طنز؛ آموزش گامبهگام نویسندگی
احمدرضا احمدی در فیلم پرتره مستندش «وقت خوب مصائب» میگوید قبل از انقلاب بهعنوان شاعر خودش را با پابلو نرودا مقایسه میکرده، بعد که انقلاب میشود و اوضاع شعروشاعری کساد و مختل میشود، میرود آجیلفروشی باز میکند و
حالا هم همینطوری است. ما بچه بودیم و داستان زندگی نویسندگان بزرگ شوروی را میخواندیم و میدیدیم اگر مغضوب نبودند، در نظام شوروی با آنان در کاست و طبقه پزشکان برخورد میشد و خانه و امکانات و مستمری بهشان میدادند و میگفتند شما فقط بنشینید توی کتابخانه و بخوانید و بنویسید. بله. با این تصور ما از بچگی تصمیم گرفتیم نویسنده بشویم. بعد که کمی بزرگتر شدیم، فهمیدیم اصولا در جهان روشنفکران و نویسندههای مستقل اسمشان توی «از بدها...» است و نهتنها قدر نمیبینند که اگر فرصت بشود، دوتا اردنگی هم میخورند.
روش شکست عشقی
در همین وانفسا بود که متوجه شدیم شاملو نهتنها درس نخوانده، بلکه سهبار ازدواج ناموفق و یک ازدواج موفق داشته. ما هم فکر کردیم پس راه موفقیت این است که اول درس را رها کنیم و بعد سهبار ازدواج ناموفق کنیم که شکستهای عشقی مثل کوره ذوبآهن ما را آبدیده کند. خلاصه با همین دستفرمان ما الان ٦٠٠ تا رفیق سایه-روشنفکر داریم که مدام حالت ازدواج دارند و متخصص ازدواج ناموفق هستند و سواد ندارند، اما متأسفانه چیز دیگرشان به شاملو نرفته است. سایه-روشنفکر هم وضعیتی است که آدم از درون روشنفکر نشده، اما از بیرون پیپ میکشد یا سبیل میگذارد یا موهاش را شانه نمیکند.
روش دودی
بعد از این تجربهها، با زندگی مارکز آشنا شدیم که توی زندگینامهاش گفته در جوانی به قدري سیگار میکشیده که اگر در دهانش دود نبوده، نمیتوانسته یک کلمه بنویسد. در نتیجه ما سریع خودمان را بستیم به دود و همچون ماشیندودی، دود از همه سوراخهامان بیرون آمد، اما دریغ از یک کلمه بهدردبخور که روی کاغذ بیاوریم. شاهکارنوشتن که جای خود دارد.
حرف درشت
خوانندگان روشنفکر و فرهیخته روزنامه «شرق»، خدمتتان عرض کنم حالا اینکه ما چهچیزی را توی زندگی از دولتآبادی و گلستان و دیگران یاد گرفتیم فردا برایتان تعریف میکنم.
نظر کاربران
با مزه بود