در دو بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامهدیواریای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند، سپس آنها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامهدیواریشان بگویند و نمره بگیرند.
در دو بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامهدیواریای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند، سپس آنها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامهدیواریشان بگویند و نمره بگیرند. و اما ادامه ماجرا:
دهخدا یقه پیراهنش را صاف کرد، موهای آشفتهاش را شانه زد و همانطور که بازویش را میمالید نشست پشت میز و به دهنمکی گفت: «دیگه نبینم که کلاس منو به هم بریزیا!» دهنمکی ادای دهخدا را درآورد و سپس گفت: «من خودم روزنامهدیواری داشتم اما دیدم خیلی بیکلاسه برای همین زدم توی کار فیلمبرداری با گوشی! الانم دارم فیلم فخر و فُحشها رو میسازم تا چشمتون در بیاد!»
پناهی آه کشید و چشم دوخت به دهخدا. دهخدا پرسید: «نوبت کی بود؟» مهاجری گفت: «ما!» دهخدا پرسید: «نام روزنامهدیواریت چیه؟» تا مهاجری خواست حرفی بزند مطهری سرفهای ساختگی کرد، سپس سوی دهخدا رفت و در گوشش حرفی زد. دهخدا کمی سرخ و سفید شد و نگاهش را از مهاجری برداشت و به بختیاری گفت: «شما بگو!» مهاجری اعتراض کرد و گفت: «نوبت ما بود!» دهخدا گفت: «شما روزنامهدیواریت رو بذار روی میز، من خودم پس از کلاس باهات حرف میزنم!» این را گفت و به بختیاری اشاره کرد تا حرف بزند.
بختیاری گفت:«ما نام دنیای اختلاس رو انتخاب کردیم و تمرکزمون روی اقتصاد مدرسه و رابطه اقتصاد با اختلاسه» دهخدا سر تکان داد و پرسید: «حالا دستاوردی هم داشتین در اینباره؟» بختیاری گفت:«دستاورد داشتیم ولی به دستاوردمون دستبرد زدن، الان فقط چند تا نام مختصر از اساتید اختلاس داریم مثل ب.ز و م.خ و س.م و اینا!» دهخدا گفت: «بهجای مختصر بگو کوتاه یا فشرده!» مظفری خندید و گفت: «ول کنید اینا رو! نوبت منه» دهخدا گفت: «شما چرا خوشحالی؟» مظفری با خنده گفت: «وقتی بتونی با هزینهای مختصر هی طنز و متن و اینا توی روزنامهدیواریت بذاری خوشحالی هم داره دیگه، مثلا من همین روزنامه دیواریمون که اسمش مهتابِمُزد است رو همینجوری درآوردم!» دهخدا گفت: «مختصر به معنی کم نیست بلکه به معنی کوتاه و فشردهست. نباید هی همینجوری در جملهها ازش بهره ببرین» ناگهان بذرپاش فریاد زد: «خبرت!» دهخدا اخم کرد و گفت: «با ادب باش پسرم» بذرپاش گفت: «من با ادبم.
فقط خواستم جلب توجه کنم تا به روزنامه دیواری ما هم توجه کنی!» دهخدا پرسید: «نام روزنامه دیواری شما چیه؟» بذرپاش با غرور گفت: «خبر فلانت امروز! که مختصرش میشه خفا!» دهخدا با کلافگی گفت: «به جای مختصر بگو کوتاه!» زیباکلام از بذرپاش پرسید: «خط قرمزهای شما توی روزنامهتون چیه؟» بذرپاش گفت: «ما خط و خوط نداریم، تلاشمون اینه که قُبح فحش رو توی مدرسه بشکنیم!» گنجی گفت: «منم توی روزنامه جوال میخوام همین کارو کنم! میخوام بدون اینکه به خودم سوزن بزنم هی توی تن همه جوالدوز فرو کنم!» این را گفت و جوالدوزش را برداشت و افتاد به جان دهخدا. دهخدا همانطور که آخ و اوخ میکرد از جوان خواست تا کمکش کند. جوان با بیحوصلگی گفت: «بریم بیایم» و باز هم رفتند تا بیایند...
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر