۶۱۹۲۶۹
۱ نظر
۵۱۷۴
۱ نظر
۵۱۷۴
پ

پاراگراف کتاب (۱۳۹)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب‌های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب‌ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تن‌ها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل می‌کند، اما به هر حال یک جستجو­گر قوی و مهم است و می‌بایست مرا در یافتن ۲ یا ۳ تعریف در مورد کتاب کمک می‌کرد؛ اما این که بعد از مدتی جستجو راه به جایی نبردم، به این معنی است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تن‌ها مانده است.

راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخداد‌ها و مناسبت‌های ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامه‌های یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانه­‌های ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیه‌ای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تن‌ها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جمله‌ای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه می‌گذرد به جای آنکه کوتاهی‌های گذشته‌ی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را می‌رنجانیم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب‌های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب‌ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

****

1_در مدتی که در قرنطینه به سر می‌بردم مادر به دیدارم آمد. به طریقی توانسته بود نوانخانه را ترک کند و در صدد برآمده بود سرپناهی برای ما پیدا کند. حضور او در حکم یک دسته گل بود. ظاهرش چنان سرزنده و دوست‌داشتنی بود که راستش من از سر و وضع ژولیده و کله‌ی تراشیده‌ام خجل شدم.پرستار رو به مادر کرد و گفت: ببخشید که صورتش کثیف است.

مادر خندید، چه خوب کلماتِ مهرآمیزش را به یاد می‌آورم که وقتی مرا تنگ در بغل گرفت و بوسید، گفت: "با همه‌ی کثافتت هنوز هم دوستت دارم."

سرگذشت من | چارلز اسپنسر چاپلین
پاراگراف کتاب (139)

2_ شیطان گفت: دشمنیِ من با بشریت، از دشمنی تو با جان خویش بیشتر نیست ای كشیش.

تو به میكائیل آفرین می گویی،در حالی كه او برایت هیچ فایده ای نداشته است؛ و مرا دشنام می دهی، حال آنكه من مایهٔ راحتی و آسایش ات بوده و هستم.

مگر نه این كه وجود من، موجب رونق بازار تو و نامم سرمایه كسب و كار توست؟

اگر شیطان بمیرد و مبارزه با او منتفی گردد، چه شغلی را بر عهدهٔ تو خواهند نهاد؟ تو كه پدر روحانی هستی، چطور نمی دانی كه تنها وجود شیطان می تواند سیم و زر را از جیب مؤمنان،به جیب های واعظان و سخنوران سرازیر می كند؟

تو كه عالمی دانا هستی،چطور نمی دانی كه با نابود شدن علت، معلول نیز از بین می رود؟ چطور راضی می شوی كه من بمیرم و تو، جایگاه خود را از دست بدهی و نان زن و بچه ات را آجر كنی؟!

کاروان ها و طوفان ها | جبران خلیل جبران
پاراگراف کتاب (139)

۳_ مارتا: آنچه که ما در اینجا بهار می نامیم یک گل و دو شکوفه است که در باغ صومعه می روید. همین کافی است که مردها را از مملکت من فراری کند. مردهای اینجا روحشان درست شبیه به همین گل ها خسیس است. بادی که اندکی تند باشد آنها را پژمرده می کند. بهارشان نیز در خور خودشان است.

ژان: شما کاملا درست قضاوت نمی کنید. چون پاییز اینجا را هم دارید.

مارتا: مگر پاییز چیست؟

ژان: بهار دومی، که در آن تمام برگ ها مثل گلها هستند. شاید روح هایی هم که می خواهید گل کرده و شکفته باشند همین طورند، فقط اگر شما با صبر و شکیبایی خودتان به آنها کمک کنید.

مارتا: من دیگر برای این اروپایی که پاییز آن قیافه بهار را دارد و بهارش بوی بدبختی را، شکیبایی و صبری در چنته ندارم. اما در خیال خودم با کمال لذت آن سرزمینی را مجسم می کنم که تابستانش همه چیز را نابود می کند و باران های زمستانی اش شهرها را غرقه می سازد و عاقبت اشیاء در آنجا همان طورند که هستند.

سوءتفاهم | البر کامو

پاراگراف کتاب (139)

4_ من پیش خودم تصور می کردم که روی هم رفته چقدر اشخاص راضی وجود دارند و چه تودهٔ بی شماری را تشکیل می دهند. به این زندگی نگاه بکنید، کناره گیری و تن پروری زورمندان، نادانی ناتوانان و شباهت آن ها با جانوران، به دورِ یک زندگی مسکنت آمیز و دور از حقیقت زیست می کنند و با فساد، شرابخواری و دروغ به سر می برند. با وجود همهٔ این ها در همهٔ خانه ها، در کوچه ها، چه خاموشی و چه آرامشی! میانِ پنجاه هزار مردم شهر، یک نفر پیدا نمی شود که فریاد بزند و ناسزا بگوید. می بینم می روند به بازار، روز می خورند، شب را می خوابند، حرف های بی مزه به هم می زنند، زناشویی می کنند، پیر می شوند، با چهرهٔ گشاده مُرده های خودشان را به گور می سپارند. ولی آن هایی که درد می کشند ما نمی بینیم، ما نمی شنویم و آن چه در زندگی ترسناک است می گذرد و کسی نمی داند که کجا در پس پرده پنهان است.

تمشک تیغ دار | آنتوان چخوف
پاراگراف کتاب (139)
5_ در گذشته های دور، بخاطر خوش بینی جسورانه ی عوام، استدلالها و استعاره هایی از این دست بصورت ضرب المثلی درآمده بود مثلا هیچ خوب و بدی ابدی نیست، اندرزی حکیمانه از کسی که فرصت درس گرفتن از فراز و نشیب زندگی و تقدیر را داشته، و اگر همین اندرز را بخواهیم در سرزمین کورها پیاده کنیم آنرا باید چنین خواند: دیروز می توانستیم ببینیم، امروز نمی توانیم، فردا دوباره خواهیم دید، لحن و آهنگ در سطر سوم و پایانی جمله اندکی استفهامی میشود انگار شرط احتیاط در آخرین لحظه خواسته باشد جای اندکی تردید دراین نتیجه گیری امیدبخش باقی بگذارد.

کوری | ژوزه ساراماگو
پاراگراف کتاب (139)

6_ امشب وقتی بخوابم، ذهنم هر آنچه که امروز میداند پاک و محو میکند.

هر کاری که امروز به انجام رساندم، پاک میشود و محو. فردا صبح همانگونه از خواب بیدار میشوم که امروز صبح بیدار شدم، در حالی که خیال میکنم هنوز بچه ام. خیال میکنم هنوز زندگی و دنیایی حق انتخاب پیش رویم دارم.

و آن وقت، دوباره به این پی میبرم که اشتباه کرده ام. من قبلا انتخاب هایم را کرده ام و نیمی از زندگی و عمرم را پشت سر گذاشته ام.

پیش از آن که بخوابم | اس جی واتسون
پاراگراف کتاب (139)

۷_ در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم،در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم،به او بر می‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد.

خوشی ها و روزها | مارسل پروست
پاراگراف کتاب (139)

8_ به نظر می‌رسد ترس در جامعه امروز، بیماری واگیرداری شده است. هم از شروع می‌ترسیم و هم از پایان بیم داریم. هم از تغییر می‌ترسیم و هم از راکد ماندن. هم از موفق شدن می‌ترسیم و هم از شکست. هم از زندگی می‌ترسیم و هم از مردن.

هر گاه از فرصتی استفاده می‌کنیم و به قلمروی ناشناخته قدم می‌گذاریم و یا به طرز جدیدی با دنیا برخورد می‌کنیم، هراس را تجربه می‌نماییم. در بسیاری از مواقع این هراس مانع از آن می‌شود که با زندگی خود به پیش حرکت کنیم. راه برخورد با این مسأله این است که ترس را احساس کنیم و با این حال انجامش دهیم.

بترسید با این حال انجام دهید | سوزان جفرز
پاراگراف کتاب (139)
9_ خورشید تو این کشورا روشنی عجیبی داره. نورش سفیده و پاک بنظر میاد. اما اکثر زنا هیچوقت این نور رو نمی بینن و حس نمیکنن. چشمای اونا به تاریکی و سیاهی عادت کرده. به تاریکی توی شکم مادر، بعدش تاریکی خونه ی پدری، بعد ازاون تاریکی خونه ی شوهر و... آخر ازهمه تاریکی قبر! تو اینهمه تاریکی هیچکس اونا رو نمی بینه. کمتر مردی از ته دل راضی میشه درباره ی زن، یا زنای خودش حرف بزنه. یادم نمیره که یه روز پیش مدیر روزنامه ایی تو کراچی رفتم و بهش گفتم:

اومدم درباره ی مسئله ی زن در پاکستان باهاتون حرف بزنم!

اخماشو توهم کشید و جواب داد:

چه مسئله ای؟ مسئله ای به اسم زن پاکستانی وجود نداره!

جنس ضعیف | اوریانا فالاچی
پاراگراف کتاب (139)

10_ بودایی این چنین می گوید: استاد سر شاگرد را مدتی طولانی زیر آب نگه می دارد؛حباب های روی آب ، رفته رفته، کم تر و کم تر می شوند؛ دم آخر ، استاد سر شاگرد را بیرون می کشد، جان دوباره به او می بخشد: اگر چنین که در تمنای هوا هستی در تمنای حقیقت شدی، آن گاه در می یابی که "حقیقت" چیست.

غیاب دیگری(در عشق) همان حسی است که سر مرا زیر آب نگه می دارد؛من کم کم به حال خفگی می افتم، هوای اندوخته ام تمام می شود: با این خفقان است که من "حقیقت" خود را باز می یابم، مهار ناپذیری عشق را به نمایش می گذارم.

سخن عاشق | رولان بارت
پاراگراف کتاب (139)

11_ ارتباطتان را در وهله اول در درجه اهمیت قرار دهید و در انجام آنها دقت و تمرکز داشته باشید. گذراندن بخشی از زمان در کنار همسر و فرزندانتان را قبل از هر اولویت دیگری قرار دهید.

زمانی که برای میل کردن غذا پشت میز می نشینید، همه امور را کنار بگذارید و در حین صحبت کردن با افراد مهم زندگیتان هرگز این اجازه را به خودتان ندهید که تلویزیون و رادیو را روشن کنید.

در حفظ سلامتی جسمیتان نهایت دقت را به خرج دهید. غذاهای مناسب و با رژیم غذایی خود میل کنید و در خوردن و آشامیدن هرگز افراط نکنید. زیاد آب بنوشید،به خصوص زمانی که در لحظات حساس و بحرانی قرار دارید.

مدیریت بحران | برایان تریسی
پاراگراف کتاب (139)

۱۲_ اگر نمی توانیم چنان خویشتنداری و متانتی داشته باشیم، اگر تنها پس از شنیدن چند کلمه تند درباره شخصیت یا دستاوردهایمان به گریه می افتیم، دلیل آن ممکن است این باشد که تایید دیگران بخش مهمی از قابلیت ما برای اعتقاد به حقانیت خودمان را تشکیل می دهد. ما احساس می کنیم که حق داریم عدم محبوبیت را نه فقط به خاطر دلایل عملی، و به دلیل پیشرفت یا بقا، بلکه مهم تر از آن به این دلیل جدی بگیریم که مورد تمسخر قرار گرفتن نشانه روشنی از گمراهی ماست.

البته سقراط می پذیرفت که گاهی اوقات در اشتباه هستیم و باید به دیدگاه های خود شک کنیم، ولی نکته مهمی را اضافه می کرد تا ارتباط درک ما از حقیقت با عدم محبوبیت را اصلاح کند: اشتباهات فکری و نادرستی شیوه زندگی ما را در هیچ موردی و به هیچ طریقی هرگز نمی توان صرفا با این واقعیت اثبات کرد که با مخالفت روبه رو شده ایم.

تسلی بخش های فلسفه | آلن دوباتن
پاراگراف کتاب (139)

۱۳_ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ، ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻭﺍﻟﺘﺮ، ﮔﺮﻡ، ﺳﻴﺮ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ، ﺭﻭﻯ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ . ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺨﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻳﮏ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﻍ ، ﻳﮏ ﺗﮑﻪ ﻧﺎﻥ ﺗﺴﺖ ، ﻭ ﻳﮏ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻭﺍﻟﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻭﻯ ﺗﺨﺘﺶ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﻳﮏ ﮐﻴﺴﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻡ ، ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﻳﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭﺿﻤﻦ!، ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﻯ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺁﺳﻴﺐ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﺵ ﻣﺮﻫﻢ ﻣﺎﻟﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ.. ﭼﻪ ﻟﺬﺗﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺪﺍﻧﻰ ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺗﻮﺳﺖ ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻣﻬﻤﻰ!

آنه شرلی در اینگل ساید | لوسی ماد مونتگمری
پاراگراف کتاب (139)

14_ التماس میکنم مارال
التماس میکنم
خودت را بر پا نگه دار
بدول تزلزل
بدون انکه کمرت قدری دوتا شده باشد
بدون آنکه خم به ابرو، غم به چهره، و نم به دیدگان بیاوری
به عصا، به دیوار و حتی به دست های دیگران _که تکیه گاه تمام عمر من و تو بود_ هم تکیه نکن
من و تو قصه ی خوبی بودیم مارال
قصه ی خوبی بودیم
اما حال؛ این واقعیت را بپذیر که هر قصه، سرانجام، ناگزیر، در نقطه ای به پایان میرسد
و این واقعیت را هم، اگر قصه ای به پایان نرسد قصه ی تازه ای آغاز نمیشود...

آتش بدون دود | نادر ابراهیمی

پاراگراف کتاب (139)

۱۵_ با استفاده از دعای حقیقت، می‌توانی درک خود را در زیبایی تمام مخلوقات، از جمله زیبایی مخلوقی که تو هستی، افزایش دهی. تو همین گونه هم زیبا هستی و وقتی زیبایی خود را درک کنی، واکنش احساس تو واکنشی از روی عشق است و می‌توانی در شادی غرق شوی. تو با درک زیبایی خودت می‌توانی خود را در میان گل‌ها، آسمان، ابرها، آب و اقیانوس‌ها ببینی. اما از همه مهم‌تر، می‌توانی خود را در انسان‌های دیگر، به خصوص عزیزانت، پدر و مادرت، فرزندانت، و در هر کسی مشاهده کنی.

لطفاً یک لحظه چشمانت را ببند، دریچه‌ی قلبت را بگشا و تمام عشقی را که از قلبت جاری است، حس کن. بیا با هم دست به دعایی برداریم که در واقع درددلی با خالق ماست.

با خدای خودت درددل کن | میگل روئیز

پاراگراف کتاب (139)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    اگر چنین که در تمنای هوا هستی در تمنای حقیقت شدی، آن گاه در می یابی که "حقیقت" چیست
    بسیار عالی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج