طنز؛ دم جنبانكها و نامزدها
دوتا دم جنبانك، رو سقف ستاد انتخابات نشسته بودند. مردم گر و گر ميآمدند ثبت نام. دم جنبانك نر گفت: «اينا چي ميزنن كه اينقد حالشون خوبه؟» دم جنبانك ماده گفت: «چيزي نميزنن صدبار گفتم.» دم جنبانك نر گفت: «آخه مردم هيچوخ....
۱- دوتا دم جنبانك، رو سقف ستاد انتخابات نشسته بودند. مردم گر و گر ميآمدند ثبت نام. دم جنبانك نر گفت: «اينا چي ميزنن كه اينقد حالشون خوبه؟» دم جنبانك ماده گفت: «چيزي نميزنن صدبار گفتم.» دم جنبانك نر گفت: «آخه مردم هيچوخ مثل اين روزها خوش نيستن. چي ميزنن اينا؟» دم جنبانك ماده عصباني شد: «داداش هيچي نميزنن صدبار گفتم. اينجا چهارسال به چهارسال مراسم اين شكلي دارن». دم جنبانك نر گفت: «نميشه سراسر سال رو همين شكلي دورهم جمع بشن و بگن و بخندن و هاختوم واختوم كنن؟» دم جنبانك ماده گفت: «نه نميشه صدبار گفتم». دم جنبانك نر گفت: «ولي يه چيزي ميزنن اينها داداش، من حاليمه» ( در همين حين يك مامور خفتشان را ميگيرد: «چيه شما وزوز ميكنين اونجا؟» دم جنبانك ماده ميگويد: «به خدا هيچي. فقط ميخواستيم بپرسيم تا چن روز اين بساط خوشباشي هست؟ نميشه سراسر سال رو همين بساط باشه؟» ماموره گفت: «اونم چشم»)
۲- دوتا «خرفسونه» نر و ماده بغل ستاد انتخابات تو پياده رو كز كرده بودند. اولي گفت: «اينجا چه خبره داداش؟ همه يه جورين. ميگن و ميخندن. عروسي افتاديم؟» خرفسونه دومي گفت: «اينا چهارسال به چهارسال مراسم پاگشاي «انتخابات مذگان» دارن و تو اين مراسم هر كي هرچي تو روياش داره به زبون ميآره». خرفسونه اولي گفت: «نه آخه يه جورين. فقط ساز ضربيشون كمه. هي ثبت نام ميكنن. هي بچه ميارن. هي شعار ميدن. هي تخمه ميشكونن. هي ميكروفن قورت ميدن. هي وعده ميدن. تو ميدوني اينا چي ميزنن؟» خرفسونه دومي كه به پشت افتاده بود و داشت كمرشو ميخاروند، گفت: «گفتم كه هيچي نميزنن، تو از كار بشر سر در نمياري. اينا چهار سال به چهارسال خندهها و آرزوهاشونو جمع ميكنن، يهو اينجا ميريزن تو داريه. ميان، ميگن، ميخندن. انتخابات ميكنن ميرن. دوباره تا چهارسال ديگه كه توپ شن، بزنن برقصن. تو اين فاصله قر تو كمرشون ميخشكه اما يهو خالي ميكنن.» خرفسونه اولي گفت: «نميشه هرروز همين بساط خندهشون باشه؟ پكيديم كه ما». خرفسونه دومي گفت: «بيا بريم. من از دمپاييهاي قهوهاي اون يارو كه اومده ثبت نام كنه ميترسم» (در اين لحظه باز ماموره ظاهر ميشود و خطاب به آنها ميگويد، ببينم باز شما چي ور ور ميكنين؟ خرفسونه اولي دست خرفسونه دومي رو ميگيرد: «بيا برگرديم خونهمون داداش». خرفسونه دومي ميگويد: «نترس، اين چند روز كاري ندارن. هرچي ميگي بگو، با من!»)
۳- دوتا خرزهره جوان جلوي پياده روي ستاد انتخابات روييده بودند. بدجايي هم روييده بودند. زهره اولي گفت: «ميگم اينجا يه خبرهاييهها. همه شناسنامههاشونو گرفتن دستشون، دارن هرهر و كركر ميكنن و ميرن تو. خبريه؟» زهره دومي گفت: «فقط وايستا تماشا كن. اين روزها ديگه تكرار نميشه.» زهره اولي گفت: «اينا چيه چهارسال به چهارسال شلوارشون دو تا ميشه، عروسي ميگيرن، بعد ميرن تو لك تا چهار سال ديگه؟» (زهره دومي در بحر تفكر فرو رفته بود و داشت فكر ميكرد كه باز اون مامور قلتشن نزديك شد: «هي شما دوتا چي پچپچ ميكنين؟ خرزهره اولي: «به خدا ما بيتقصيريم. فقط تعجب كرديم از اين همه بگو و بخند. اگه دستور ميدين حاضريم تعجب هم نكنيم.» ماموره با مهرباني ميگويد: «نه عزيزم راحت باشين. بگيد بخندين. باهم بحث كنين. ما كه كاريتون نداريم. من فقط خواستم ببينم چيزي كموكسر ندارين؟» خرزهره دومي با ترس ميگويد: «فقط لطفا تعداد ماموراتونو زياد كنين كه ما زياد تو صف نمونيم.» ماموره ميگويد: اونم بعد از انتخابات چشم. ديگه چي؟)
۴- دوتا خرمگس دم ستاد انتخابات، تكيه داده بودند به نئونهاي خاموش. اولي وز وز ميكرد تو گوش دومي كه ببين اينجاها يه خبريهها. بزن و بكوبه. همه دارن خارت خارت ميخندن و احساس سعادت ميكنن؟ دومي گفت: «اينا چهارسال به چهارسال دچار رستاخيز روحي ميشن. اونوخ هركي فكر ميکنه ميتونه ديگرون رو خوشبخت كنه، يه برگ فتوكپي شناسنامهشو ميگيره دستش و مياد تو مراسم كه فقط خوشبخت كنه.» خرمگس دومي گفت: «ميگم نميشه سراسر سال رو اينا اين شكلي در حال خوشبخت كردن باشن و همه همديگر رو خارت خارت بغل كنن؟...» (تا اسم بغل كردن اومد، باز ماموره پيداش شد، فرياد زد: بر خرمگس معركه لعنت اما يادش افتاد كه در اين روزهاي شاد شاد نبايد مزاحم هيچ جنبندهاي شد.
۵- دوتا جلبك جلوي ستاد ثبت نام ايستاده بودند و داشتند به جماعتي خندان و شيرين زبان نگاه ميكردند كه صداي پيتكو پيتكو آمد. تا چشم چرخوندن، ملانصرالدين رو ديدند كه اسبش رو بست به تير چراغ برق و قبراق پريد پايين و گفت: «ببخشيد داداش اينجا صف چيه؟ جلبك اولي گفت هرچي دلت بخواد. ملانصرالدين كه عين آلن دلون چوب كبريت گذاشته بود لاي دندوناش و فاز كارآگاهي برداشته بود، گفت پس برم زنم هم بيارم، وايستيم تو صف.» جلبك دومي گفت: «حالا كه همه نومزد ميشن، نميشه شما هم به همراه همسر مكرمهتون به طور جفتي نومزد بشين؟ راي بالقوه زياد دارينها.» ملانصرالدين هيچي نگفت و پيتكو پيتكو كنان رفت. جلبك اولي اشك در چشمانش جمع شد.
ارسال نظر