پاراگراف کتاب (۱۳۱)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
زنانی که تایید و پذیرش پدر را احساس کرده اند ، اطمینان دارند که از سوی دنیا پذیرفته خواهند شد.
ژرفای زن بودن | مورین مرداک
۲_ ببخشید که این ها را می گویم- اما اگر همین فردا بلایی سر یکی از ماها بیاید فکر می کنم آن دیگری، آن طرف مقابل، مدتی غصه دار می شود اما بعدش همان آدم می رود و دل به کس دیگری می بندد و در مدت کوتاهی یکی دیگر را پیدا می کند، تمام این ها، تمام این عشقی که ما الان از آن دم می زنیم، تبدیل به یک خاطره می شود. چه بسا که خاطره ای هم نشود. این طور نیست؟
وقتی از عشق حرف میزنیم | ریموند کارور
3_ در، چیز نابکاری است...
من بارها درباره آن فکر کرده ام. فقط به احتمال و بیشتر از آن با یقینِ به وجودِ در است که آدم گرد منطقه محصوری می گردد. اگر پایِ در، در میان نبود دیوارها به خوبی می توانستند معنی بن بست یا به عبارت دیگر منع را به طور کامل برای خود محفوظ بدارند و تا ابد برسر این معنا بایستند و باز در این صورت هر دیوار می توانست به طور قاطع یک یقین منفی باشد و در برابر آن هر عابری یکسره تکلیف خود را بداند.
از این گذشته در یک انگلِ تمام عیار است. شخصیت او فقط به شخصیت دیوار وابسته است و معذلک می باید در این نکته تردید کرد زیرا اگر چه وجودِ در را تنها دیوار است که توجیه می کند، با وجودِ در شخصیت دیوار همچنان که گفتم دیگر آن برش و قاطعیت محض را نمی تواند داشته باشد و با این همه اگر دیوار وجود نمی داشت در تمام عالم چیزی بی مصرف تر و مضحک تر از یک در پیدا نمی شد.
درها و دیوار بزرگ چین | احمد شاملو
۴_ زندگی قصهای افسانهای نیست. «تا آخر با خوبی و خوشی زندگی کردند»؛ در زندگی واقعی چنین چیزی وجود ندارد. ما باید تغییر کنیم. همچون ماری که پوست میاندازد چون پوستش خیلی سخت شده است، ما نیز باید رویاهای تسلیبخش خود را دور بیندازیم. به جای گله از این که پوستمان برای نفس کشیدن خیلی سخت شده است، باید پوست قدیمی را بیندازیم تا پوست جدیدی در ما رشد کند، تا راحتتر نفس بکشیم. اما به خاطر داشته باشیم هنگامی که زمان ِ دوباره پوست انداختن فرا رسید نباید اکراهی از این کار داشته باشیم. پوست انداختن همواره سخت است. آدم، بسیار آسیبپذیر و حساس میشود؛ زیرا پوست جدید برای تماس با محیط به اندازهی کافی قوی نیست.
برف در تابستون | احمد شاملو
5_ "مارکوس در جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم، کسانی که بیش از همه تحسین می شوند، کسانی هستند که پل ها، آسمان خراش ها و ساختمان های بلند رو می سازند؛ ولی به نظر من بهترین و قابل اعتماد ـرین آدم ها کسانی هستند که عشق رو می سازند؛ چون ساختن هیچ چیز سخت تر و مهم تر از ساختن عشق نیست.
پرونده هری کبر | ژوئل دیکر
۶_ هیچ کدام تان جرات نداشتید همرنگ جماعت نشوید.
برای گذراندن یک روز چه قدر زوال روح لازم داشتید،چه قدر دروغ،دولا راست شدن، دستمال به دستی، زبان ریزی و نوکر مآبی!
چه طور مرا به یک ساعت،به یک صندلی زنجیر کردید و خودتان روبرویم نشستید!
فضاهای سفیدی را که بین ساعت تا ساعت قرار دارند چه طور از من ربودید و به صورت گلوله های کثیفی درآوردید و با پنجه های چرب و چیل آن ها را به سبد کاغذ باطله انداختید،ولی با این همه، آن ها زندگی من بودند.
موج ها | ویرجینیا وولف
۷_ گر گذشته تان را با خود حمل کنید پیر میشوید و هر روز پیرتر هم خواهید شد!
و اگر مدام به آن فکر کنید،تلخ تر و تلخ تر خواهد شد.
اگر گذشته را به یاد آورید و مدام برای آن اشک بریزید هر لحظه بر دوش شما سنگین و سنگین تر می شود.اما اگر گذشته را چراغ راه آینده قرار دهید واز آن بیاموزید و آموخته تان را بکار بندید،آن سنگینی از دوش شما برداشته خواهد شد و گذشته شما را رها می کند!
لطفا انسان باشید | دریا باشید
8_ پس حلاج دو دستِ بريده ي خون آلود درروي ماليد تا هر دو ساعد و روي خون آلود کرد. گفتند: «اين چرا کردي؟» گفت: «خونِ بسيار از من برفت، ودانم که رويم زرد شده باشد. شما پنداريد که زرديِ روي ِ من از ترس است. خون در روي ماليدم تا درچشم شما سرخ روي باشم.، که گلگونه ي مردان خونِ ايشان است.» گفتند: «اگر روي به خون سرخ کردي، ساعد - باري - چرا آلودي؟» گفت: «وضو مي سازم». گفتند: «چه وضو؟» گفت: «رکعتان في العشق، لا يصحّ وضوء هما إلا بالدّم»/ در عشق دو رکعت است که وضوي آن درست نيايد الا به خون.
تذکرة الاولیا | شیخ فرید الدین محمد عطار نیشابوری
۹_ در دورانِ باستان، دوستی، شریف ترین احساس شمرده میشد، تا آن جا که آن را حتی بالاتر از غرور که خود مایهٔ فخر بسیارِ خردمندانِ خودکفا بود میدانستند. دوستی تنها رقیب و شاید تنها رقیب پیروز غرور به حساب میآمد. این موضوع به خوبی در داستان شاهزادهٔ مقدونی و فیلسوف یونانی نشان داده شده است. شاهزاده، فیلسوفی را ستایش میکرد که مُبلّغ عُزلت و تحقیر دنیا بود. اما وقتی شاهزاده به مناسبتی پولی به او اهدا کرد، آن فیلسوف آن را پس داد، شاهزاده فریاد برآورد که: ((چطور؟ آیا او هیج دوستی ندارد؟)) در حقیقت میخواست بگوید که غرور مردِ خردمند و آزاده را ستایش میکند ولی انسان دوستی او را بیشتر ارج مینهد اگر بر غرور او چیره شود. وقتی معلوم شدکه فیلسوف با یکی از این دو احساس برتر، آنهم با برترین آنها بیگانه است، ارزش و اعتبار خود را در نظر شاهزاده از دست داد.
حکمت شادان | فردریش نیچه
10_ «هدف نهایی حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، و نه وادار کردن آنان به اطاعت، بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکنه زندگی کنند. به عبارت دیگر باید حق طبیعی انسانها را به زنده بودن مورد حمایت قرار داد تا با اطمینان کامل و بدون اینکه بر خود یا بر همسایه خود زیانی وارد سازند زندگی کنند. هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چارپایی لایعقل یا عروسک خیمهشببازی مبدل کند، بلکه باید آنها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در امنیت تمام بپرورند و عقل خود را آزادانه به کار بندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینهجویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شوند. در واقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا آزادی است.»
رساله ی الهی - سیاسی | باروخ اسپینوزا
۱۱_ من ادم مضحکی ام حالا دیگر به من میگویند دیوانه.این خودش نوعی ترفیع به حساب میاید به شرط اینکه باز هم نگویند من همان ادم مضحک همیشگی ام اما من دیگر ناراحت نمیشوم حتی وقتی به من میخندند همه ی شان برایم عزیزند ... اصلا، به دلیلی برایم بسیار عزیز تر میشوند اگر موقع نگاه کردن به آن ها اینقدر غمگین نمیشدم، ممکن بود من هم همراه شان بخندم البته نه به خودم ، بلکه چون دوست شان دارم. برای این غمگین میشوم که حقیقت را نمیدانند در حالی که من میدانم. خدایا، چه قدر سخت است آدم تنها کسی باشد که حقیقت را میداند! ولی نخواهند فهمید. نه، نخواهند فهمید.
رویای آدم مضحک | فئودور داستایوفسکی
12_ پیش نرفتن، درجا زدن، قهقرا، به عبارت دیگر تکیه بر آنچه داریم بسیار اغوا کننده است؛ زیرا از آنچه ((داریم)) آگاهیم ، میتوانیم بدان دلبسته شویم و با آن احساس ایمنی کنیم. از گام گذاشتن به ناشناخته میترسیم، و در نتیجه پرهیز می کنیم. زیرا، در حقیقت گرچه پس از برداشتن گام ممکن است به بی خطر بودن آن پی ببریم، ولی پیش از آن این گام مخاطره آمیز و بالمال هراس انگیز مینماید. تنها آنچه قدیمی و آزمایش شده است، مطمئن است؛ و یا چنین جلوه می کند. در هر قدم تازه خطر شکست وجود دارد، و یکی از علل ترس مردم از آزادی همین است.
داشتن یا بودن | اریک فروم
۱۳_ در دنیای مدرن و با بالا رفتن سطح آموزش در سایه ی این تفکر نادرست که سواد و آگاهی ، الزلماً رفاه و فرهنگ عمومی را در پی خواهد داشت بیشعورهای بیشتری تولید و به بهره برداری رسیده اند . تنها کافیست نگاهی گذرا به ایدئولوگ ها و نظریه پردازان و حتی آدمکشهایی که از بطن دانشگاههای معتبر جهان رشد یافته اند و آمار قربانیان آنها بیندازیم تا صدق این مدعا ثابت شود . بله ... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سالهاست که بیشعورهای جهان متحد شده اند.
بیشعوری | خاویر کرمنت
14_ آیا میدانی که هیچ وقت به گلها احساسِ طبیعی نداشتهام و حالا هم فقط در صورتی تحسینشان میکنم که ازجانبِ تو آمده باشند،و حتی بعدها هم فقط بخاطرِ عشقی که تو به آنها داری تحسینشان خواهم کرد. از زمانِ کودکیام بارها پیش آمده است که از ناتوانیام درتحسینِ گلها افسرده خاطر شدهام. این عدمِ توانایی، تا اندازهای با ناتوانیام در تحسینِ موسیقی پیوستگی دارد و دست کم اغلب ارتباطی بین آنها احساس کردهام. من به سختی قادر به دیدنِ زیبائی گلها هستم. یک گلِ سرخ، برای من چیزی است فاقد اهمیت، دوتای آنها خیلی شبیه هم میشوند و دستهای گل همیشه به نظرم، هم اتفاقی و هم بیتأثیر میآید.
نامه به فلیسه | فرانتس کافکا
۱۵_ سه دسته كيمياگر هست كسانی كه مبهم می گويند چون نمی دانند چه می گويند. آنانی كه مبهم ميگويند چون می دانند چه می گويند اما ميدانند اين زبانی است كه با دل سخن می گويد نه با عقل . و دستهی سوم كسانيكه هرگز دربارهی كيميا گری سخن نمی گويند اما در طول زندگی خود موفق می شوند حجر كريمه را كشف كنند اينها بسيار كماند. ...اينها كيميا گران حقيقی اند كه خود را در آزمايشگاه زندانی می كردند و می كوشيدند مانند طلا تكامل يابند . اينها فهميده بودند وقتی چيزی تكامل می يابد همهی چيزهای پيرامونش نيز تكامل می يابد و اينجاست كه سرب به طلا تبديل می شود .
کیمیاگر | پائولو کوئلیو
نظر کاربران
خیلی خوب بود، سپاس