طنز؛ کاریکاندیداتور
کفشم را واکس میزدم که همسرم گوشی بهدست آمد: «ببین کی لایو گذاشته بوده!» این لایو چی بود که به زندگی ما افتاد. کم ویدئوها و استوریها حجم اینترنت را به فنا میدادند که حالا لایو هم میفرستند. با عصبانیت نگاه کردم.
کفشم را واکس میزدم که همسرم گوشی بهدست آمد: «ببین کی لایو گذاشته بوده!» این لایو چی بود که به زندگی ما افتاد. کم ویدئوها و استوریها حجم اینترنت را به فنا میدادند که حالا لایو هم میفرستند. با عصبانیت نگاه کردم. اوه! آقای روحانی بود. گوشی را که گرفتم تمام شد. گفتم: «چرا زودتر نگفتی؟» گفت: «با این اینترنتی که گرفتی نمیشه لایو دید! این کلیپ رو هم تو یه کانالی گذاشتن.» براندازم کرد و گفت: «چه عجبداری به سر و وضعت میرسی! خبریه؟» بدجنسیام گل کرد و گفتم: «میخوام برم کاندیدای ریاست جمهوری بشم.» پوزخندی زد و گفت: «هرچی برای شورای شهر گفتم برو، نرفتی، حالا برای ریاست جمهوری نامزد میشی؟ لازم نکرده!»
پرسیدم: «چرا ترش کردی؟ فکر کردم خوشحال میشی» گفت: «یه نگاه به اونایی که تا حالا ثبتنام کردن بنداز، خودت میفهمی که این عرصه نه جولانگه توست!» دستش درد نکند! با قهر گفتم: «یعنی من از بچه محصلها، بیسوادها، لیدرهای استادیوم و حتی آتقی و اونایی که تا حالا رفتن، کمترم؟ کل مدارک ثبتنام، اصل شناسنامه و کارت ملی و یک دونه عکسه!» پوزخند زد و گفت: «ولی با کفش واکس زده نمیشه بری، باید با دمپایی و لباس و کلاه کارگری یا حتی کفن بری! حالا چی شد احساس تکلیفت قلمبه شد یهویی؟» گفتم: «دیدم برنامههای اینایی که ثبتنام کردن خوبه، مثل تعطیلی دانشگاه آزاد، مسابقه شنا با ترامپ و دادن ۱۵ میلیون به هر بیکار، منم خوشم اومد. تازه هم انگلیسیم خوبه، هم میدونم برجام چیه. فقط حیف بوی خاصی نمیدم که شعار انتخاباتی کنم برای خودم و بگم فلانی با بوی بهمانی اومد. یادت باشه یه ادکلن با رایحه مردمپسند برام بخری!» خندید و گفت: «پس کاش با این همه کمالات میرفتی تو فهرست جمنا، تو این بیکاندیدی مطمئناً ازت استقبال میکردن!» گفتم: «نه، اونا حساب و کتابشون خوب نیست، تو شمردن رأیها سهو میکنن، ممکنه حقم ضایع بشه!»
با پوزخند رفت توی آشپزخانه که ناگهان جیغ کشید. فرچه را انداختم و دویدم به سمتش. دیدم به گوشی خیره شده و زبانش بند آمده است. لرزان گوشی را به طرفم گرفت، ویدئوی ثبتنام احمدینژاد و شعار دادنش با بقایی و مشایی بود. پاهایم سست شد، چشمهایم سیاهی رفت. صدای فریاد خبرنگاران میآمد که: «یه بار دیگه... یه بار دیگه...» فرچه را برداشتم و واکس را به صورتم مالیدم. یعنی ممکن بود «یه بار دیگه»؟ اینم از این!
ارسال نظر