پاراگراف کتاب (۱۳۳)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
مادر می گوید با دانستن ابعاد دقیق هر چیز، می توان آن را فتح کرد. منظورش از فتح کردن، قابل سکونت کردن آن است. اصولا درباره ی هر چیزی که باید مالکش شود یا به کنترل خودش درش بیاورد، همین را می گوید. مثلا وقتی بی دلیل غمگین می شود و چند روز، توی خودش فرو می رود، عاقبت که با خودش می جنگد و از لاکش بیرون می آید، می گوید خودش را فتح کرده است.
راهنمای مُردن با گیاهان دارویی | عطیه عطارزاده
2_ امید، نوعی آفت است. بی گناه ترین بافتها را می خورد و رشد میکند.
می تواند از هر چیزی که به سود رشدش نیست، چشم بپوشد و خود را روی چیزی بیفکند که هستی اش را توانمند می کند.
سپس آنچه را یافته، به قدری نشخوار می کند که کوچکترین ذره ی غذایی اش استخراج شود. حالا، امید، دیوانه وار می جَود.
تصرف عدوانی | لنا آندرشون
۳_ سعی کنید زندگی را بدون ثبت وقت تصور کنید. احتمالا نمی توانید.
شما ماه، سال و روزهای هفته را میشناسید. ساعتی روی دیوار یا داشبورد ماشین تان هست.
جدول زمانی، تقویم و ساعتی برای شام یا فیلم. با این حال، همه در اطراف شما نسبت به ثبت وقت بی توجه اند. پرنده ها دیرشان نمی شود. هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند. گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولد ها نیستند.
فقط انسان زمان را اندازه میگیرد. فقط انسان ساعت را اعلام میکند؛ و به همین دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده، رنج میبرد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند؛ ترس تمام شدن وقت.
وقت نویس | میچ آلبوم
۴_ شاگردان کلاس اول مدرسه ی ما، زنگ های تفریح در علفزار، مسابقه ی دو می دادند.
کیم، با لبخند زیبا و موی دم اسبی طلایی رنگش و من، از همه ی بچه ها سریع تر می دویدیم.
یکبار در حیاط خانه ی آنها، با هم مسابقه دادیم. یادم نیست کدام یک از ما برنده شدیم.
کیم، چند سال بعد، از یک بیماری که نمی توانم نامش را تلفظ کنم، مُرد..
من، هنوز همراه کیم می دوم.
داستانهای پنجاه و پنج کلمه ای | رابرت ام. دومینگونز
5_ هر اندازه آدمی بهتر بتواند به وقت شادمانی بخندد، به وقت اندوه بگرید، برای تعیین حد و مرزها ابراز خشم کند، با شور و اشتیاق به معاشقه بپردازد و محبت را با گشودگی و بی قید و شرط ببخشد و بپذیرد، به همان اندازه از رنج به دور خواهد بود و هر چه آدمی بیشتر با لذت هستی درآمیزد، نسبت به خود و دیگران بخشنده تر خواهد شد. هیجان ها به ما کمک می کنند تا رفتارمان را تنظیم کنیم؛ حالات درونی و وضعیت روابط مان را زیر نظر بگیریم؛ یادگیری مان را بهتر کنیم؛ تصمیم گیری هایمان را آسان تر کنیم و به زندگی مان معنا بخشیم.
دگرگونی زندگی ها | دیوید مالان
۶_ ما در یک خانه با هم مشترک بودیم اما خیلی هم نزدیک نبودیم.
من ترجیح می دادم تنهایی خودم را داشته باشم..
این همه ی ماجراست.
ولی از خیلی پیش تر متوجه شده بودم که او می خواست در همه چیز زندگی ام شریک شود. با این حال نسبت به بی مهری و خودخواهی ام حس خیلی بدی داشتم. حالا هم چنان در درونم به او فکر می کردم، مثل همیشه: نوعی زندگی متوقف شده، خاطره ای که نمی دانستم با آن چه کنم.
خاطراتم در هیبت توده ای از تصاویر مختلف در قلبم حک شده بودند و سایه ای سنگین روی قلبم می انداختند.
سرسخت کم بخت | بنانا یوشیموتو
7_ هدف زندگى رشد و تغيیر اجتناب ناپذیر است، نبايد انتظار داشته باشيد که همه چيز خوب، عالى و بدون مشکل پيش برود.
موانع بخشى از زندگى هستند، يکى از خصايصى که ما را به عنوان بشر تعريف مىکند چگونگى مواجهه ما با چالشها و موانع زندگى است.
آفرينش يک زندگى موفق به معناى داشتن يک زندگى بدون مشکل نيست، وجود موانع در زندگى مهم نيست، چگونگى مواجهه و رويارويى شما با اين موانع مهم است، وقتى به موانع زندگى به چشم بلا مىنگريد خود را از درسهاى نهفته در بطن آن محروم مىنمایید.
رازهای ده گانه زندگی | باربارا دی انجلیس
۸_ سکوت دشوار است وقتی میان چند نفر حاکم میشود که هر کدام حرفی ناگفته زیر زبان دارند.
در چنین احوالی اگر آدمها به یکدیگر نگاه هم بکنند، سعی میکنند توی چشمهایشان حرفی خوانده نشود.
احساسات پیچیده و پرتناقض درون آدمی همان نیست که در لحظهای و در لفظی بیان میشود. برعکس، میتواند چنان لفظ و لحظهای پوششی باشد برای در حجاب کردن همانچه در باطن آدم میگذرد.
آنچه ما هستیم، آنچه میبینیم و میشنویم و میگوییم و میپنداریم، همهاش آیا یک فرض نیست؟
بنی آدم | محمود دولت آبادی
۹_ درد و رنج به واسطه ی خود شخص ایجاد میشود. دردی که در زمان حالی برای خود خلق می کنید، شکلی از عدم پذیرش یا مقاومت ناخودآگاه به چیزی است که جریان دارد.
این مقاومت در سطح فکر به شکل قضاوت رخ میدهد. در بعد احساسی نیز نوعی حس منفی میباشد. شدت این درد و رنج به میزان مقاومت شما به آن لحظه وابسته است و خود این امر نیز به این بستگی دارد که شما تا چه حد اسیر ذهنتان هستید. ذهن همیشه می خواهد زمان حال را انکار کند و از آن بگریزد. به عبارت دیگر هر چه هویت تان بیشتر در بند ذهنتان باشد، رنج بیشتری خواهید کشید.
قدرت حال | اکهارت تله
10_ هیچ کدام تان جرات نداشتید همرنگ جماعت نشوید. برای گذراندن یک روز چه قدر زوال روح لازم داشتید، چه قدر دروغ، دولا راست شدن، دستمال به دستی، زبان ریزی و نوکر مآبی! چه طور مرا به یک ساعت، به یک صندلی زنجیر کردید و خودتان روبرویم نشستید! فضاهای سفیدی را که بین ساعت تا ساعت قرار دارند چه طور از من ربودید و به صورت گلوله های کثیفی درآوردید و با پنجه های چرب و چیل آن ها را به سبد کاغذ باطله انداختید، ولی با این همه، آن ها زندگی من بودند.
موج ها | ویرجینیا وولف
۱۱_ برای عملی کردن قانون خلاء خوشبختی, باید چیزهای کهنه را رها کنید تا فضا برای چیزهای نو باز شود.
این را هم خاطر نشان می کنم, هیچوقت اجناسی را که به کارتان نمی آید را نفروشید, بلکه آنها را ببخشید, زیرا از هر دست که بدهید, از همان دست دریافت می کنید.
اگر چه این مطلب عجیب و باورنکردنی بنظر می آید اما حقیقتی محض است.
پس وقتی چیزی را می بخشید, بدانید که عوض آن را دریافت خواهید کرد و مطمئن باشید که کار نیک شما بی پاسخ نخواهد ماند.
درواقع با نیروی بی کرانی وارد معامله شده اید که کلا دقیق و منظم عمل می کن.
پس هروقت بخواهیم چیز نو را وارد زندگی کنیم, باید با بخشش فضای آن را فراهم کنیم.
این قانون نه تنها درباره دنیای مادی ما, بلکه درمورد افکار و عقاید ما هم اجرا می شود.
پس اگر بخواهیم افکار و عقایدی نو خلق کنیم, باید برخی از افکار کهنه خود را رها کرده یا زیر سوال ببریم.
متاسفانه برخی از مردم این مطلب را درک نمی کنند و به همین دلیل عقاید آنها ضد و نقیض است.
آنها همه زندگی خود را در بلاتکلیفی به سر می برند و در انجام کارها مردد هستند و این وضعیت ذهنی عاقبت به پریشانی و اضطراب می انجامد.
توجه داشته باشید که تردید و سر درگمی یکی از بزرگترین عواملی است که انسان ها را از به ثمر رساندن کارهای بزرگ در زندگی باز می دارد.
ثروتمند زاده شده ای | باب پراکتور
12_ اگر انسان ماجراجویی پیشه كند، بی تردید تجربه هایی كسب می كند كه دیگران از آن محرومند.
ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت.
و ما رفتیم. اگر خط هم می آمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط می آمد، ما آن را شیر می دیدیم و به راه می افتادیم.
انسان میزان همه چیز است. نگاه من است که به همه چیز معنا می دهد.
ما می خواستیم اینگونه باشد و شد. مهم نبود که آیا شتابزده تصمیم گرفتیم یا نه. مهم آن بود که گام در راهی می گذاشتیم که دوست داشتیم. ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که باز گشتیم دیگر آن آدم پیشین نبودیم.
عوض شده بودیم، سفر نگاه ما را به اوج ها برده بود. بزرگ تر شده بودیم...
خاطرات سفر با موتور سیکلت | ارنستو چه گوارا
13_ چون شما به زمین خورده اید. زندگی، وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته. همه به دنبال در خروجی می گردند، هیچ کس پیدایش نمی کند، همه به هم ضربه می زنند. بدبخت کسانی که به زمین می افتند: بلافاصله لگدمال می شوند. آیا سنگینی چهل میلیون فرانسوی را که روی پوزتان راه می روند احساس نمی کنید؟ روی پوز من راه نمی روند. من همه ی اطرافیانم را لگدمال کرده ام؛ امروز من زمین خورده ام: خوب، شب به خیر! من مرگ را بر تخت کفش ترجیح می دهم. می دانی که مدت های زیادی در زیر نگین یکی از انگشترهایم زهر پنهان کرده بودم؟ چه بی فکر بودم: من مدت ها پیش مرده بودم، به اعمال انسانی مسلط بودم و با وارستگی هنرمندانه ای آن ها را ملاحظه می کردم. و چه غروری! مرگ و زندگی ام را من از وجود خودم بیرون می کشم؛ من فرزند اعمال خودم، کشنده ی پدر خودم هستم. بپریم رفقا: تنها فرق انسان و حیوان این است که انسان می تواند خودش را بکشد و حیوان نمی تواند...
نکراسف | ژان پل سارتر
۱۴_ آراستن بیش از اندازۀ کلام، خالی از خطر نیست. این کار ممکن است به بهای غیرطبیعی شدن اثر تمام شود.
نوشتۀ خوب معمولاً به قدری روان است که خواننده احساس نمیکند که نویسنده در نگارش آن زحمتی به خود داده باشد.
نویسنده باید به زبان و سبک زمان خود بنویسد. زبان عصر او زبانی است زنده و دائماً در حال تغییر. چنانچه بخواهد به زبان و سبک پیشینیان بنویسد، نوشتۀ خود را از قیافه طبیعی خارج میکند. نویسنده نباید در استعمال زبان توده مردم تردید کند و اصطلاحات عامیانه را فقط به این دلیل که ممکن است عمری کوتاه داشته و زودگذر باشند و پس از چندی از جریان زبان خارج شوند، به کار نبرد. اگر به روشنی و جنبش نوشتهاش کمک میکنند باید که آنها را به کار گیرد.
هنر داستان نویسی | ابراهیم یونسی
15_ به چشمهایم زل زد و گفت: "با هم درستش میکنیم "...
چه لذتی داشت این با هم!
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمیشد، حتی اگر تمام سرمایهام بر باد میرفت ...
حسی که به واژهی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمیکردم.
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، میتواند حس من را در آن لحظات درک کند.
زنی ناتمام | لیلیان هلمن
نظر کاربران
متن کتاب آخری چه زیبا بود
بسیار عالی