سر جام نشستم ، بعد از گذشت 10، 20 دقیقه همه هی میگفتن اه ه اه چه بوی بدی میاد از بیرون و چون تو جاده شمال بودیم فکر میکردن از مزارع بو میزنه داخل :))) هی شیشه ماشینو میکشیدن بالا هی اوضاع بدتر می شد ، تا این که رسیدیم خونه و همه داستان و فهمیدن :)))) هیچی دیگه الان فکر کنم یه 20 سالی میشه که عمومینارو ندیدم :دی
پاسخ ها
خیلی با حال بود
اعتراف ميكنم بچه كه بودم فكر ميكردم مجري تلوزيون فقط منو نگاه ميكنه! حتي چند دفعه جامو هم عوض ميكردم و با كمال تعجب ميديدم بازم منو نگاه ميكنه!!
پاسخ ها
الان چی هنوز هم تورو نگاه میکنه؟
حتما مجریه خیلی هیزه!
آقا خداییش داستان من خیلی باحاله
همین امسال تابستون با دوستام میرفتیم جاده چالوس صفا کنیم
منم شب قبلش تازه یه عینک آفتابی خریده بوددم
اول جاده چالوس داخل تونل که شدیم به دوستم گفتم چرا تونل اینهمه تاریکه !
دوستم فکر کرد باهاش شوخی میکنم بعد وقتی دید جدی میگم یه نگاه به من کردو شروع به خنده کرد گفتم چرا میخندی؟
گفت تو تونل عینک آفتابی زدی میگی تاریکه!
تا دوماه سوژه بودم.
پاسخ ها
آقا خداییش خیلی بی حاله
منم اعتراف میکنم که تا پنجم ابتدایی وقتایی که خونه تنها بودم و مامانمم طبق معمول قبل بیرون رفتن سفارش میکرد تلویزیون نگاه نکنا!!بشین درساتو بخون!!
منم که حرف گوش کن.....!
وقتی صدای درو میشنیدم نمیدونستم چجوری کنترل رو دستم بگیرم!!!!!
اعتراف میکنم یکی تو مجلس ختم پدربزرگم گفت خدارحمتش کنه منم تو جوابش گفتم خدا قسمت شما کنه *
پاسخ ها
خیلی بامزه بود :D
اعتراف میکنم موقع سلام واحوالپرسی متشخصانه با پدر دوستم تو مغازشون یهو به جای زنده باشید با صدای بلند گفتم زنده اید؟؟؟؟ از خنده منفجر شدن
جایتان خالی به سفر زیارتی رفته بودم.به خاطر آفتاب سوزان همیشه از عینک آفتابی استفاده می کردم..برای تفتیش به محل تفتیش رفتیم..همین که وارد شدم بلند گفتم تو را به خدا ببین دلشون نیومده یه لامپی،مهتابی روشن کنند که چشم آدم ببینه..این جا بود که دوستانم گفتندکه بابا جان عینکت و بردار و من فهمیدم که چه سوتی دادم.
اعتراف ميكنم دانشجو كه بودم يروز صبح زود داشتم ميرفتم دانشگاة كة خيلي خوابم ميومد سوار ون شدم جا نبود مجبور شدم كنار يك اقاي خيلي خوشتيپي كة معلوم بود قرار مهمي داره بشينم منم كة خيلي خوابم ميومد تو ماشين روي شونية اقا خوابم برد وقتي رسيدم اقا زد بههم گفت رسيديم من يهو ديدم تمام ارايشم كه به لباسشون ماليده هيچ اب دهانمم ريخته رو لباسش
پاسخ ها
خیلی باحاااااااااال بود
خدایی فقط از تو خندیدم
خوبه خودت اعتراف کردی
هیچ می دونی چند وقته دنبالت میگردم؟
یک بار عجله داشتم رفتم داخل سوپری
شانس ماهم شلوغ...
رفتم جلو گفتم : آقا چیپس خلخلی دارین؟
نگام کرد گفت : خلالی یا فلفلی؟؟
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم تا حد مرگ از یه موجود عجیب وترسناک به اسم " تنــــــدرستی " میتـــــــــرسیدم ... !!
اعتراف میکنم سال اول دبیرستان سوالات ترم اول رو یک روز قبل امتحان از دفتر مدرسه کش رفتم و از اونجا که خیلی با معرفتم(چه رویی دارماااا) اومدم با 2 تا از دوستام کل جواب سوالا رو حفظ کردیم و اما واسه اینکه طبیعی به نظر برسه من 2 تا سوال رو بی پاسخ گذاشتم و یکی از دوستام 1 سوال رو بی پاسخ گذاشت اون یکی دوستم 3 سوال رو ...
من 18 شدم دوستام به ترتیب 19 و 16
بعد که کارنامه رو دادن ،دیدم زرشک همه بچه ها یا 18 شدن یا 19 یا 16 ،... دیگه خودتون میتونید حدس بزنید چی شده
هیچی دیگه دبیر بعد از باز بینی ورقه ها شک ش به یقین تبدیل شد کل نمرات رو حذف کرد ،خوشگل همه رو تجدید کرد بلا استثنا
لامصب مدرسه کند هوشان درس میخوندیم یکی از یکی خنگ تر ،الان بعد از سالها در حسرت نمره بالا در درس شیمی میسوزم و میسازم هههههههههه
سوتی من باعث شد همه تجدید شدن ،این یکی از هزاران افتخارات منه در زندگی ههههه
اعتراف ميكنم بچه كه بودم وقتى سوار ماشين مى شدم چون ماشين در حركت بود وقتى ماه رو ميديدم فكر مى كردم ما به هر طرف ميريم ماه هم دنبالمون مياد . هه ، بچه بودم ديگه
اعتراف مي كنم سال پنجم كه بودم مامانمو عمل ديسك كمر كرده بودند و منم دو تا مهره كمرشو كه درآورده بودن، با خودم بردم مدرسه... از بچه ها گرفته تا معاون و مدير وحشت كرده بودند... منم نترس بودم و مي گفتم چرا مي ترسيد
اعتراف ميكنم يه دفعه كه داشتم سوار تاكسي ميشدم كفشمو دراوردم!!:))
يه دفعه هم سر كلاس نشسته بوديم دبيرمون گفت برم ليستشو بيارم منم داشتم ميرفتم بيرون در كلاسو زدم و رفتم بيرون.. برگشتم ديدم هنوز دارن ميخندن..!!!:))
پاسخ ها
مورد دوم خیییییییییییییلی باحال بود
++++++++++++++++++++++++++++++
اون مصاحبه دانشگاه با لهجه انگلیسی خیلی باحال بود!
اعتراف میکنم تا همین چند وقت پیش لژ خانوادگی ثر خانوادگی میخوندم.
اعتراف میکنم اون اولا که دوستام داشتن همشون موبایل میخریدن منم گیر دادم که باید برا منم موبایل بخرین تازه دو روز بود موبایل گرفته بودم با منو فارسی که مثلا رابیفتم رفتم خونه دوستم پوزشو بدم موبایلش گم کرده بود و داشت تو اتاقش دنبالش میگشت رو کرد به من گفت یه میس به من میزنی منم متوجه نشدم چی میگه پرسیدم چی!؟اونم گفت یه میس هیچی دیگه منم چند دقه تو کیفم دنبال میس برا دوستم میگشتم!!!دوستم همینجوری هاج و واج نگام میکرد! اصلا بد ضایع شدما!!!