۵۱۳۴۷۲
۵۰۱۲
۵۰۱۲
پ

طنز؛ کاریکاندیداتور

کفشم را واکس می‌زدم که همسرم گوشی به‌دست آمد: «ببین کی لایو گذاشته بوده!» این لایو چی بود که به زندگی ما افتاد. کم ویدئوها و استوری‌ها حجم اینترنت را به فنا می‌دادند که حالا لایو هم می‌فرستند. با عصبانیت نگاه کردم.

علیرضا کاردار در روزنامه ایران نوشت:

کفشم را واکس می‌زدم که همسرم گوشی به‌دست آمد: «ببین کی لایو گذاشته بوده!» این لایو چی بود که به زندگی ما افتاد. کم ویدئوها و استوری‌ها حجم اینترنت را به فنا می‌دادند که حالا لایو هم می‌فرستند. با عصبانیت نگاه کردم. اوه! آقای روحانی بود. گوشی را که گرفتم تمام شد. گفتم: «چرا زودتر نگفتی؟» گفت: «با این اینترنتی که گرفتی نمیشه لایو دید! این کلیپ رو هم تو یه کانالی گذاشتن.» براندازم کرد و گفت: «چه عجب‌داری به سر و وضعت می‌رسی! خبریه؟» بدجنسی‌ام گل کرد و گفتم: «می‌خوام برم کاندیدای ریاست جمهوری بشم.» پوزخندی زد و گفت: «هرچی برای شورای شهر گفتم برو، نرفتی، حالا برای ریاست جمهوری نامزد میشی؟ لازم نکرده!»

پرسیدم: «چرا ترش کردی؟ فکر کردم خوشحال میشی» گفت: «یه نگاه به اونایی که تا حالا ثبت‌نام کردن بنداز، خودت می‌فهمی که این عرصه نه جولانگه توست!» دستش درد نکند! با قهر گفتم: «یعنی من از بچه محصل‌ها، بیسوادها، لیدرهای استادیوم و حتی آتقی و اونایی که تا حالا رفتن، کمترم؟ کل مدارک ثبت‌نام، اصل شناسنامه و کارت ملی و یک دونه عکسه!» پوزخند زد و گفت: «ولی با کفش واکس زده نمیشه بری، باید با دمپایی و لباس و کلاه کارگری یا حتی کفن بری! حالا چی شد احساس تکلیفت قلمبه شد یهویی؟» گفتم: «دیدم برنامه‌های اینایی که ثبت‌نام کردن خوبه، مثل تعطیلی دانشگاه آزاد، مسابقه شنا با ترامپ و دادن ۱۵ میلیون به هر بیکار، منم خوشم اومد. تازه هم انگلیسیم خوبه، هم می‌دونم برجام چیه. فقط حیف بوی خاصی نمیدم که شعار انتخاباتی کنم برای خودم و بگم فلانی با بوی بهمانی اومد. یادت باشه یه ادکلن با رایحه مردم‌پسند برام بخری!» خندید و گفت: «پس کاش با این همه کمالات می‌رفتی تو فهرست جمنا، تو این بی‌کاندیدی مطمئناً ازت استقبال می‌کردن!» گفتم: «نه، اونا حساب و کتابشون خوب نیست، تو شمردن رأی‌ها سهو می‌کنن، ممکنه حقم ضایع بشه!»

با پوزخند رفت توی آشپزخانه که ناگهان جیغ کشید. فرچه را انداختم و دویدم به سمتش. دیدم به گوشی خیره شده و زبانش بند آمده است. لرزان گوشی را به طرفم گرفت، ویدئوی ثبت‌نام احمدی‌نژاد و شعار دادنش با بقایی و مشایی بود. پاهایم سست شد، چشم‌هایم سیاهی رفت. صدای فریاد خبرنگاران می‌آمد که: «یه بار دیگه... یه بار دیگه...» فرچه را برداشتم و واکس را به صورتم مالیدم. یعنی ممکن بود «یه بار دیگه»؟ اینم از این!
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج