طنز؛ شرلوک هلمز در جاجرود
روزی شرلوک هلمز در جاده جاجرود میرفت که دید مردی دستش را در آب رودخانه فرو کرده، چند لحظه یکبار آخی میگوید و دستش را میکشد و دوباره دستش را در آب فرو میکند و این داستان دايم تکرار میشود.
روزی شرلوک هلمز در جاده جاجرود میرفت که دید مردی دستش را در آب رودخانه فرو کرده، چند لحظه یکبار آخی میگوید و دستش را میکشد و دوباره دستش را در آب فرو میکند و این داستان دايم تکرار میشود. کنجکاوی او برانگیخته شد، پس ماشین را به شانه خاکی جاده برده و پارک کرد و بهسوی آن مرد عجیب رفت. بالای سرش که رسید دید عقربی در آب افتاده است و مرد سعی در نجات او دارد، اما هر بار که مرد دستش را در آب میکند تا او را نجات دهد، عقرب او را نیش میزند و همین باعث میشود مرد آخ بگوید و دستش را بکشد.
چند دقیقهای بالای سر مرد ایستاد و کار او و عقرب را نگاه کرد، پس ناگهان از کوره در رفت و به مرد گفت: «مرد حسابی، مگه خری؟! خب میبینی که هر بار دست کوفتیات را در آب میکنی، این حیوان پستفطرت تو را نیش میزند و دردت میگیرد، ولشکن صاحبمرده را». مرد که تازه متوجه حضور شرلوک هلمز در بالای سرش شده بود، لبخندی زد و گفت: «سلام شری. تو از غرب میآیی و با عرفان ما آدمهای شرقی آشنا نیستی. طبیعت انسان شرقی کمک است و طبیعت این موجود بامزه، نیش زدن. پس نباید طبیعت او باعث شود که با امواج خروشان این رودخانه جانش را از دست بدهد و من چون آدمیزادم باید به این موجود کمک کنم تا انسانیت از یاد نرود و رسم جوانمردی نیفتد». شرلوک هلمز، مشتی به سینه مرد زد و او را پرت کرد به کناری و گفت: «الاغ، پس من هم برای تو از منطق غربی میگویم تا ببینی چقدر خر تشریف داری. نخست آنکه، اینجا کنار طبیعت است، پس میتوانی یک شاخه برداری و با آن عقرب را بیرون بکشی.
دوم اینکه اصلا تو کنار این رودخانه چه کار میکردی که یکباره متوجه غرق شدن این عقرب وسط این آبها شدی؟ قشنگ معلوم است برای رفع حاجت آمده بودی و چشمت به این جانور خورده، پس ما را سیاه نکن و پای فتوت و جوانمردی را وسط نکش. سوم آنکه، نیش عقرب همان بار اول آدم را میکشد، وقتی روی تو اثر ندارد معلوم میشود که اهل بخیه هستی و چیزی زدی که سم او بر تو اثری ندارد، پس پاشو مردک عملی و اما چهارمی که از همه مهمتر است را برایت میگویم تا کفوخون قاطی کنی. داداش چی زدی که انقدر حالت خوبه و این پوست پرتقال را عقرب دیدی؟ انقدر این مواد روان گردان را نزن، فاز عارف مسکلی برداری». مرد که از این هوش و فراست شرلوک هلمز جاخورده بود، قرمز شد و برای رفع حاجت به پشت درختان شتافت. شرلوک هلمز هم به سمت ماشینش آمد و سوار آن شد که مسیرش را ادامه دهد، یک نیسان آبی به او زده و جانش بستاند.
نظر کاربران
خیلی خوب بود. عالی.