پاراگراف کتاب (۱۳۶)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
يك هزار زندگی، ده هزار، و آنگاه يكصد زندگی ديگر تا آن كه فرا گيريم چيزی به نام كمال وجود دارد، و از نو يكصد زندگی ديگر تا اين كه درباره هدف زندگی مان كه رسيدن به آن كمال و نشان دادن آن است صاحب انديشه شويم. همان قانون اكنون بر ما حاكم است. البته جهان بعدی را از آنچه كه در جهان حاضر آموخته ايم انتخاب می كنيم. اگر چيزی نياموزيم جهان بعدی نيز مانند زندگی فعلی مان خواهد بود. همان محدوديت های مشابه و دشواری هايی كه بايد بر آن غلبه كرد!
جاناتان مرغ دریایی | ریچارد باخ
۲_ زنان تمام این میلیونها سال درون خانهها نشستهاند، تا آنجا که اکنون دیگر نیروی خلاقه آنها در دیوارها نفوذ کرده ودر واقع، خصوصیات آجر و ملاط را چنان تغییر داده است که ناگزیر باید آن را با قلم و قلممو و کار و سیاست مهار کرد. اما این نیروی خلاقه با نیروی خلاقه مرد بسیار متفاوت است. و باید گفت بسیار تاسفآور است که جلو این نیرو سد شود یا به هدر رود، زیرا به واسطه قرنها انضباط سخت بهدست آمده و جایگزینی برای آن وجود ندارد.
جای بسی تاسف است اگر زنان مانند مردان بنویسند، یا مانند مردان زندگی کنند، یا ظاهرشان شبیه مردان باشد، زیرا اگر این دو جنسیت - با توجه به وسعت و تنوع دنیا - تا این حد بیکفایتاند، چگونه میخواهیم تنها با یک جنسیت سر کنیم؟ آیا تحصیل و آموزش نباید تفاوتها و نه تشابهها را مشخص و تقویت کند.
اتاقی از آن خود | ویرجینیا وولف
۳_ خداوند می فرماید: زمانی که بنده ام با انجام کردار نیک به من نزدیک شود، آنگاه به او عشق می ورزم.
وقتی به او عشق می ورزم، گوش او می شوم که با آن می شنود،
چشم او می شوم که با آن می بیند،
دست او می شوم که با آن می گیرد و پای او می شوم که با آن راه می رود.
این است هدف نهایی عشق؛
این همان نقطه ایست که انسان ها به خدا باز می گردند، در آن هنگام عاشق و معشوق یکی می شوند.
عشق الهی | ویلیام چیتیک
۴_ احساس عشق کامل به رنگ سفید شبیه است، بسیاری گمان میکنند که سفید به معنای بی رنگی است، در حالی که سفید تمامی رنگ ها را در بر دارد . سفید از ترکیب همه رنگ ها ایجاد میشود. به همین ترتیب، عشق نیز فقدان احساساتی از قبیل تنفر، خشم، شهوت، حسادت و پنهانکاری نیست، بلکه حاصل جمع تمامی احساس هاست حاصل جمع هر آنچه که هست.
گفتگو با خدا | نیل دولاند والش
5_ از آن شکوه داری که دست یغماگر ایام آنچه را که عزیز داشته ای به تاراج برده؛
دیگر از لذات جسمانی بهره ای نمی بری و بامدادان خاطره ای از هوس های نیمه شب در سر نداری؟
دیگر از خیال سفرهای دور و دراز شادمان نمی شوی و بر خلاف دوران جوانی هوای خودآرایی و جلوه گری نمیکنی؟ گمان داری که دیگر غارتگر زمانه چیزی در خانه ی دلت باقی ننهاده، اما نگران مباش!
تا وقتیکه یارای اندیشیدن و امکان دوست داشتن داری، چیزی براستی از دست نداده ای.
دیوان شرقی | یوهان ولفگانگ فون گوته
6_ دو سال است که هر هفته این جا مىآیم و هر بار، باب، بازوهایش را دورم حلقه مىکند و من گریه مىکنم. باب، نفسى عمیق مىکشد و ضجه زنان مىگوید: "گریه کن."
صورت بزرگ مرطوبش را روى فرق سرم مىگذارد و من، درون خودم، گم مىشوم. این، تنها موقعى است که گریه مىکنم. گریه در چیزى تاریک، در آغوش یک نفر دیگر، درست وقتى که مىفهمى هر کارى انجام دهى، در پایان، سر از زبالهدان در مىآورد، درستترین کار است. هر چیزى که به آن مغرورى، روزى دور انداخته خواهد شد.
و من، در خودم گم شدهام.
باشگاه مشت زنی | چاک پالانیک
۷_ چه حادثه ای ناگوارتر از این که باد پنجره ات را ببرد و نفهمی به کجا؟
ما تا کجا مسوول اعمال خود هستیم؟
من می خواستم پنجره اتاقم را ببندم اما توفانی بی هنگام آن را از جا کند و با خود برد.
حالا پنجره اتاق من سرنوشت مستقل خودش را دارد.
ممکن است به جای قطع کردن سر عابر نگون بخت،پایش بشکند یا فقط به جراحتی سطحی اکتفا کند.
اما این به معنای پایان هستی این عمل نیست. فرض کنیم در جایی فرو آید که هیچ عابری نیست.
صدای مهیب درهم شکستن پنجره شیشه ای روی آسفالت،حالا تکثیر می شود و در چند جهت به حرکت خود ادامه می دهد.
همنوایی شبانه ارکستر چوبها | رضا قاسمی
8_ بایزید بسطامی عزم حج کرد. چون در راه شد، پیرمردی فقیر را بدید. پیر گفت کجا می روی؟ بایزید گفت به حج می روم تا طاعت خداوند به جا آورم. گفت چه داری؟ بایزید گفت دویست درهم! پیر گفت بیا به من بده که صاحب عیالم و تهیدست، و هفت بار دور من گرد که حج تو این است و خدای از تو پذیرد. بایزید چنان کرد و بازگشت...
طواف کعبه ی دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه ی معنی تو گل چه پنداری؟
طواف کعبه صورت حق بدان جهت فرمود
که تا به واسطه ی آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود،گر دلی بیازاری
تاریخ عرفان و عارفان ایرانی | عبدالرفیع حقیقت
۹_ کلیساها به جای اینکه مملو از اعمال خیر باشد آکنده از نالهها بود. در شهر اندوهبار و یخزده، چند کودک، بیخبر از آنچه تهدیدشان میکند، میدویدند. اما هیچکس جرأت نمیکرد وجود خدای سالهای پیش را که بخشندهی هدایا بود، مانند رنج انسانی سالخورده و نظیر امیدهای جوانتر و تازهتر بود به آنان اعلام کند. دیگر در قلب همهکس برای چیزی جا نبود. مگر برای امیدی بسیار قدیمی و بسیار تیره، امیدی که نمیگذارد انسانها خود را به آغوش مرگ بیاندازند و تنها عبارت است از سماجتی برای زیستن..
طاعون | آلبر کامو
10_ چوپرا میگوید هنگام بیماری، بیماری در حافظهٔ سلولها ثبت است و برای همین در نسل جدید سلولها تکرار میشود.
اگر بشود این حافظه را از بین برد، بیماری محو میشود. کسانی که بر بیماری غلبه میکنند، در جایی قرار گرفتهاند که ماورای تفکر است.
شما هم میتوانید به آنجا بروید، به جایی که همان اتصال به خداوند است و بیشتر مردم این را نمیدانند.
بسیاری از مردم عادت کردهاند همینطور که هستند بمانند.
اما چوپرا هزاران قصه از کسانی دارد که بیماریشان (نابینایی، سرطان و ...) را خودشان درمان کردهاند. من با مراقبه و برقراری ارتباط با خدا، زخمهایم را درمان کردم.
همه چیز داشتن | جان آساراف
۱۱_ هرکس به اندازه ی دشمنی که به مبارزه برمی گزیند، بزرگ است؛ و به بزرگی ترسی که بر او چیره میشود، کوچک است.
دشمنی بزرگ را برگزین! این انتخاب، تو را وادار می کند که برای مقابله با آن رشد کنی.
هراست را حقیر کن تا اگر رشد کرد، باز برای تو، کوچک باشد.
ما از فراموشی هراس داریم. از این که قدرت درد و خون را دست کم گرفته باشیم. با وجود این، بزرگ هستیم.
حکایتهای آنتونیوی پیر | مارکوس
۱۲_ زنی را می شناختم که مراد دل دخترش این بود که صاحب خانه وکاشانه ای شود دخترک در آغاز نوجوانی نامزدی داشت که کارشان به جدایی کشیده بود از آن پس هر گاه احتمال ازدواجی پیدا می شد دخترک از شدت بیم وهراس شکستی تازه کارش به جنون می کشید چندین با این وضع پیش آمده بود.مادرش خواست برای ازدواج دخترش که مطابق با طرح الهی باشد وهیچ قدرتی نتواند آن را به هم بزند کلامی بر زبان بیاورد.مادر هنگام صحبت یکریز می گفت "نلی بیچاره،نلی بیچاره"
گفتم :دیگر هرگز دخترت را نلی بیچاره صدا نکن .تو با این کارت به قدرت جاذبه او لطمه می زنی عوض" نلی بیچاره" او را" نلی خوشبخت "نلی خوش اقبال" بنام. چون تو باید ایمان داشته باشی که اکنون دیگر خدا مراد دلش را به او می دهد.البته مادر ودختر هر دو به تکرار عبارات حاوی حقیقت ادامه دادند.اکنون نیز نلی تقدیرش را به انجام رسانده و"بانو نلی "است ودیو ترس برای ابد ناپدید شده است.
شما فرزندانتان وعزیزانتان را چه گونه خطاب می کنید آیا به آنها قدرت می دهید یا نیروی جذبه آنها را ناپدید می سازید؟..
چهار اثر | فلورانس اسکاول شین
13_ پسر عزیزم، الکسی فیودوروویچ، شاید بهتر باشد تو هم بدانی. بگذار بگویمت که قصد دارم تا آخر به گناهانم ادامه دهم. چون گناه، شیرین است؛ همه به آن بد می گویند اما همگیِ آدم ها در آن زندگی می کنند. منتها دیگران در خفا انجامش می دهند و من در عیان. و اینست که دیگرِ گناهکاران به خاطر سادگیم بر من می تازند. الکسی فیودوروویچ، بگذار بگویمت که بهشتِ تو به مذاقم سازگار نیست؛ این بهشتِ تو، تازه اگر هم وجود داشته باشد، جایی مناسب برای آدمی محترم نیست. نظر خودم این است که به خواب می روم و دیگر بیدار نمی شوم، والسلام. اگر خوش داشته باشی می توانی برای آمرزش روانم دعا کنی. اگر هم خوش نداشتی، دعا نکن، به جهنم! فلسفه ام اینست.
برادران کارامازوف | فئودور داستایوفسکی
۱۴_ اگر خرافه باوری بدون دلیل است پس هستی بزرگترین خرافه ای است که حقیقت دارد! واقعیتی بی دلیل که نه توان انکارش را داریم و نه توان اثباتش را. هستی تبیین نمی شود. نسبت ما با آن می تواند همچون نسبت چهره پردازی عاشق با چهره زیبای محبوبش باشد که اگر چه پی در پی طرح های مختلفی از او می کشد عاقبت هیچ کدام خرسندش نمی کند. شاید روزی طرح ها از سطل زباله خارج شده و در نمایشگاهی عرضه شوند.
پرسه زنی در تالار فلسفه | علی زاهد
15_ آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند ولی نه آنگونه که دلشان می خواهد یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن در گیرند.بار سنت همه ی نسل های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می کند .و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند و چیزی یکسره نو بیافرینند ؛ درست در همین دوره های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند.نام هایشان را به عاریت می گیرند و شعار ها و لباسهایشان را تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام و با این زبان عاریتی؛ بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند.
هجدهم برومر لویی بناپارت | کارل مارکس
نظر کاربران
بسیار عالی
خیلی خوب