طنز؛ روحیه پرسشگری
یهبار من و ایمان و نریمان نشسته بودیم پای تلویزیون و بازپخشِ تکرارِ یکی از سریالهای پرطرفدار صداوسیما رو نگاه میکردیم و پوریا پورسرخ رو میدیدیم که داشت وسط تابستون تو باشگاه با دو لایه گرمکن ورزش میکرد که یهو از دیوار واحد بغلی صدای ضربات محکم و....
یهبار من و ایمان و نریمان نشسته بودیم پای تلویزیون و بازپخشِ تکرارِ یکی از سریالهای پرطرفدار صداوسیما رو نگاه میکردیم و پوریا پورسرخ رو میدیدیم که داشت وسط تابستون تو باشگاه با دو لایه گرمکن ورزش میکرد که یهو از دیوار واحد بغلی صدای ضربات محکم و پیاپی به گوشمون رسید. نریمان گفت: «شبیه صدای درزدنهای «شلدون» توی بیگبنگ تئوری بود»، ولی ارزیابی جمعیمون از این صدا در این موقعیت این بود که همسایه داره میزنه به دیوار تا بلندی صدای تلویزیون رو کاهش بدیم. اما این ضربهها در روزهای بعد هم ادامه پیدا کرد و ما هم هر سری به جای اینکه بریم بپرسیم چرا میکوبی؟ صدای رسانه ملی رو کم کردیم. حتی به مرور اهداف این کوبیدنها در ذهن ما وسعت یافت و برداشتهای متفاوتی کردیم. مثلا وقتی شیر آب باز بود و از دیوار صدا میاومد، آب رو میبستیم. وقتی شارژ ساختمون رو نداده بودیم، میرفتیم شارژ رو میدادیم. وقتی رمز وایفای سخت بود، عوضش میکردیم، چند تا صفر میذاشتیم. وقتی موهامون رو کوتاه کرده بودیم و بهمون نمیاومد و همسایه میزد به دیوار، صبر میکردیم تا بلند بشه.
تا اینکه یه روز هیچ کار زشتی نکرده بودیم و باز هم صدای ضربه به دیوار اومد. اونجا برامون سوال شد که چرا بیحساب و کتاب داره میکوبه؟ (انگار کوبیدن با حساب یا با کتاب اشکالی نداره). باوجود مخالفتهای بعضی از ما که معتقد بودند الان داره برای تشکر مشت میزنه به دیوار، بالاخره رفتیم در خونهشون رو زدیم و پرسیدیم: «چی میزنید... به دیوار؟ بنایی دارید؟»
گفت: «نه.»
- «کیوکوشین کار میکنید؟»
+ «نه.»
- «دارت پرت میکنید؟»
+ «نه!»
- «برای جشن تزیین میکنید؟»
+ «نه آقا!»
- «ستاد راه انداختی شیطون؟»
+ «نه عزیزم! این چه حرفیه؟»
- «پس حتما یه تابلو فرش زدید به دیوار و هر روز بهش لگد میزنید که ارزشش بره بالا!»
+ «نه!»
گفتم: «دیگه پس چه کاریه غیر از کلنگزنی تا بهرهبرداری که انقدر طول میکشه؟ چیکار میکنی با این دیوارِ حمال؟»
گفت: «درست صحبت کن!»
گفتم: «با این دیوار زبونبسته چیکار میکنی حمال؟»
گفت: «داریم سریال بیگبنگ تئوری نگاه میکنیم. بعضی جاهاش شلدون محکم و پیاپی میکوبه به در. اگه از اول میپرسیدی بهت میگفتم».
وقتی فهمیدیم ماجرا چی بوده، برگشتیم خونه و همراه با صدای بیگبنگشون به زندگیمون ادامه دادیم. کاری هم به بلندی صداش نداشتیم. ایمان که دلیل شکست ما رو ندیدن سریال بیگبنگ تئوری میدونست، شروع کرد به تماشای سریال تو لپتاپش. ما هم هر جا صدای در زدن شلدون اومد، صدای پوریا پورسرخ رو کم کردیم. حتی وقتی تلویزیون خاموش بود. هیچوقت هم دیگه از هیچکس سوال نپرسیدیم، چون به این نتیجه رسیده بودیم که هرچی نریمان بگه درسته.
ارسال نظر