طنز؛ ساکنان عجیب ساختمان شماره ۱۳
سعدی در کتاب گلستان در باب خاموشی حکایتی را نقل میکند که در آن مردی مقداری پول از دست میدهد و به پسرش میگوید این مساله را برای فرد دیگر نقل نکند، چراکه اینطوری بدبختی دوتا میشود یکی از دست رفتن پول و دیگری شماتت و ...
سعدی در کتاب گلستان در باب خاموشی حکایتی را نقل میکند که در آن مردی مقداری پول از دست میدهد و به پسرش میگوید این مساله را برای فرد دیگر نقل نکند، چراکه اینطوری بدبختی دوتا میشود یکی از دست رفتن پول و دیگری شماتت و سرزنشی که همسایه میکند، حالا باوجود این که سعدی هفت قرن است که عمرش را به شما داده است، این همسایه سعدی نسلش در ساختمان ما باقی است.
از هشت واحدی که در ساختمان ما زندگی میکنند، هفت واحد زوجهای جوان عاشق دهه ۲۰ هستند که الان یا بیوه شدند یا در شرف بیوگی قرار دارند یا دوست دارند که هرچه زودتر بیوه شوند. به همین خاطر وضعیت حاکم در ساختمان ما عمدتا مشکی پر کلاغی یا نهایا مشکی نوک مدادی است. در چنین شرایطی من باوجود همه شایستگیهایی که دارم تصمیم به ازدواج گرفتم، دختر مورد علاقه من هم باوجود اینکه هیچگونه شایستگی و ویژگی خاصی نداشت ۱۳۷۱ سکه مهریه تعیین کرد و من هم باوجود تمام عقل و شعوری که داشتم خریت کردم او هم باوجود تمام علاقهای که به من داشت وقتی متوجه شد من بیکار هستم و عقل درست حسابی ندارم مهریه را به اجرا گذاشت و همسایگان ما باوجود اینکه همه سرشان در کار خودشان است خیلی زود از این اتفاق با خبر شدند. البته اگر از حق نگذریم فحشهای پدرم زمانی که احضاریه من را جلو در تحویل گرفت در فهمیدن همسایهها بیتاثیر نبود.
با پخش شدن خبر طلاق قریبالوقوع من موجی از خنده و نشاط ساختمان را فرا گرفت. بزرگواران که تا قبل از این فقط خبر مرگ میشنیدند، خبر طلاق شارژشان کرد. عزیزان هر روز به هر بهانهای به خانه ما میآمدند اول من را نفرین میکردند بعد برای مظلومیت مادرم اشک میریختند و در نهایت شام و ناهار را به بدن میزدند و میرفتند. همسر سابق هم با یک آدم بیعقل دیگری که پول داشت ازدواج کرد. ماه عسل هم با سکههایی که من داده بودم به یونان رفتند و احتمالا سالهای سال (حداقل ۱۳۷۱ ماه دیگر) کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند.
ارسال نظر