طنز؛ «خار» و خس
دهخدا نشست پشت میزش و گفت: «امروز آزمونِ دیکته داریم. امیدوارم بدونید دیکته چیه؟» رحیمپور ازغدی اخم کرد و گفت: «معلومه که میدونیم دیکته چیه. مثلا همین زیباکلام! هی از اون ور آب براش دیکته میکنن و اینم انجام میده». زیباکلام خندهای عصبی...
دهخدا نشست پشت میزش و گفت: «امروز آزمونِ دیکته داریم. امیدوارم بدونید دیکته چیه؟» رحیمپور ازغدی اخم کرد و گفت: «معلومه که میدونیم دیکته چیه. مثلا همین زیباکلام! هی از اون ور آب براش دیکته میکنن و اینم انجام میده». زیباکلام خندهای عصبی سر داد و گفت: «چرا تهمت میزنی اخوی؟
شما که خودت همه دیکتههای ما رو خط زدی، دیدی خبری نبود». دهخدا کوبید روی میز و گفت: «بس کنید! هر کسی سرش روی برگه خودش باشه». سپس از جایش برخاست و شمرده گفت: «بنویسید! خار خندید و به گل گفت: سلام و جوابی نشنید». احمدینژاد ناگهان ایستاد و گفت: «سلام» دهخدا سوی احمدینژاد رفت، گوش او را پیچاند و گفت: «بگیر بشین سر جات. باز دچار کمبود توجه شدی؟ تو خاری؟».
احمدینژاد لبخندش کش آمد و گفت: «نه، من گلم» مطهری پوزخند زد و گفت: «گل همان پنج روز و شش بود!» دهخدا سر جایش ایستاد و گفت: «بنویسید! خار رنجید، ولی هیچ نگفت». مولاوردی برآشفت و گفت: «اون خواهر اگه رنجیده باید حرفش رو بزنه» جلیلی اخم کرد و گفت: «اصلا چه معنی داره جواب سلام بده؟ این یعنی ترویج ارتباطاتِ غربگرایانه!». رئیسی گفت: «به کجا چنین چگونه؟ همین مونده از فردا آهنگهای تتلو توی کلاس پخش بشه!» قالیباف چهرهاش سرخ شد و گفت: «اگه گذاشته بودین طرح اون دیواری که قرار بود بسازیم رو عملی میکردم دیگه از اینجور مشکلات نداشتیم!». غرضی چانهاش را خاراند و پرسید: «الان این خار کدوم خاره؟ من قاطی کردم» شریعتمداری مدادش را روی میز کوبید و گفت: «چرا رنجیدن یک ضعیفه اینقدر براتون مهمه؟» جدیدی نعره زد و واژههایی غیرقابل چاپ گفت، سپس به دبیر سیلی زد. دهخدا تا جایی که میتوانست فریاد زد: «این خار به معنی خسه!»
احمدینژاد لبخندی شیطنتآمیز زد و خواست مزهپرانی کند، اما دهخدا امانش نداد و ادامه داد: «این خار بدون واو نوشته میشه! کیا با واو نوشتن؟» همه شاگردها دستهایشان را بالا بردند. دهخدا نفسی عمیق کشید و گفت: «اون شعر رو فراموش کنید! باید از جای سادهتری آغاز کنیم». این را گفت، کتاب فارسی اول دبستان را باز کرد و چنین خواند: «بنویسید! آن مرد آمد» احمدینژاد باز هم برخاست، بشکن زد و خواند: «من آمدهام وای وای» دهخدا بدون اینکه چیزی بگوید از کلاس بیرون رفت تا خودش را سر به نیست کند!
ارسال نظر