طنز؛ رُند از دنیا برویم
یکی از خوبیهای تمامشدن انتخابات این است که طنزنویسان دیگر سوژه ندارند و میتوانند خودشان را با خیال راحت داخل نزدیکترین جوی آب غرق (یا در صورت خالی بودن ضربه مغزی) کنند.
یکی از خوبیهای تمامشدن انتخابات این است که طنزنویسان دیگر سوژه ندارند و میتوانند خودشان را با خیال راحت داخل نزدیکترین جوی آب غرق (یا در صورت خالی بودن ضربه مغزی) کنند.
به همین خاطر به سطح جامعه رفتیم تا پیش از خودکشی یک ستون دیگر هم بنویسیم و طلبمان را از مدیرمسئول محترم رُند کنیم که رند از دنیا رفته باشیم. ابتدا به حسینیه ارشاد رفتیم، جایی که هنوز هم صف رایدهندگان عزیز تمام نشده و مسئولان برای اینکه دل مردم نشکند و صف ایستادنشان هدر نرود، چند دیگ آش و حلیم تعبیه کردهاند، ولی موج جمعیت به قدری است که نیاز به دیگ سیار هم به شدت احساس میشود.
همینطوری قدمزنان در خیابانها راه میرفتیم که ديديم یک عزیز زحمتکشی دارد جدول کنار خیابان را خراب میکند. دلیل را که جویا شدیم، گفت فقط دارد رنگ اضافه روی جدول را میتراشد. چون ظاهرا برای انتخابات یک دست رنگ اضافه زده بودند، ولی الان دیدهاند صندوقی که رای من در آن نجوشد، بهتر است که آرای سیاه در آن بجوشد. در نتیجه رنگهای اضافی را میخواهند بردارند و بزنند به زخم زندگی پس از بیکاری.
همینطور که از پاسخ مانده بودیم، سرمان را بلند کردیم و دیدیم رسیدهایم به خیابان بهشت. جایی که تا سه هفته پیش شورای شهر بود، ولی یکی، دو هفتهای است که عاشقان فنون شرقی در آن به اجرای حرکات نمایشی در سبک تالو، سانچو، کیک دبیرینگ و تایچی جدیدی میپردازند و شور و حال خاصی به سالن دادهاند.
در گوشه گوشه سالن هم کارتنهای خالی به چشم میخورد که در آن وسایل شخصی و قاب عکس و این چیزها چیده بودند و منتظر بودند وانت بیاید اثاثشان را ببرد. یواش از جلوی پیرمردی که وسط آن شلوغی خوابیده بود رد شدم و خودم را به آقای چمران رساندم که داشت برگهای گلی را میکند و با خودش تکرار میکرد: «میشه، نمیشه، میشه، نمیشه» پرسیدم: «بزرگوار چی شده؟ چی میشه؟» ایشان توضیح دادند که میخواهند ببینند بالاخره محسن هاشمی شهردار میشود یا باید مثل بقیه شروع کنند به جمعکردن اسباب و اثاثیه؟
در همین لحظه علیرضا دبیر هم در حالی که مشتش خونی بود بالای سرمان آمد و پرسید: «امکانش نیست دو تا شهردار از شورای شهر انتخاب کنن که جا باز شه؟» همینطور که به مشتش خیره بودم عرض کردم: «دست من نیست، وگرنه شورای شهرداری ۲۱ نفره تشکیل میدادم با این حال شما!».
پیش از اینکه بلایی سرم بیاید از آنجا خارج شدم و به قدم زدن ادامه دادم. در میان ساخت و سازها و تعمیرات بافتهای فرسوده، به خانهای رسیدم که داشتند درش را سفید رنگ میکردند. نقاش میگفت: «شاید همین روزها این در عوض شه».
ارسال نظر