دهخدا در کلاس را باز کرد و دید داوری ایستاده بود پای تخته و روی آن نوشته بود: «راجب بقایی چه میدانیم؟» دهخدا اخم کرد و گفت: «شما چرا بیاجازه اومدی پای تخته؟» رائفیپور پوزخند زد و گفت: «شما همین حالا اومدی، از کی باید اجازه میگرفت؟» عباسی...
دهخدا در کلاس را باز کرد و دید داوری ایستاده بود پای تخته و روی آن نوشته بود: «راجب بقایی چه میدانیم؟» دهخدا اخم کرد و گفت: «شما چرا بیاجازه اومدی پای تخته؟» رائفیپور پوزخند زد و گفت: «شما همین حالا اومدی، از کی باید اجازه میگرفت؟» عباسی با صدای بلند گفت: «دهخدا تمامیتخواهه» ازغدی با اخم گفت: «یک روزی گندش درمیاد که دهخدا وابسته به سرویسهای جاسوسی غربیه» روازاده با خنده گفت: «همین سرویسهای غربی سبب ریزش موی جوانهای ما شدن» دهخدا با کلافگی گفت: «چی میگین شما؟ گوزن چه ربطی به شقایق داره؟» مطیعی با حالتی شاعرانه گفت: «چو نیک بنگری همه چی به همه چی ربط داره» داوری فریاد زد: «چرا هر وقت من میخوام از قشنگیهای احمدینژاد و بقایی بگم شما بحث رو عوض میکنید؟» دهخدا به نوشته روی تخته اشاره کرد و پرسید: «چرا نوشتی راجب؟ اینجوری غلطه، باید بنویسی راجع به، همچنین پیشتر هم گفته بودم که بهتره به جای راجع به از واژه برای بهره ببریم».
احمدینژاد به داوری لبخند زد و گفت: «اینا رو ولشون کن، بگو واسه ابراز علاقهات به من حاضری چی کار کنی؟ داوری گفت: «قلمم رو میزنم به نامت!» رسایی با خشم رفت پای تخته، نوشته داوری را پاک کرد و جای آن نوشت: «بیایید راجب آزادی بیان حرف بزنیم!» دهخدا پوف کرد و گفت: «همین چند دقیقه پیش گفتم که راجب غلطه، باید بنویسی راجع به، که معنی رجوع کردن بده، در ضمن چرا آزادی بیان رو اینقدر خرچنگ قورباغه نوشتی؟» زیباکلام با شیطنت گفت: «انگار به تازگی با این دو تا کلمه آشنا شده، هنوز دستش به نوشتنش عادت نداره» رسایی فریاد زد: «من خیلی هم طرفدارِ...» کمی دچار لکنت شد و سپس ادامه داد: «همین چیزی که نوشتم هستم» سپس رو کرد به تتلو و پرسید: «مگه نه عزیز دلم؟» تتلو انگشتش را گذاشت روی قلبش و به رسایی گفت: «جات اینجاست عشقی!
امروزم میخوام برم اسمت رو اینجام تتو کنم» رئیسی با ناراحتی به تتلو گفت: «تو که قول قلبت رو به من داده بودی» ضرغامی گفت: «پس من چی؟» تتلو گفت: «برای همهتون جا هست» مطهری با پوزخند گفت: «مگه جای خالی هم مونده روی تنت؟» تتلو کمی فکر کرد و گفت: «اگه جا کم اومد بازم آمپول بدنسازي به خودم ميزنم تا حجم بيارم و جا باز كنم» دهخدا چندشش شد و گفت: «بسه دیگه، دلم آشوب شد» رسایی با اعتراض گفت: «چرا حق آزادی بیان تتلو رو به رسمیت نمیشناسین؟» تاجزاده گفت: «حالا که حرف از آزادی بیان شد من باید بگم که...» اما رسایی حرف تاجزاده را برید و با پرخاش گفت: «نشنوم صداتو!» زیباکلام اخم کرد و گفت: «آزادی بیان فقط مال تتلوست؟ ما گیلاسیم؟» دهخدا شقیقهاش را مالید و با کلافگی به داوری و رسایی گفت: «میبینید چه بلبشویی راه انداختید؟ برید بشینید سر جاهاتون» بقایی با بغض گفت: «ایکاش داوری، داوری، در کار، در کار...» داوری گفت: «شب متنش رو میذارم کانال عزیز دلم، خودتو ناراحت نکن، پوست و استخون شدی» ناگهان تتلو جیغ کشید. دهخدا با ترس پرسید: «چی شد؟» تتلو همانطور که درد میکشید گفت: «بذرپاش گیر داده که اسم منو هم باید تتو کنی، هی من
میگم اسمت نقطه زیاد داره دردم میگیره، اما توی گوشش نمیره، مدادشو فرو کرد توی گوشم» دهخدا پوزخند زد و به تتلو گفت: «حالا تازه اولشه!» این را گفت و نوشتههای روی تختهسیاه را پاک کرد.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
چه ذهن پریشانی...