طنز؛ مرسی از پیشنهادت...
آناهیتا منفردی، خجالتیترین آدمی بود که هر کسی در اطرافش ممکنه ببینه. اونقدر خجالتی که حتی بعد از سه روز گرسنگی هم صداش درنمیاومد و اونقدر «نه» گفتن براش سخت بود که ممکن بود پیشنهاد ازدواج بدترین مرد دنیا رو هم قبول کنه.
آناهیتا منفردی، خجالتیترین آدمی بود که هر کسی در اطرافش ممکنه ببینه. اونقدر خجالتی که حتی بعد از سه روز گرسنگی هم صداش درنمیاومد و اونقدر «نه» گفتن براش سخت بود که ممکن بود پیشنهاد ازدواج بدترین مرد دنیا رو هم قبول کنه. اما گاهی هم آدم ترسناکی میشد. بهخصوص وقتهایی که مظلوم واقع میشد! مثلا یکبار ۱۰۰ تومن داد و به کنسرت حامد همایون رفت و وسطهای کنسرت با خشم عجیبی قیچی کوچیک توی کیفش رو برداشت و به سمت استیج حملهور شد که متاسفانه بادیگاردها متوقفش کردند و دو شب در بازداشتگاه موند.
نزدیکترین دوستش، تینا، آناهیتا رو اینطوری معرفی میکنه: «یک خردادی بلند پرواز، غمگین، تنها، پیشرو که فکر میکرد زندگیش مشابه کاراکتر «آنتریوییر» در کتاب «جان شیفته» هست و تنها آرزوش این بود که مستقل باشه».
آناهیتا مدتها عاشق پسری بهنام سیامک بود. البته هیچوقت علاقهاش رو به سیامک نشون نداد و سیامک هم اصلا اهمیتی بهش نمیداد. اما آناهیتا تمام خواستگاراشو بهخاطر سیامک دک میکرد. عشقِ یکطرفه آناهیتا همه دوستاشو عصبی کردهبود. چند سالی اوضاع بههمینشکل گذشت تا اینکه یکروز سیامک یهویی به آناهیتا پیشنهاد ازدواج داد و آناهیتا بیدرنگ بهش جواب منفی داد. تینا که هیچ، خودِ آناهیتا هم از کاری که کردهبود، شگفتزده شد! آناهیتا به سیامک گفتهبود: «سیامک جان، جواب من منفیه و دلیلش هم ترکیبی از مشکلات خانوادگی و دوست داشتن یه نفر دیگهست. بازم مرسی از پیشنهادت».
محققان میگن فروید هم بعد از شنیدن این ماجرا به دنیا برگشت تا کتاب جدیدی بنویسه... آناهیتا بعد از این ماجرا بیشتر از قبل دچار افسردگی شد. باورش نمیشد که تنها امید زندگیش رو پیچانده! تا اینکه یک روز تینا تصمیم گرفت از طرف آناهیتا نامهای بنویسه و یجوری برسونه به سیامک بلکه وضعیت رو درست کنه. اما سیامک هر کاری کرد موفق به خواندن نامه نشد. فکرشم نمیکرد دستخط آناهیتا، اینقدر بد باشه. دست به دامن اطرافیانش شد اما همه در خواندنِ نامه ناکام بودند! سیامک تصمیم گرفت نامه رو به یک داروخانه ببره. و خب واقعا چهکسی بهتر از داروخانهایها ميتونن نامههای بدخط رو بخونن؟ سیامک به قسمت پذیرش رفت و رو به خانمی گفت: «ببخشید، میشه یه لحظه وقتتونو بگیرم».
یک آقا جلو آمد و گفت: «بفرمایید».
سیامک خيلي دوست داشت از خانم دكتر مشورت بگيرد اما ظاهرا چاره اي نبود گفت: «اوممم راستش یه نامه بدخط دارم که فکر کردم شاید شما بتونید بخونیدش».
مرد شروع کرد به خواندن نامه: «سلام آقای عباسی. من از اونروز که بهتون جواب منفی دادم، حسابی عذاب وجدان دارم. همهاش حس میکنم عادلانه نبود اونجوری یهویی بگم نه... جالبه که خودم همیشه دکترارو مسخره میکردم که سهثانیه ویزیت میکنن و یهو ۳۰خط نسخه میدن دستت و توی داروخونه هم سهثانیه به نسخه نگاه میکنن و یهو ۳۰ تا دارو میندازن تو نایلون میدن دستت...».
به اینجای نامه که رسید، با عصبانیت نامه را بهسمت سیامک پرت کرد و گفت: «چقدر ما پزشکها مظلومیم واقعا...». خانم دکتر هم از اونطرف گفت: «همون بهتر که این دختره ایکبیری بهتون جواب رد داد. عوض توهین به جامعه پزشکان، برو روی شعورت کار کن».
سیامک ناراحت به سراغ آناهیتا رفت و به محض دیدن او عصبانیتش رو سرش خالی کرد و حتی گفت از اولشم اشتباهی ازت خوشم اومدهبود و تو ارزشش رو نداشتی و اینجور حرفها. تینا که کنار آناهیتا بود، متوجه شد گند زده و فلنگ رو بست و در رفت و راستش چون این ماجرا رو تینا برام تعریف کردهبود، منم بقیهاش رو نمیدونم. بههرحال دنیا اینجوریه دیگه. قرار نیست آخر همه ماجراها رو بفهمیم. احوالات اون جوان آلمانی رو تصور کنید که سال ۲۰۱۴ رفته بود برزیل تا بازیهای تیم آلمان رو ببینه اما درست قبل از شروع بازی آلمان-برزیل در یک تصادف مُرد و قهرمانی آلمان رو ندید. شمام ازدواج سیامک و آناهیتا رو خودتون تصور کنید.
ارسال نظر