پاراگراف کتاب (۱۲۲)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
تا به حال چند بار اطرافیانمان را بابت یک اشتباه مجازات کرده ایم؟ هربار آن را به خاطر می آوریم و دیگران را مجبور می کنیم بابت یک اشتباه بارها و بارها تاوان پس دهند.
مذاهب می گویند دوزخ مکانی است برای مجازات. جایی است که در آن ترس و درد و رنج هست. جایی که انسانها را می سوزانند.
آتش محصول عواطفی است که از ترس ناشی می شوند. ما هرگاه احساساتی مثل خشم، حسادت، نفرت، حسرت را تجربه می کنیم می بینیم که آتشی در درونمان می سوزد. ما در رویای دوزخ به سر می بریم. اگر دوزخ را مرتبه ای از ذهن به تصور آوریم ما در دوزخ هستیم. کسانی هستند که می گویند اگر فلان کار را بکنید به دوزخ می روید. چه خبر بدی! ولی ما هم اکنون در دوزخ هستیم.
چهار میثاق | دون میگوئل روئیز
۲_ من پیش خود مجسم می کنم مردمی را که سال ها تحت فشارهای درونی زندگی می کنند بی آنکه از آن آگاه باشند و بعد روزی واقعه و حادثه ای خرد و کوچک، بحرانی را پدید می آورد و ماشه نهایی کشیده می شود. آنها در این حال می گویند: دیگر کافی است، بیش از این نمی توانم. در این شرایط بعضی ها خودکشی می کنند، برخی طلاق می گیرند و بعضی به مناطق فقیر آفریقا می روند و سعی می کنند دنیا را نجات دهند. اما من خودم را می شناسم. می دانم که تنها عکس العملم سرکوب کردن احساساتم است تا زمانی که سرطانی از درون شروع به نابودی ام کند؛ چون اساسا عقیده دارم که خیلی از بیماریها نتیجه سرکوب عواطف و احساسات است.
خیانت | پائولو کوئیلو
3_من عاشق اینم که ملت برام مجانی کار کنن! عاشقشم!
ولی..این درست نیست.. اینا چند ماه کار کردن! بالاخره یه چیزی باید بهشون بدی!
خیله خب، من بهشون 15 هزار تا.. فقط 30 هزارتا برای این همه کار؟ نه؟ 15 هزار تا برای جفت شون..
ولی این غیر ممکنه.
هیچی غیرممکن نیست، به من نگاه کرد: این یارو کیه؟ نویسنده ی فیلم نامه ست.
این که یه پیرمرده. پاش لب گوره. ده هزار دلار از دستمزدش کم می کنم. نه، حساب و کتاب ایشون با منه.
پس من ده تا از تو کم می کنم و تو هم ده تا از این کم کن.
هالیوود | چارلز بوکوفسکی
۴_ وقتی دستگیر شده بودی، هیچ امیدی نداشتی که زنده بمانی. چند ماه بعد که حکم گرفتی، توی اولین ملاقات، به مادرت گفتی تا دوازده سال دیگر، کی مرده است و کی زنده؟ و مادرت گفته بود انشاالله صحیح و سالم می آیی بیرون.
حالا که بازجو تو را می برد به طرف محوطه ی بیرون، نگران مادرت هستی، و دلت به حالش می سوزد که هرهفته، آمده بود ملاقاتت؛ و هرسال که می گذشت، خوشحال می شد که زمان آزادی تو نزدیک تر می شود و شرمنده می شدی از موهای سفیدش که هربار سفیدتر می شدند. خودت را مقصر می دانی که چرا زنده نمی مانی؛ لااقل، برای خوشحالی مادرت.
به ضجه های مادرت فکر می کنی، لبت را گاز میگیری و اشکت می خواهد راه بیفتد.
آیا کسی هست | احمد گل زاده
5_ آنچه گمنامی را حتی تا قرن نوزدهم به زنان تحمیل می کرد، ته مانده ی همان حس پاکدامنی بود. کورر بل، جورج الیوت، ژرژ ساند، که همه ی آن ها به گواهی نوشته های شان قربانی کشمکش درونی بودند، بیهوده کوشیدند با استفاده از نام مردان، پشت نقابی پنهان شوند. آن ها به این ترتیب به این سنت که شهرت برای زن زشت و زننده است احترام می گذاشتند، سنتی که مردان از آن به شدت حمایت می کردند، حتی اگر به دست آن ها ابداع نشده بود. (پریکلس، مردی که خود بسیار بر سر زبان ها بود، می گفت مهم ترین موفقیت برای زن این است که درباره ی او صحبت نشود.)
اتاقی از آن خود | ویرجینیا وولف
۶_ برای آنکه آدمی براستی انسان باشد و از حیوان ذاتا و واقعا تفاوت یابد، باید آرزوی انسانی اش به نحو موثر بر آرزوی حیوانی اش چیره شود.. همه ی آرزوهای حیوانی در واپسین تحلیل، تابع آرزوی او برای نگهداری جان خویش است.پس آرزوی انسانی باید بر این آرزوی نگهداری جان فائق آید.
به سخن دیگر: «آدمی، انسانیت خود را «محقق» نمی کند مگر آنکه جان «حیوانی » اش را به پیروی از آرزوی انسانی خویش به خطر اندازد.
خدایگان و بنده | فردریش هگل
۷_ خیلی از درس خوانده ها، تقصیر نابسامانی ها و عقب افتادگی ها را به گردن امثال اسکندر، اعراب، چنگیز، تیمور و بالاخره سیاست خارجی و استعمار قرن اخیر که تماما از خارج وارد شده است می اندازند!
در قدیم نیز پای قسمت و تقدیر یا فلک غدار را پیش می کشیدند!
اگر صدبار حکومتت را از بیخ و بن عوض کنی، اگر تمامی دشمنان فرضی و حقیقی خارجی ات را از روی زمین محو کنی، اگر تمامی افلاک و سماوات را به خدمت درآوری، تا ریشه ی مشکل را در خودمان خشک نکنیم، تمامی این عوامل احتمالا مسکن هایی خواهند بود و درد، پس از مدتی به نحو و شکل دیگری باز هم گریبانت را خواهد گرفت!
هرکاری که می خواهی برای بهبود وضع اجتماعی مملکت و کشورت انجام بده، اصلاحاتت را هم دنبال کن ولی به موازات آن به مسائل درونی خودت هم بپرداز..به گرفتاری های روحی ات هم که به هرحال به آن دچار شده ای فکر کن!
چرا درمانده ایم | حسن نراقی
۸_ انسان درختی است که از خاک فرهنگ خویش تغذیه می کند و با تاریخ خویش رشد می نماید و وارث تمامی دستاوردهای گذشته ملت خویش در توالی قرون و توارث نسلها است و طبیعی است که خویشاوندی راستین انسانی اشتراک یا قرابت میان دو انسان در این خون است، خونی که در رگ جان آدمی جاری است و حیات انسانی بدان است و دل انسان با آن می تپد و روح این است.
با مخاطب های آشنا | دکتر علی شریعتی
9_ در نقاشی، لحظه ای هست که نقاش می داند دیگر تابلویش تمام شده.
چرایش را نمی داند.
فقط به ناتوانی ناگهانی اش در ایجاد هرگونه تغییر در تابلو، اعتراف می کند.
تابلو و نقاش، وقتی از هم جدا می شوند که دیگر به هم کمکی نمی کنند.
وقتی که تابلو دیگر نمی تواند چیزی به نقاش ببخشد، وقتی که نقاش دیگر نمی تواند چیزی به تابلو اضافه کند.
غیرمنتظره | کریستین بوبن
۱۰_ زمانی که استالین فوت کرد خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به بازگویی جنایات استالین کرد. همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین این چنین تند انتقاد میکند، در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچکس جواب نداد دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد اما هیچ کس بلند نشد. خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم!
خاطرات من | خروشچف
۱۱_ کتاب را هرگز کسی نمی خواند. در خلال کتاب ها ما خود را می خوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود؛ و آنان که دید عینی تری دارند بیشتر دچار پندارند.
بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش، بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش می بندد، بل آن که ضربه ی جانبخش وی زندگیهای دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همه گون درخت مایه میگرد از یکی به دیگری سرایت دهد و، پس از آنکه آتش سوزی در گرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد.
سفر درونی | رومن رولان
۱۲_آنچه از فن تبلیغات می آموزیم این است که هر موضوعی را می توان به اکثریت مردم قبولاند به شرطی که چندین بار به نحوی تکرارش کنیم که در حافظه آنان حک شود.
ما غالب چیزها را باور داریم فقط به این علت که چندین بار با لحن تاییدآمیزی درباره آن ها شنیده ایم؛ حتی به خاطر نمی آوریم که کجا و چرا مورد تایید واقع شده اند.
از این روست که نمی توانیم به نقدِ آن ها بپردازیم، حتی وقتی که هیچ پشتوانه منطقی موید آن ها نبوده و تاییدشان از طرف اشخاص ذی نفع ابراز شده باشد!
جهان بینی علمی | برتراند راسل
13_ زنان اگر مجبور شوند، روی دیوارهای زندان آسمان آبی را نقاشی خواهند کرد.
اگر پارچه های زخم بندی سوزانده شود، پارچه های بیشتری خواهند بافت.
اگر خرمن ها نابود شوند، بذرهای بیش تری خواهند پاشید.
آنجا که دری نیست، زنان در خواهند ساخت و آن را باز خواهند کرد و از آن عبور خواهند کرد و به راه های جدید و زندگی های جدید گام خواهند نهاد.
زنانی که با گرگ ها می دوند | کلاریسا پینکولا استس
14_ وقتی بابابزرگ از مامان بزرگ درخواست ازدواج می کند، مامان بزرگ می گوید: تو سگ داری؟ و بابابزرگ جواب مثبت می دهد. او یک سگ چاق و پیر به اسم سادی داشت. مامان بزرگ می گوید: کجا می خوابد؟
بابابزرگ کمی هول شده و می گوید: راستش را بگویم، درست کنار خودم می خوابد، اما اگر ازدواج کنیم، من..
مامان بزرگ می گوید: وقتی شب دم در می آیی، آن سگ چه کار می کند؟
بابابزرگ نمی دانست مقصود مامان بزرگ چیست و برای همین حقیقت را می گوید: با اشتیاق به طرفم می دود.
مامان بزرگ می گوید: بعد تو چه کار می کنی؟
بابابزرگ می گوید: خب، بغلش می کنم تا آرام بگیرد و کمی برایش آواز می خوانم. می خواهی کاری کنی تا احساس حماقت کنم؟
مامان بزرگ می گوید: چنین منظوری ندارم. تو تمام چیزهایی را که لازم بود، گفتی. من فکر میکنم وقتی با یک سگ به این خوبی رفتار کنی، حتما با من بهتر از این خواهی بود و اگر آن سگ پیر، سادی، آنقدر تو را دوست دارد، حتما من تو را بیشتر دوست خواهم داشت. بله، با تو ازدواج می کنم.
با کفشهای دیگران راه برو | شارون کریچ
۱۵_ به اکنون توجه کنید؛ به رفتار، واکنش ها، حال ها، فکرها، احساس ها، ترس ها و آرزوهایتان که در حال حاضر آشکار می شوند، بپردازید. این ها گذشته موجود در شما هستند. اگر بتوانید به اندازه کافی «حضور» داشته باشید و همه این موارد را تماشا کنید، نه با دیده انتقاد و تجزیه و تحلیل، بلکه بدون داوری، آنگاه با گذشته رو به رو می شوید و از طریق نیروی حضور خود آن را می زدایید.
تمرین نیروی حال | اکهارت تله
نظر کاربران
خیلی خوب بود
عااالی
يه پيشنهاد دارم براي كسايي كه پاراگراف كتاب ميخونن..... بيايد تو كامنتا كتابي كه ميخونيد و خوبه و موضوعش رو به بقيه معرفي كنيد