جنایتهای لیدیا شرمن
لیدیا شرمن یکی از معدود قاتلان زنجیره ای است که برای کسب منفعت تشکیل خانواده داد و بعد همچون فرشته مرگ بر فراز خانواده به پرواز درآمد تا از مرگ آن ها سود ببرد.
مجله همشهری سرنخ - مژگان زارع: لیدیا شرمن یکی از معدود قاتلان زنجیره ای است که برای کسب منفعت تشکیل خانواده داد و بعد همچون فرشته مرگ بر فراز خانواده به پرواز درآمد تا از مرگ آن ها سود ببرد. در ابتدای امر هیچ کسی هرگز گمان نمی برد همسر وظیفه شناس و مادر شش فرزند با نیتی پلید قصد جان خانواده اش را کرده باشد اما وقتی پرده ها فرو افتاد و رازها برملا شد تا مدت های مدید هیچ کسی حتی به سایه خود اعتماد نمی کرد و همه در این باره حرف می زدند که چطور چنین چیزی ممکن است؟
کانون گرم خانواده
لیدیا هفده ساله بود که با مردی بیوه به نام استروک ازدواج کرد. این زوج هفت سال در کنار هم به خوبی زندگی کردند و در این فاصله صاحب شش فرزند شدند.
کمی بعد از تولد آخرین بچه، در سال 1864 آقای استروک به شکلی ناگهانی و بدون دلیل بیمار شد. پزشکان بسیاری بر بالین او حاضر شدند ولی هیچ کدام نتوانستند علت بیماری را کشف کنند و او درنهایت در مدت بسیار کوتاهی فوت کرد.
لیدیا بعدها بارها به اطرافیانش گفت که شوهرش به این خاطره مرده چون از دارویی که برای بیماری اش تجویز شده بود به اشتباه بیشتر از اندازه لازم خورده است.
کسانی که با آن ها آشنا بودند هرگز شک نکردند که ممکن است لیدیا خودش به شوهرش داروی اضافی خورانده باشد برعکس با او به خاطر چنین فقدان دردآوری همدردی کردند.
فقط دو سال طول کشید تا این خانواده خوشبخت به کلی از بین بروند. ظرف 24 ماه بعد هر شش بچه مردند و مرگشان نیز ناگهانی بود
در این مدت هم کسی به لیدیا مشکوک نشد و افکار عمومی هرگز انگشت اتهام را به سوی وی دراز نکرد.
باز هم مردم لیدیا که پی در پی دچار مصیبت می شد همدردی کردند. لیدیا حالا تبدیل به بیوه ای عزادار و مادری داغدار شده بود که دل هر انسانی را به درد می آورد.
آشیانه جهنمی
کمی بعد از آن که از آن خانواده هشت نفره تنها لیدیا باقی ماند، او با مرد دیگری ازدواج کرد.
در ظاهر به نظر می رسید که لیدیا بعد از طی دو سال زندگی پر از رنج دوباره به جهان آدم های خوشبخت پاگذاشته است. این بار همسر او یک کشاورز و ماهیگیر بود که املاک و مستغلات کمی داشت اما ظاهرا این ازدواج برای مرد خوش یمن بود. او به فاصله کمی صاحب مل و مکنت فراوان شد. لیدیا حالا به زنی خوش لباس و شیک پوش تبدیل شده بود که تمام همسایگانش او را تحسین می کردند.
همسر لیدیا که مسن تر از او بود از این که صاحب چنین زن و زندگی ای شده به خود می بالید. اما او خبر نداشت که با یک فرشته مرگ ازدواج کرده است.
فرشته مرگی که اگرچه در ابتدای امر برایش شوکت و ثروت به ارمغان آورده اما در نهایت هزینه هنگفتی بابت آن ها طلب خواهدکرد. پس از آن که مرد پولدار شد به این نتیجه رسید که برای خشنود کردن همسرش تمام اموالش را به نام او کند و این بزرگ ترین اشتباهش بود. به محض آن که اموال به لیدیا رسید همسرش دچار دردهای ناگهانی و ورم مفاصل شدید شد.
باز هم پزشکان وارد معرکه شدند اما نتوانستند علت این بیماری مرموز را بفهمند.
حالا مرد مسن گویی در جهنم بود. از آن بهشت خیالی که تا قبل از انتقال اموالش به چنگ آورده بود تنها یک خاطره باقی مانده بود. او تمام مدت در بستر بیماری از درد به خود می پیچید و هیچ کسی نمی دانست چطور باید مرد بینوا را از این مصیبت خلاص کند. خیلی طول نکشید که لیدیا برای بار دوم بیوه شد.
جام شوکران
مدت زمانی که لیدیا بیوه ماند چندان طولانی نبود. در سال ۱۸۷۰ سومین مرد هم از راه رسید. او مکانیکی خوش نام و مهربان به نام نلسون بود که خودش به تازگی بیوه شده بود. نلسون از زن مرحومش پنج بچه داشت. کوچک ترینشان تازه دو ساله شده بود که با لیدیا ازدواج کرد. هنوز پای لیدیا به خانه نلسون نرسیده کودک دوساله به طرز ناگهانی فوت کرد. پدر که داغدار همسر سابقش بود بسیار از این اتفاق شوکه شد اما او نمی دانست که این ابتدای راه است.
کمی بعد دختر پانزده ساله نلسون که بسیار زیبا و مثل پدرش مهربان بود ناگهان بیمار شد و بلافاصله مرد. مرگ دخترک به قدری دردناک بود که همسایه ها تا مدت ها در غم او افسرده شدند.
پدر عزادار حس می کرد ابرهای سیاه درست از وقتی بر سر خانه اش ایستاده اند که او با لیدیا ازدواج کرده.
در نتیجه رفتارش با لیدیا خشن شد. نلسون لیدیا را از خانه اش بیرون کرد و تصمیم گرفت او را طلاق بدهد چون بدون آن که مدرکی در دست داشته باشد حس می کرد مرگ دو فرزندش به لیدیا ربط دارد.
اما این اقدام نلسون هیچ فایده ای نداشت. او خبر نداشت که شیطان را به خانه اش راه داده. لیدیا بلافاصله از شوهر تازه اش شکایت و اعلام کرد نلسون به او ظلم کرده است.
قانون حق را به لیدیا داد و او ناچار شد همسرش را دوباره در خانه راه بدهد و اگر می دانست این کار به قیمت جانش تمام خواهدشد حاضر می شد به خاطر بدرفتاری با لیدیا به زنان برود ولی این کار را نکند.
به هر تقدیر مکانیک بینوا لیدیا را برگرداند. چند روز بعد لیدیا به ظاهر و برای خوش خدمتی شربتی درست کرد تا خشم شوهرش را بخواباند. اما این شربت مرگ بود.
نلسون جام شوکران را از دست لیدیا گرفت و خورد و بلافاصله دچار دل دردهای شدید شد و سرانجام مرگ او را در آغوش کشید. لیدیا برای بار سوم بیوه شد.
مرده ها زبان باز می کنند
اما این آخرین جایی بود که لیدیا شانس آورد. همسایه ها شروع به پچ پچ کردند. مخصوصا این که نلسون را خوب می شناختند و زمانی که لیدیا از او به جرم بدرفتاری شکایت کرد همه شان شوکه شدند.
آن ها کم کم شروع به جست و جوی گذشته لیدیا کردند و متوجه شدند او قبلا در شهرهای دیگری ازدواج کرده و این سرنوشت شوم هر جا که پا گذاشته به همراهش رفته است.
یکی از همسایه ها که به شکل جدی تصمیم گرفت ماجرا را پیگیری کند پزشکی محلی به نام بردزلی بود. دکتر بردزلی به یادآورد که علت مرگ سه عضو خانواده نسلون ناگهانی بوده است. در نتیجه از دادگاه درخواست قبرها باز شوند تا جنازه متوفیان یک بار دیگر برای رفع این سوءظن که آن ها به قتل رسیده اند آزمایش شود.
دادگاه با درخواست بردزلی موافقت کرد. در این زمان لیدیا از پنسیلوانیا نیویورک رفته بود. کسی نمی دانست چرا شاید در جست و جوی طعمه ای جدید بود.
جنازه ها به آزمایشگاه های قانونی منتقل شدند و مورد آزمایش قرار گرفتند و خیلی زود مقادیر زیادی آرسنیک در معده آن ها کشف شد. دادگاه از پلیس خواست بیوه مرموز را به شهر کانتیکت، جایی که نلسون زندگی می کرد، منتقل کنند. لیدیا حالا 45 سال داشت.
جنازه های دیگر هم از گورها بیرون آورده شدند. اگرچه شوهر اول و فرزندانش دیگر پوسیده بودند ولی حتی آن ها هم مقداری آرسنیک در خودشان داشتند و گویی به زبان بی زبانی فریاد می زدند که او قاتل ماست. لیدیا در جواب ماموران پلیس که بارها سعی کردند او را بازجویی کنند لب از لب باز نکرد.
مثل مجسمه ای سنگی تنها به آن ها خیره ماند. بالاخره دادگاه تنها با شواهدی که از جنازه متوفیان بیچاره کشف کرده بود او را محاکمه کرد. محاکمه لیدیا شرمن یکی از جنجالی ترین محاکمه های آمریکا در قرن نوزدهم بود.
او به جرم قتل 10 نفر متهم شد و چون به این قتل ها اعتراف نکرده بود دادگاه او را به قتل درجه دو محکوم کرد و به زندان انداخت. اما عمر او در زندان چندان طولانی نبود و تنها هشت سال پس از زندگی در زندان به دیار مرگ شتافت در حالی که آنچه با طمع کاری از همسران خود کسب کرده بود بدون وارث پشت سرش باقی ماند.
نظر کاربران
سلام،در قسمت مردهای زبان باز پاراگراف سوم خط دوم دکتر به اشتباه دکرت نوشته شده است
جالب بود سپاس فراوان برترینها
جالب بود وای اسم من لیدا هست که لیدیا تلفظ میشه... خخخخخ
ای مار خوش خطو خال ....مردا از چیش خوششون میومده حتما خیلی خوش زبون بوده
پاسخ ها
در کل ما مردا فک میکنیم زرنگیم نمونش خودم دختر سه سالم کلاهمو ور میداره
چه جالب حداقل به سزای کارش رسید!
حیف شد اونهمه سرمایه هههه
حیف شد اونهمه سرمایه هههه
حیف شد اونهمه سرمایه هههه