قیصر نیم ساعتی میشد که در حمام نشسته و منتظر یکی از برداران آبمنگل بود تا برای کیسه کشیدن به حمام آمده و او دخلش را بیاورد. در همین مدتی که نشسته بود به فکر حرفهای خاندایی و فرمان افتاده بود و بغض گلویش را گرفته بود. با کاسه...
قیصر نیم ساعتی میشد که در حمام نشسته و منتظر یکی از برداران آبمنگل بود تا برای کیسه کشیدن به حمام آمده و او دخلش را بیاورد. در همین مدتی که نشسته بود به فکر حرفهای خاندایی و فرمان افتاده بود و بغض گلویش را گرفته بود. با کاسه حلبی گوشه حوضچه، آب خورد تا از این فکرها بیرون بیاید که یکباره از آن طرف حمام یک نفر داد زد: «یافتم! یافتم!». قیصر نگاهی به دوروبرش انداخت تا صاحب صدا را پیدا کند. با خودش فکر کرد احتمالا طرف طلایی، انگشتری یا سکهای یافته بود که اینجور ابراز خوشحالی میکند که یکباره دید یک پیرمرد چاقي جلویش ایستاده و لنگ هم به کمر ندارد. قیصر گفت: «مردک حیا کن، یافتی که یافتی... لنگت را مییافتی که با این هیبت دلبری نکنی از جمع زیر بازارچه». پیرمرد گفت: «قیصر خان یافتم... بالاخره یافتم».
قیصر نگاهی به تیزی انداخت و با خودش گفت بزند کار مردک را یکسره کند تا راحت شود، اما لعنتی بر شیطان فرستاد و لنگی دور مرد پیچید و کنار خودش نشاند و در حالیکه کاسه آب حلبی را دستش میداد، گفت: «پدر جان بگو چی یافتی؟» پیرمرد جرعهای آب نوشید و گفت: «اجسام در آب سبک میشوند». قیصر گفت: «آخه پیری، پیزولی، با این سن و سال خجالت نمیکشی آخر عمری مزخرف میگی؟ یعنی چی که اجسام در آب سبک میشوند؟». پیرمرد گفت: «یعنی اینکه کشتی را اگر درون آب بیندازی، روی آب میماند».
قیصر گفت: «لعنت بر شیطان، بزنم له و لوردش کنما! خب اگر قرار بود کشتی را درون آب بیندازی و غرق شود که دیگه چه حاجت به کشتی؟!». پیرمرد سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. با خودش اندیشید قیصر راست میگوید، اگر کشتی را درون آب بیندازی و برود زیر آب که دیگر کشتی نیست! پس باز هم به فکر فرو رفت. قیصر دستی به شانه مرد کشید و گفت: «حالا پدر جان ناراحت نشو. یک مشتومال این فریبرز بدهدت، حالت خوب میشود» و با دست اشاره کرد که فریبرز بیاید و پیرمرد را مشتومال بدهد.
پیرمرد که دور شد، قیصر سریع لنگ را کنده و کتوشلوارش را پوشید، پاشنه را ور کشید، کلاهش را سرش گذاشت و از گرمابه بیرون زد و سریع خود را به دفتر ثبت اختراعات و اکتشافات دارالخلافه رساند و قانون ارشمیدس را با نام خودش ثبت کرد. بعد سریع به ثبت احوال رفته و نامش را به پرفسور کامران هوشمند تغییر داد و زندگیش وارد فاز دیگری شد. وقتی خوب پول جمع کرد، از کشور رفت و در دوبی ساکن شد، دولت نهم که سر کار آمد به دعوت دولت دوباره به ایران بازگشت و هر روز در گفتوگوی ویژه خبری شرکت میکرد و پاسخگوی سوالات دکتر مرتضی حیدری میشد.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
خداوکیلی اخر خزعبلات وچرت گفتن بود عزیزم تو اینجا تلف میشی برو فرار مغزها بکن