طنز؛ یک آدم شخم خوردهام من
چندیست ز دل خبر ندارم/آن شاپرکم که پر ندارم/از خون جگر ز بسکه خوردم/معدوم شد و جگر ندارم/....
چندیست ز دل خبر ندارم
آن شاپرکم که پر ندارم
از خون جگر ز بسکه خوردم
معدوم شد و جگر ندارم
من همچو مشایی آن درختم
نه سایه، نه گل، نه بر ندارم
مانند کویر لوت هستم
بسیارم و یک ثمر ندارم
مثل حسنام ( ريیسجمهور)
کاری به کَس دگر ندارم
هرکس که مخالفاند مردم
بگذارم و هیچ بر ندارم
وانکس که به میل مردمان است
کلا به طرف نظر ندارم
یا مثل جناب «آشنا»یم
جز محنت و دردسر ندارم
خبطی کنم و برای جبران
سوتی که از آن بتر ندارم
یا مثل وزیر کل ارشاد
سررشتهای از هنر ندارم
چون هاشمیام ( وزیر بهداشت)
دست از گذر و سفر ندارم
من شاعر دلپریش مفلوک
یک سکهی سیم و زر ندارم
یک آدم شخم خوردهام من
ترس و حذر از خطر ندارم
گفتند: زمان خر بگیریست
خوشحال خودم که خر ندارم
ارسال نظر