طنز؛ قضيه مورچه كارگر و گنجشك تحريمگر
يكى بود، يكى نبود. گنجشكى بود كه زانوى كاركردن نداشت و دستش به زانوى خودش نبود. مورچهاى هم همسايه گنجشكه بود كه مرض كار داشت. گنجشكه به مورچه گفت: چقدر زور ميزنى تو زندگي؟ ولش كن بابا.
گنجشك گفت: زمستون هم بشه شهرداري گرمخانه زده ما ميريم اونجا.
مورچه گفت: تو نميخواي براي تغيير تلاش كني؟
گنجشك گفت: نه. مسئوليت كارها با مسئولينه.
مورچه گفت: پس حق نداري غر بزني از فردا كه چرا وضع اينه. گنجشك گفت: من اگه غر نزنم پس چطوري اينستاگرام و فيسبوك و سخنرانيم رو پر كنم؟
مورچه گفت: راهحل تو در كل چيه؟
گنجشك گفت: مردم تلاش نكنند تا دولت دستش تو پوست گردو بمونه و ضايع شه.
مورچه گفت: بعد چى ميشه؟
گنجشك گفت: وضع از اين بهتر ميشه و مردم مجبور ميشن بروند توى گرمخانه كه بهنفعشونه.
مورچه گفت: چطوري؟
گنجشك گفت: اينطوري كه جامعه يكدست ميشه.
مورچه گفت: خودت چي؟
گنجشك گفت: چون من متفاوت هستم، برميگردم برج عاج، طبقه نودوششم، پلاك ٣ زندگي ميكنم و چندتا پست اينترنتى جديد ميذارم.
مورچه گفت: پس من متقاعد شدم. ببين من واسه خونم مشتري اومده. خونهرو ميدم به اون، خودم ميرم يه جايي كه از تو دور باشه. اوكي؟
گنجشك گفت: بدبخت سازشكار. حالا كي جاي تو مياد؟ مورچه گفت: خانواده موريانهها.
گنجشك گفت: بهتر. اونها مرد عملند و مثل تو سازشكار نيستند.
بيخ قضيه
زمستان شد و چون از انتخابات گذشته بود گرمخانهها را بسته بودند. گنجشك خسته و گشنه و سرمازده برگشت به درختش، كليد انداخت در را باز كند كه ديد يك يادداشت روي در است: ما كارمان را كرديم. خودت خواستى. امضا: خانواده موريانهها. گنجشك در را باز كرد و رفت توي خانه و تلويزيون را روشن كرد كه يكهو درخت كه از تو پوسيده شده بود، فروريخت. گنجشك زنگ زد به مورچه، مورچه بهش گفت: اونوقت كه جيكجيك مستونت بود، فكر زمستونت نبود؟ گنجشك گفت: نه.
مورچه گفت: نگمه. و گوشي را گذاشت.
ارسال نظر