دهخدا ایستاد نزدیک تختهسیاه و گفت: «درس امروز درباره پوشش بدن جانورهاست، مثلا بدن مرغ با پر پوشیده شده» بعد رو کرد به احمدینژاد و پرسید: «حالا شما بگو پوششت چیه؟» احمدینژاد خندید و پاسخ داد: «کاپیشن» کواکبیان....
دهخدا ایستاد نزدیک تختهسیاه و گفت: «درس امروز درباره پوشش بدن جانورهاست، مثلا بدن مرغ با پر پوشیده شده» بعد رو کرد به احمدینژاد و پرسید: «حالا شما بگو پوششت چیه؟» احمدینژاد خندید و پاسخ داد: «کاپیشن» کواکبیان فریاد زد: «پوشش احمدینژاد خزه!» دهخدا نگاهی به کاپشن احمدینژاد انداخت و پرسید: «شما توی این گرما چرا کاپشن پوشیدی؟» احمدینژاد خندید و پرسید: «من از شما میپرسم، چرا در این ایام باید کاپیشن پوشید؟» دهخدا اخم کرد و گفت: «بهتره به جای ایام بگی روزها» میرسلیم با دلخوری گفت: «میشه اینقدر به پوشش احمدینژاد توجه نکنید؟» رضایی یکهو برخاست و درحالیکه به نقطهای ناپیدا خیره شده بود، گفت: «شرمندهام که دل هوادارانم را شکستم».
دهخدا جاخورد و به آرامی از لاریجانی پرسید: «این با کی حرف میزد؟» لاریجانی نیشخند زد و پاسخ داد: «والا من درباره اینگونه امور زیاد سر رشته ندارم، بهتره برین سراغ مشایی». دهخدا سوی نیمکت مشایی رفت و دید روی شقیقهاش یک شکوفه گذاشته و مدام با لبخند به بقایی واحمدینژاد چشمک میزد. دهخدا عصبانی شد و گفت: «خجالت نمیکشی گل سر زدی؟» بقایی انگار که عصا قورت داده باشد، گفت: «مشایی درخته، الانم شکوفه داده. در این ایام درختان شکوفه میدهند».
دهخدا با خشم گفت: «همین چند دقیقه پیش گفتم که بهتره به جای ایام بگین روزها، مگه پارسیش چشه که از عربیش بهره میبرین؟» رضایی دوباره از جایش برخاست و با همان حالت پیش گفت: «تو رو خدا ببخشین. من شرمنده محبت شمام. دیگه نشد که بیام». دهخدا با کلافگی از مشایی پرسید: «شما میدونی این بندهخدا با کی حرف میزنه؟» مشایی گردن افراشت و گفت: «من در این ایام با هیچ چیز و هیچ کسی جز احمدینژاد و بقایی ارتباط ندارم و سرم به فتوسنتز گرمه!» این را گفت و شکوفهای از توی سوراخ بینیاش آویزان کرد. غرضی فریاد زد: «داره خالی میبنده. خودم دیدم داشت یواشکی روی ماشین روحانی آب میپاشید و اجیمجی لاترجی میخوند، اون هم در این ایام پر رقابت». دهخدا فریاد زد: «این چه وضعشه.
چرا هی به جای روزها میگین ایام؟ چرا هی حواس من رو از درس پرت میکنید؟». بعد رو کرد به روحانی و پرسید: «موضوع درس امروز چی بود؟» روحانی پاسخ داد: «پوشش جانداران» دهخدا لبخند زد و گفت: «آفرین؛ مثلا پوشش ماهیها پولکه، پوشش آدمها هم پوسته، پس حالا پوشش شما چیه؟» روحانی پاسخ داد: «جهانگیری!» دهخدا نفسی عمیق کشید و پرسید: «شوخی کردی دیگه؟» روحانی لبخند زد و پاسخ داد: «بله، بله» دهخدا گفت: «پس بیزحمت کلاس رو اداره کن تا من برم آبی به سر و صورتم بزنم». دهخدا این را گفت و رفت شمال!
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
بهش بگید آب رو بریزه همونجا
و بگید اون .... رو لولو برد