«سالم باشه، هر چی میخواد باشه!» زندگی دوگانه ما ایرانیها از پیش از تولدمان و با همین دروغ آغاز میشود! حرف مفت است که سالم باشد! سالم بودن ما برای پدر و مادرمان فقط از این جهت مهم است که خرج دوا و بیمارستان روی دستشان نیندازیم و....
سوشیانس شجاعیفرد در روزنامه شهروند نوشت:
«سالم باشه، هر چی میخواد باشه!» زندگی دوگانه ما ایرانیها از پیش از تولدمان و با همین دروغ آغاز میشود! حرف مفت است که سالم باشد! سالم بودن ما برای پدر و مادرمان فقط از این جهت مهم است که خرج دوا و بیمارستان روی دستشان نیندازیم و به همان گلافشانی به پوشک دانهای فلان تومان اکتفا کنیم! چند روزی که از تولدمان میگذرد و درحالیکه فرق شیر و شیرکاکائو را از هم و نیز دست چپی را از دست راستی تشخیص نمیدهیم، باید با گفتن قسطنطنیه و حل معادلات هذلولی حرف مادرمان را ثابت کنیم که «این بچه خیلی باهوشه»!
کمی بعد و وقتی دست و پا در میآوریم میفهمیم که ما بچه آدم نیستیم که! ما تنظیمات کارخانهایمان پرنسس و شاهزاده و پروفسور سمیعی و انیشتین است! دو روز بعدش که میرویم مدرسه و داخل جامعه، از طریق تشویقهای معلمان و همکلاسیها میفهمیم که نخیر، ما گاو و گوساله و گوسفندیم! چون مدیر مدرسه معتقد است گوسفند بودن بهتر از شاهزاده بودن است! مدرسه یک دوگانه دیگر هم به ما میدهد، آنجا که لباس و مدل مو و مدل حرف زدنمان باید با آنچه در خانه بوده فرق کند! اینکه قبل از الفبا یاد میگیریم چیزی راجع به آب زرشکی که بابا و عمو به بدن میزنند و راجع به میهمانی لواسان و راجع به شغل بابا و راجع به ماهواره همسایهمان و سریال اوشین چیزی نگوییم یا دروغش را بگوییم!
چون آقا ناظم خودش اهل آب زرشک و لواسان و شلوارک و ماهواره و اوشین نیست! حتی توی کتابهای اجتماعی هم که آقای هاشمی مرد بسیار موجه و چشم و گوش و یقه بسته و اهل خانوادهای است و وقتی در راه مدرسه به خانه میبینیم برای یک لقمه نان جلوی پای خانمهای جوان میایستد و با اصرار میخواهد آنها را به سرمنزل برساند، تومنی هفت صنار با عمو و بابای ما فرق دارد! کمی بزرگتر که میشویم دیگر این زندگی دوگانه برایمان جا میافتد! میفهمیم که راه رفتن در پارک با جنس مخالف - آن موجود عجیبی که در سن دبیرستان تازه متوجه یک سری تفاوتهای بزرگ که نه، کوچکی شدهایم! - جرم است و باید حتما نسبتی داشته باشیم!
این میشود که قبل از هر صحبتی، از رنگ یخچال و مدل تلویزیون و اسم پدربزرگمان به هم میگوییم و دخترخاله پسرخاله میشویم! حالا کاری به شش ماه بعدش ندارم که با پسرخاله دخترخالهمان به تماشای سیگار کشیدن لکلک قطبی مینشینیم! غیراز این باشد راه رفتن در پارک همان و گیر دادن سرباز همان و سوار ون شدن همان و تعهد کتبی دادن همان! دو روز بعد از تماشای سیگار کشیدن لکلک قطبی، دفترچه میگیریم و به سربازی میرویم و همینطور که در پارک مشغول گشتزنی هستیم، یک دخترخاله پسرخالهای را میبینیم که احتمالا دخترخاله پسرخاله نیستند و باقی ماجرا! بعد از سربازی خودمان، میخواهیم استخدام شویم. تنها چیزی که احتیاج نداریم همان چیزی است که در آن تخصص داریم و میخواهیم برایش استخدام شویم!
به جای آن در مصاحبه باید چیزهایی در مذمت آب زرشک و ماهواره و دخترخاله پسرخاله و لکلک قطبی بگوییم! باید از خودمان بد بگوییم! باید شبیه ناظم و مدیر و کتاب اجتماعی و تعهد کتبیمان بشویم! خب زندگی خرج دارد، باید پول در آورد، حتی باید بیشتر پول در آورد! باید خرج سفر خارج را در آورد، باید حق حساب گرفت تا خرج مسافرت جور شود! باید رفت خارج تا کنار ناظم و آقای مدیر و آقایهاشمی و عمو و بابا و سرباز و دخترخاله و پسرخاله، چند روزی جوری باشیم که خودمان میخواهیم! نه جوری که میخواهند! «اینقدر از آدمهای عادی نخواه که آسمونی باشند! چون تهش گند زده میشه به هر چی زمین و آسمونه! ما اولش «بی ما» شدیم که بعدش بیمار شدیم! «خود»مون رو گم کردیم که همدیگه رو گم کردیم!»
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر