طنز؛ «دردِ دل»
دهخدا تا وارد کلاس شد دید عارف و میرسلیم رفته بودند زیر میز و پچپچ میکردند. دهخدا تشر زد: «آهای! شما دو تا! بشینین سر جاتون و دیگه پچپچ نکنید!» میرسلیم همانطور که زیر میز نشسته بود، گفت: «آقا معلم ما تازه صحبتمون گل انداخته، بیخیال ما شو».
دهخدا تا وارد کلاس شد دید عارف و میرسلیم رفته بودند زیر میز و پچپچ میکردند. دهخدا تشر زد: «آهای! شما دو تا! بشینین سر جاتون و دیگه پچپچ نکنید!» میرسلیم همانطور که زیر میز نشسته بود، گفت: «آقا معلم ما تازه صحبتمون گل انداخته، بیخیال ما شو». دهخدا کلافه شد و رفت کنار نیمکت و به عارف تشر زد: «تو که اهل حرف زدن نبودی. چی شده حالا با میرسلیم حرف میزنی؟»
عارف بغض کرد و گفت: «حرف نمیزنیم، درد و دل میکنیم». دهخدا آه کشید و گفت: «درد و دل غلطه، باید بگی دردِ دل!» میرسیلم بغضش ترکید و گفت: «هیشکی منو دوست نداره». عارف دست گذاشت روی شانه میرسلیم و با بغض گفت: «منم همینطور». میرسلیم اشک ریخت و گفت: «تا میام کاندید بشم میگن به نفع فلانی بکش کنار».
عارف بغضش ترکید و گفت: «منم همینطور». ناگهان رضایی آمد زیر میز و خودش را چسباند به میرسلیم و گفت: «پس من چی بگم که دلم خونه؟» کواکبیان فریاد زد: «منم همینطور».قالیباف همانطور که با گوشه دستمال اشکهایش را پاک میکرد، زیر لب گفت: «مویوم دلم خونه یره». غرضی آه کشید و گفت: «منم همینطور». ناگهان مشایی با شادمانی گفت: «بقایی رقیب نداره». مطهری پوزخند زد و گفت: «عوضش سابقهداره». بقایی بغض کرد و از احمدینژاد پرسید: «تو که گفتی عیب نداره!» احمدینژاد لبخند زد و گفت: «زندون مال مرده». دهخدا از کوره در رفت و فریاد زد: «چه خبره؟ چرا کلاس رو ماتمکده کردین؟ دیگه درد دل گفتن هم حدی داره. پاشین جمع کنید کاسه کوزهتون رو. باید درس رو آغاز کنیم». غرضی همانطور که مسلسلوار آه میکشید گفت: «این دردِ دلهای ما بدجوری همهکَس کُشه». احمدینژاد حالتی دنکیشوتوار به خود گرفت و ادیبانه گفت: «لب اگر فرو بندم، جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت...».
دهخدا با کلافگی گفت: «چرا شعر رو دستکاری میکنی؟ باید بگی چشم اگر فرو بندم...» مطهری باز پوزخند زد و گفت: «شما لب فرو ببند من قول میدم آب تو دل کسی تکون نخوره». عارف بدون اینکه چیزی بگوید از زیر میز بیرون آمد و نشست سر جایش. میرسلیم با ناراحتی گفت: «خواستیم دو دقیقه درد و دل کنیما».
دهخدا با کلافگی گفت: «مگه نگفتم درد و دل غلطه؟ باید بگی دردِ دل!» قاضیزاده هاشمی از جایش برخاست و گفت: «من به درد دل همهتون رسیدگی میکنم، من متعلق به همه جناحها هستم».
دهخدا وقتی دید نمیتواند کاری کند بغضش ترکید و همانطور که مانند شخصیتهای کارتونهای ژاپنی شُر شُر اشک میریخت فریاد زد: «پس چه کسی دردِ دل منو میشنوه؟» این را که گفت همه شاگردها زدند زیر خنده و کلاس تمام شد.
ارسال نظر