طنز؛ عاشقانههای ناآرام آقای ایکس و خانم ایگرگ
زیبایی آقای شمع واقعاً خیره کننده بود. قد و بالایی بلند، کمری باریک و پوستی روشن و سفید رنگ. گرمای وجودش، تمام خانم پروانههای زیبا را مثل آهنربا جذب خود میکرد. خانم پروانههای زیبا حاضر بودند، بدون مهریه، جشن عروسی و....
زیبایی آقای شمع واقعاً خیره کننده بود. قد و بالایی بلند، کمری باریک و پوستی روشن و سفید رنگ. گرمای وجودش، تمام خانم پروانههای زیبا را مثل آهنربا جذب خود میکرد. خانم پروانههای زیبا حاضر بودند، بدون مهریه، جشن عروسی و دیگر تجملات سنتی ـحتی اگر شده به طور موقت!ـ با او ازدواج کنند اما آقای شمع به هیچکدام، محل سگ هم نمیگذاشت! آقای شمع تنها دلباخته خانم پروانهٔ مغروری شده بود که اصلاً زیبا نبود: بالهایش رنگ تیره زشتی داشت و هیچ خالی هم روی آنها خود نمایی نمیکرد. آقای شمع حتی یکبار هم از خانم پروانه زشت، خواستگاری کرده بود اما خانم پروانه زشت در پاسخ به او گفته بود: «مگر مخم عیب کرده که باتو ازدواج کنم و همان روز اول زندگی در آتش داغ و سوازن آن کله لعنتیات بسوزم؟!» آقای شمع اما با وجود شنیدن پاسخ منفی و ناامید کننده خانم پروانه زشت، باز هم عاشق بود. یک عاشق واقعی. برای همین همه خانم پروانههای زیبا به خانم پروانه زشت حسادت میکردند و کنجکاو بودند تا رمز موفقیت او را در جذب آقای شمع بدانند! بههمینخاطر دسته جمعی نزد او رفتند و پرسیدند: «خانم پروانه زشت! چرا آقای شمع تا این حد عاشق شماست؛ در حالی که شما یک صدم زیبایی ما را هم ندارید؟!».
خانم اشک و آقای دستمالکاغذی*
آقای دستمالکاغذی کشته مرده خانم اشک بود. همیشه توی جعبهاش انتظار میکشید تا بالاخره بیرون کشیده شود و به وصال خانم اشک برسد! سرانجام آن روز رویایی فرا رسید و صاحب خانم اشک، آقای دستمالکاغذی را از جعبهاش بیرون کشید. آقای دستمالکاغذی هم بدون رودربایستی، سوسولبازی و هدر دادن وقت با سوالاتی مثل: «شما از چه رنگی خوشتون میآد؟» به خانم اشک گفت: «بهبه! چه خانم با شخصیتی! با من ازدواج میکنین؟!» خانم اشک هم که مثل همه خانمهای دیگر در چنین لحظهای، نزدیک بود ذوق مرگ بشود! پقی زد زیر خنده و گفت: «آخه... آخه...» آقای دستمالکاغذی گفت: «آخه چی عزیزم؟!» خانم اشک گفت: «اگر ما با هم ازدواج کنیم، شما در اولین لحظه وصال خیس و مچاله میشوید و دو دقیقه هم نمیگذرد که زبانم لال میمیرید و من بیوه میشوم».
* برداشتی آزاد و طنزآمیز از شعر نیمایی «عشق کاغذی». سروده عرفان نظرآهاری
نظر کاربران
عالی بود