طنز؛ راز فال حافظ
بچه که بودم تصورم از سعدی یه پیرمرد غرغرو بود که تا میدیدت میگفت بیا بشین نصیحتت کنم. بعدم رو حساب موی سفیدش که مینشستی، شروع میکرد نصیحتِ توأم با غُر، که خاک بر سرت، «بشتاب که عمر در شتاب است» اون وقت تو نشستی داری باب اسفنجی.....
بچه که بودم تصورم از سعدی یه پیرمرد غرغرو بود که تا میدیدت میگفت بیا بشین نصیحتت کنم. بعدم رو حساب موی سفیدش که مینشستی، شروع میکرد نصیحتِ توأم با غُر، که خاک بر سرت، «بشتاب که عمر در شتاب است» اون وقت تو نشستی داری باب اسفنجی نگاه میکنی، بدبخت، انگل، برو مشقات رو بنویس! برای همین از همون بچگی به حافظ روی آوردم و با اشعار عرفانیای چون «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و باقی مسائل» زندگی رو میگذروندم. هر چند بعدش دیدم حافظ هم دست کمی از سعدی نداره و اونم گاهی غرِ ریز میزنه و میگه «عمر عزیز رفت...» و استرس میندازه به جون آدم و احساس لوزری رو در ما تقویت میکنه. دیگه از اون به بعد بود که نگاهم رو به حافظ تغییر دادم و نگاهي کاملا ابزاری بهش داشتم. مثلا سالی که داشتم برای کنکور میخوندم هر شب میرفتم سراغ حافظ و به جون شاخهنباتش قسمش میدادم و میگفتم بگو رتبه کنکور من چند میشه و در جوابش میاومد «بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است»، من این رو اون موقع نفهمیدم ولی بعدا تو دانشگاه زندگیاش کردم.
بزرگتر که شدم فهمیدم اشتباه کردم. نه در مورد فلسفه زندگیام؛ در مورد سعدی.
خلاصه میخواستم بگم آقای سعدی اگه داری اینها رو میخونی من در موردت اشتباه کردم. متاسفانه شعرهای خوبی ازت تو کتابای درسی نبود. واِلا اگه ما میدونستیم این بیت مال شماست اصلا برای کنکورمون فال حافظ نمیگرفتیم: «...کو باشد و من باشم و اغیار نباشد». من باشم، گوشیام باشه، نت خوب باشه، چیپس و ماست باشه خانواده هم رفته باشه مسافرت... تو چقدر فراتر از زمانت بودی مرد. اصلا چند تا واژه ساده همینجوری رو میذاری تنگ هم آدم کیف میکنه... «ای یار کجایی که فلان...»
واقعا کجایی چهار ساعته آن نشدی، بزنم بلاکت کنم اصلا...
و در نهایت اینکه حافظ جان احترام شما واجب روز بزرگداشتت هم مبارک. ولی انصافا آقای سعدی یه چیز دیگه است.
ارسال نظر