طنز؛ تو رو خدا شعر نگو عمو ببینه
امروز در تقویم به عنوان روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده. میخوام در مورد همین شعر و ادب یه مقدار صحبت کنم.
امروز در تقویم به عنوان روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده. میخوام در مورد همین شعر و ادب یه مقدار صحبت کنم.
یه زمانی، یادش به خیر، شاعرها اینجوری شعر میگفتند «درعین گوشهگیری بودم چو چشمِ مستت/ وکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل» اما الان اوضاع یه مقدار متفاوته. مثلا شاعر در یک قطعه ادبی ارزشمند میفرماید: «بوسههای کنسرو شدهات را/ از یخچال بیرون میآورم/ دوست داشتنت یخ زده/ دستانم/ جایی میان سس مایونز و گوشت چرخ کرده/ به دنبالت میگردند».
یعنی انسان بعد از شنیدن این شعر ميتونه از غصه بمیره. شاعر به طرز عجیبی در تلاشه به سهم خودش شعر و ادب فارسی رو چند قدم به پرتگاه نزدیک کنه. آخه لامصب سس مایونز و گوشت چرخ کردهها رو تو چجوری ریختی تو شعرها؟!
البته تلاش برای هدایت شعر و ادب فارسی به ته دره به همین جا ختم نمیشه. عزیز دیگری اینگونه سروده «پيانو میشُپَند يک شوپن به پشت يک پيانو/ و ما نمیشنويم/ و ما نمیشنویم/ و ما نمیشنويم/ و ما نمیشنويم/ و ما و ما/ و ما/ ومانمی/ شنويم/ و ما/ شنويم/ و ما نمیشنويم/ نمیشنويم».
با معنیش کاری ندارم، آخه عقل بشر هنوز به اون سطح نرسیده که بتونه درک کنه. با بررسی ظاهر شعر متوجه شدم شاعر سعی داشته با تکرار حروف «پ» و «ش» از صنعت واجآرایی استفاده کنه که از بخت بد، این صنعت با سنت قاطی شده و به این شکل که میبینید دراومده. احتمالا اگر بزرگوار میخواست از حروف «ل» و «س» استفاده کنه، به این صورت میسرود «بابلیس بر سر/ تریلوژیِ تولستوی در دست/ و یواشکی لواشکی را میلیسد/ میلیسد میلیسد/ می/ لیسد/ و میلیسد/ می/ می/ لیسد/ میلیسد میلیسد/ میلیسد/ میلیسد».
یه سری دیگه از اشعار هستند که شاعرِ گرامي به طرز هوشمندانهای با استفاده از ایدههای کانال خانمهای قرررری سروده. يه مورد رو مرور میکنیم.
«چه لذتی بدهد/ دیدن الکلاسیکو/ روی کاناپه دو نفره/ ...»
جاهای خالی رو خودتون در منزل پر کنید. البته مواردی هم هست که فراتر از این حرفهاست که ما در اینجا از ذکرشون معذوریم. فقط این رو بگم که ملکالشعرای بهار و شهریار، ایرج میرزا را کردند تو اتاق در رو بستند تا با شنیدن این جور شعرها از راه به در نشه.
گاهی شاعر احوالات غریبی داره. به این دو اثر ژرف وعمیق توجه کنید.
«ما چند نفر بودیم/ که با یک گلوله کشته شدیم/ گلولهای که هرگز شلیک نشد».
«ما چند حباب کوچکیم/ در تکهای از یخ/ میبینی/ چون نیستیم/ هستیم».
در تعریف اسكیزوفرنی آمده است: «علايم این بیماری اغلب به صورت توهم دیداری و شنیداری، خیالات عجیب وغریب و آشفتگی فکری و کلامی است». حالا یه بار دیگه اون دوتا ژرف رو بخونید. من هم دیگه حرفی ندارم.
و اما اتفاق عظیمي که زحمات چندین ساله و شبانهروزی تمام بزرگواران را عاقبت به نتیجه رسوند و شعر و ادب فارسی رو به منتها الیه دره رهنمون ساخت.
«لینگا، لینگا، ددیی/ هاپو، پیشی، ببعی/ قدقد، جاجو، جوجو/ قوقولی قو، بق بقو/ بابا، تاتی، قاقایی/مامان، [...]، لالایی».
بعد از انتشار این شاهکار، سعدی و مولانا همدیگه رو بغل کردند و سالها بیوقفه گریستند. نیما و اخوان سوار بر قایق سهراب به مکان نامعلومی فرار کردند و از سرنوشت حافظ اطلاعی در دست نیست.
و نکته آخر اینکه تعدادی از این خزعبلات، ببخشید تعدادی از این اشعار در قالب کتابهای مجموعه شعر، چاپ و منتشر شده.
نظر کاربران
یادش بخیر یاد یه قسمت از برنامه ساعت خوش افتادم. رادش میخوند: موشی موشی شیر بلعه شفتالو، موشی شیر شیر بلعت ال البالو. هنوزم حفظم این تکه رو
با این عبارت « فقط این رو بگم که ملکالشعرای بهار و شهریار، ایرج میرزا را کردند تو اتاق در رو بستند تا با شنیدن این جور شعرها از راه به در نشه.» کلی خندیدم. ایول مصلحی ایول