هیکلم شده شبیه خمرهای که بد ساخته باشندش و برآمدگی میانگاهش قدری بالاتر ایجاد شده باشد. اینها چربی اضافه است. محصول نبودن لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه و نتیجه استیلای امپراتوری فستفود بر مجمعالجزایر گوارش.
هیکلم شده شبیه خمرهای که بد ساخته باشندش و برآمدگی میانگاهش قدری بالاتر ایجاد شده باشد. اینها چربی اضافه است. محصول نبودن لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه و نتیجه استیلای امپراتوری فستفود بر مجمعالجزایر گوارش. من اینطوری نبودهام. ترکهای هم نبودهام، اما این شمایل جدید واقعا نوبر است. بیریخت یعنی همین. یعنی بالا و پایین و اطراف و اکنافش را هم هرچه درست کنی، این ولشدگی شکم و پهلو دفرمه جلوهات میدهد و بیریخت میشوی.
حالا به لاغرها، به سیکسپکدارها و به عکسهای جوانی خودم هم حسودی میکنم. هر روز توی وب میگردم دنبال درمان فوری و بدون نیاز به لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه؛ کرانچ، پلانک، دراز و نشست، ریورس کرانچ، ساید کرانچ... نه. از من برنمیآید. من خستهام. تازه مهم هم هستم. یعنی باید یک روزی مهم بشوم و این است که وقتم را میریزم پای فرهنگ و فعالیت فکری. دیگر برای فعالیت جسمی نه وقتی میماند و نه نایی. باز وبگردی: آب حاصل از پختن زنجبیل و لیموترش، ماست ، آناناس و جوانه گندم، آب کرفس و لیموترش... با خوردن اینها میشود فکر کرد و کارهای مهم انجام داد؟ نه. مطمئنم که مثلا اگر سارتر هم صبح به صبح آب کرفس و لیموترش میخورد، به جایی نمیرسید مگر دستشویی خانه و بعد هم لابد سیمون دوبوآر از تعدد بیرونروی او کلافه میشد و ترکش میکرد.
البته سارتر انگار خودبهخود لاغر بود. لابد آنورکسیا داشت که اسم کتابش را گذاشته «تهوع» باز وبگردی: کمربند لاغری، ویبراتور پهلو، گن حرارتی آقایان، گوشواره لاغری... نه! آدم که روی ویبره باشد و از چاکهای مختلف بدنش عرق بریزد که نمیتواند فکر کند. همهشان چرند میگویند. هیچکس برای لاغری روشنفکرها چارهای نیندیشیده. همهچیز مال آدمهای معمولی است. ویبره ببندی به خودت و در باب اسنوبیسم در هنر معاصر فکر کنی؟ اصلا میشود؟ بعدش هم ۱۰ جا نوشته این کوفتیها بدتر چربی را متراکم و سفت میکنند و کلا خالیبندی هستند. تازه با گن که نمیشود رفت توی کافه و درباره افول سینمای ترنس مالیک حرف زد. وبگردی: لیپوساکشن، لیفت چربی اضافی، روش حرارتی و رادیویی، لیزر... نه. پولش را ندارم اولا و دوران نقاهتش طولانی است ثانیا و خیلیها بابتش جانشان را از دست دادهاند ثالثا. باید بیخیالش شد. باید نرودا و هیچکاک و فلوبر و هگل و امثال آنها را الگو قرار داد که همگی بیریخت بودند.
پای وبگردی خوابم میبرد. خواب میبینم روی سنگی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا خوابیدهام و هیچکاک چراغ مطالعهای گرفته روی شکمم و سارتر دستکش به دست کرده و با آن چشمهای قیقاجش توی دلم را میجورد. چیزی مییابد و کسی را صدا میزند. از میان تاریکی نرودا پیش میآید و لگنی فلزی میآورد. هیچکاک نور میاندازد روی آن سارتر یک جلد «کتاب مستطاب آشپزی» خیس و خونآلود از دلم بیرون میکشد و توی لگن میاندازد. میخواهد شکمم را بدوزد اما هیچکاک سری به علامت نهی تکان میدهد. نرودا میگوید: «جایی را بدوز که باید بدوزی». فلوبر روی تخته نقاله تعویض روغنی درازکش به سمتم میخزد. از خواب میپرم. درد عجیبی دارم که نمیدانم از کجای تنم میآید.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر