طنز؛ این دنداندرد لعنتی
ابتدا تو را نادیده میگیرند، بعد به تو میخندند، سپس با تو میجنگند و در نهایت تو پیروز میشوی. (مهاتما گاندی)
ابتدا تو را نادیده میگیرند، بعد به تو میخندند، سپس با تو میجنگند و در نهایت تو پیروز میشوی. (مهاتما گاندی)
قسمت اول (یک تیر کوچولو):
اولش با یه درد یواش شروع میشه. با یه تیر کوچولو. شاید هم اصلا نفهمی چی شده. مثل اولین پالس منفیای میمونه که از یه نفر میگیری ولی نادیدهاش میگیری. یه لبخند له میزنی و ادامه میدی. یه زمان به زندگیت نگاه میکنی میبینی سرشار از کود شده. رایحهاش همه جا رو برداشته. یه لبخند لهتر میزنی به اون عزیزی که بالا سر کودها ایستاده میگی «کود ریز کی بودی تو؟»
قسمت دوم (یک گاز کوچولو):
با یه بستنی شروع میشه. با یه گاز کوچولو. همون تیر کوچولو الان پشت لبش سبز شده پدرسوخته. از دندون شروع میشه میپیچه تو جمجمه. نمیخوای قبول کنی مشکل از تو هست. فریاد میزنی: «جهان سوم جایی است که بستنیها زیادی یخ میزنند تا دندانها سرویس شود».
قسمت سوم (رویارویی):
شب با درد دندون از خواب میپری. بالاخره باهاش روبهرو شدی.
قسمت چهارم (و جنگ آغاز میشود):
میری داروخونه چندتا خشاب ژلوفن، چندتا خشاب نوافن، چندتا خشاب کودئین میگیری و میگی: «هاستا لا ویستا بیبی» و جنگ آغاز میشود. اولش هر هشت ساعت میخوری بعد هر ۶ ساعت بعد هر چهار ساعت و در نهایت هر نیم ساعت!
قسمت پنجم (سیم آخر):
جنگ بدجور بالا گرفته. نیاز به آتش سنگین داری. یه خشاب مسکن در جا میخوری. حس عجیبیه. کاملا های شدی. از موی سرت تا ناخن پاهات بیحس شده البته به جز دندونه! احساس میکنی به مهمات جدید نیاز داری. اسپری لیدوکائین رو خالی میکنی تو دهنت. داغ میشه. بیحس میشه. میخوابی. یک ساعت بعد پا میشی. دندون درد میگه: «صبح بخیر کوچولو!». از درون خُرد میشی. میزنی به سیم آخر. تصمیم میگیری سنتی رو با صنعتی ترکیب کنی. میری سراغ مواد صنعتی سنگین. روغن ترمز!
قسمت ششم (فروریزی):
با یه حالتی شبیه آوارگان لهستانی جنگ جهانی دوم داری از پلهها میری بالا. سرگیجه و حالت تهوع داری. از مشکلات قلبی و نارسایی کبد و کلیه رنج میبری. اثر مسکنهاست. پلهها تموم میشه. میرسی به مطب دندانپزشک. خانم منشی میگه«عزیزم بفرمایید انتهای راهرو سمت راست». میری تو اتاق. میشینی روی صندلی. لثههات شدید زخم شده. بدجور میسوزه. تاثیر لیدوکائین و روغن ترمزه. دکتر دیر میاد، داد میزنی: «خانم منشی! عزیزم! پس این دکتره چی شد خبرت؟» خانم منشی با عصبانیت در رو باز میکنه میگه: «نیم ساعت با شلوار نشستی روی توالت فرنگی دقیقا داری چه غلطی میکنی؟» منظورش رو متوجه نمیشی. با تعجب میگی: «با شلوار؟ مگه دندون بالا نبود؟» میاد میکشه پرتت میکنه تو اتاق روبهرویی. رو یونیت دندانپزشکی خراب میشی.
قسمت هفتم (و یک پایان تلخ ):
چند روز گذشته. به حالت عادی برگشتی. موجودی حساب و مقدار پولی رو که تو مطب از کارتت کم شده رو چک میکنی. میکوبی تو پیشونیت. با خودت میگی«جا داشت یه ۲۰ روز دیگه تحمل میکردم. هنوز وایتکس و جوهرنمک رو امتحان نکرده بودم».
در انتها میخوام چند کلمه با خود دندوندرد صحبت کنم.
تو بدترین اتفاقی هستی که تا حالا برای دنیا افتاده لعنتی! اول تویی بعد جنگهای جهانی بعد قحطی بزرگ چین و بعدش نسلکشی مغول. برو به کارهات فکر کن.
نظر کاربران
عالی بود, عالی
خیلی با حال بود