طنز؛ ذکر شیخنا و مولانا سرهنگ علیفر (قدس ا... نفسه العزیز)
آن حنجره طلا، آن گزارشگر بلا، آن معدن تولید دابسمش، آن روح بینندگان را داده خش، آن مرکز اپیلاسیون اولترا صوت، آن فریادهایش جراحتِ منجر به فوت، آن متخصص در ادای نام تِرررررْش ْتِگِن و کرانننننیچار، آن استفاده کننده از لغت....
آن حنجره طلا، آن گزارشگر بلا، آن معدن تولید دابسمش، آن روح بینندگان را داده خش، آن مرکز اپیلاسیون اولترا صوت، آن فریادهایش جراحتِ منجر به فوت، آن متخصص در ادای نام تِرررررْش ْتِگِن و کرانننننیچار، آن استفاده کننده از لغت «موزی شکل» به جای «کاتدار»، آن دشمن خونی دفاع خطی، آن مخالف مربیگریهای الابختی، آن ادب آموخته ازبیادبیچونآرتور ویدال، آن در گزارشگری برده چندین مدال، آن تواناترین گزارشگر در کل لیگ برتر، شیخنا و مولانا سرهنگ علیرضا علیفر (لا میوت ا... اصواته) از معتبران و محتشمان صدا و سیما بود و گزارشش برای بیماران و خانمهای باردار ممنوع بود و صاحب اسرار بازیکنان بود وووووووووووووع بعد از استاد اسدی مطرح ترین چهره فوتبالی کشور بود.
ریاضت و کرامت او بیشتر از آن است که احصاآید و او را کلامات رفیع است و او همان است که میگفت: « اگه تیمی گل نخوره ۹۰ دقیقه وقت داره گل بزنه» و میگفت: «خدا برکت بده به این دفاع خطی» و بعد از هر گل میگفت: «جزيیات کار را با هم ببینیم».
آوردهاند که چون به دنیا آمد عجیب روزی بود و ابر آسمان را گرفته و جمله موجودات در شور و حال بودند. ناگاه صیحهای از آسمان بلند شد و گفت: «توووووی دنیا... تووووووی دنیااااا... مننننن الااااااااان توووووی دنیا هستم» و جمله خلق را از آن صدا حالی خوش پدید آمد و پیراهنها دریدند و این از عجایب احوال بود.
نقل است که بر جمله علوم مسلط بود. اول ادبیات که نام بازیکنان تدریس میکرد و درس را با مثالهای دلنشین همراه میکرد و میگفت: «زاتزا مثل پیتزا... یادتونه بچه بودیم میگفتیم ب مثل بابا؟ اینجا هم زاتزا مثل پیتزا» و دیوم ریاضیات که در هر جای بازی میتوانست دقایق بازی را تقسیم بر۹۰کند و بگوید چند چندم از بازی سپری شده و سیوم فیزیک و هندسه تحلیلی که خط و نقطه و فضا تدریس میکرد و پیوسته به شاگردانش میگفت: «یادتون باشه شتاب بازیکن با سرعت بازیکن فرق داره».
در خبر است که با دفاع خطی و هرچیز خطی دیگر مشکل داشت و خطش خوب نبود و از خطکشی خیابان گذر نمیکرد و خط تلفن نداشت و چون پلیس بود هرچه تاکسی خطی میدید،جریمه میکرد.
آوردهاند که چون مغرضی دولاب نام، اطلاعات ویکیپدیا مخدوش کرد؛ شیخ دیگر شیخ همیشگی نشد. او را گفتند: «ایستگاه دروازه دولاب کجاست؟» گفت: «برو عمو... این شوخیها دیگه قدیمی شده... میدونم رفتی اسم ایستگاه رو تو ویکیپدیا عوض کردی» اعلی ا... مقامه.
مراتب او والا و محامد او بسیار است. نقل است چون روزی در میانه گزارش گفت: «رحمتي، رحمتي است براي تيم استقلال». شیخ خیابانی شنید و تا صبح سیگار میکشید و قدم میزد و با خود میگفت: «چرا به فکر خودم نرسید؟». همچنین آوردهاند که چون مولانا کواکبیان شبی صدای گزارشش شنید. دیگر هیچ فریاد نزد. از نمایندگی استعفا داد و گیلاس فروشی پیشه کرد.
نقل است که شیخی پیگیر بود و وسط دو نیمه با دوستانش در ایتالیا و اسپانیا تماس میگرفت و تلفظ نام بازیکنان را میپرسید. او را گفتند: «ما را سِروری خوب معرفی کن که از لینوکس و ویندوز پشتیبانی کند» گفت: «سِروِر جباروف»
در آخر کار او آورده اند که چون وقت وفات نزدیک شد خواست فرار کند. قابض الروح بر او وارد شد و گفت: «کجا میری؟ بایست». و ایستاد و شد آنچه شد. رحمه ا... علیه.
نظر کاربران
این قسمت واقعا عالیه همه ذکرنا شیخنا ومولاناها عالی هستن دمت گرررررررم
یا شیخنا حسام النادری و یا مولاتنا مسئوله این بخش البرترینها؛
همانا بر خویش فرو رفتم اگر شیخنا ملهم از کتابی هستندی و یا کتابی با چنین طنزی و جملی هر چند دیرینه وجود همی داشتندی که بر این سکنجبین معرفی نمایند!
یا شیخنا حسام النادری و یا مولاتنا مسئوله این بخش البرترینها؛
همانا بر خویش فرو رفتم اگر شیخنا ملهم از کتابی هستندی و یا کتابی با چنین طنزی و جملی هر چند دیرینه وجود همی داشتندی که بر این سکنجبین معرفی نمایند!
:))))))))))))) عااااااااااااااااااااااالی پیشنهاد میدم ذکر شخینا مولانا جان اسنو رو کار کنن نویسنده ی محترم