ریشه های ترسناک یک داستان کودکانه معروف
هنسل و گریتل نام داستان آلمانی معروف است که برادران گریم آن را نوشته اند. این داستان ماجرای یک خواهر و برادر کوچک به نام های هنسل و گریتل است. پدر آن دو هیزم شکن فقیری است که در هنگام قحطی قادر به تهیه غذای خانواده نیست.
فردا صبح هنسل و گریتل همراه پدر و مادرشان به جنگل میروند و ردی از سنگریزههای سفید را پشت سر خود میریزند. پس از آنکه والدینشان رهایشان میکنند، آن دو منتظر رسیدن شب و بالا آمدن ماه میشوند و رد سنگریزهها را که حالا در زیر نور ماه میدرخشند دنبال میکنند و دوباره به خانه بازمیگردند.
چند روز بعد همسر هیزمشکن با عصبانیت از شوهرش می خواهد که که هنسل و گریتل را تا آنجایی که میتواند به اعماق جنگل ببرد و رهایشان کند تا راه بازگشتی نداشته باشند و بمیرند. هنسل و گریتل با فهمیدن این موضوع تصمیم می گیرند تا سنگریزههای سفید بیشتری جمع کنند اما متوجه میشوند که پدر و مادرشان درها را قفل کرده اند.
صبح روز بعد پدر آنها را با خود به اعماق جنگل میبرد و هنسل با خرد کردن تکهنانی که همراه خود برداشته اقدام به گذاشتن ردی برای بازگشتشان به خانه میکند. اما پس از رها شدن در جنگل متوجه می شود که پرندگان تمام خردههای نان را خوردهاند. هنسل و گریتل که گم شدهاند پس از چند روز سرگردانی به دنبال پرنده ی سفید زیبایی راه می افتند و به خانهای که از کیک، شکلات و نان زنجبیلی درست شده میرسند. دو کودک گرسنه با حرص و ولع شروع به خوردن دیوارها و سقف خانه میکنند که ناگهان در خانه باز شده و پیرزن ژولیده و زشتی ظاهر می شود. او بچهها را با وعده خانه گرم و غذاهای خوشمزه به درون خانهاش میکشد، اما هنسل و گریتل نمیدانند که او جادوگر آدمخواری است که با خانه شکلاتی اش بچهها را به دام میاندازد و می خورد.
ریشه های واقعی داستان در قرون وسطا
در قرون وسطا قحطی ها و گرسنگی های بسیاری اتفاق افتاد. این قحطی ها و خشکسالی ها آن روی دیگر سکه ی حیات انسان ها را به نمایش گذاشت. آدم هایی که بر اثر شدت گرسنگی ناشی از قحطی ها به موجودات وحشی و بی رحمی تبدیل شده و به هم نوع خواری روی آورده بودند. در قرون وسطا بالاترین میانگین سنی افراد ۴۰ سال بود که در جنگ ها و یا شیوع بیماری هایی همچون طاعون به ۱۸ سال می رسید. در زمان قحطی ها، والدین فرزندان خود را به نقاطی دور از شهر و اغلب در جنگل ها رها می کردند تا خودشان غذایشان را پیدا کنند و یا این که در جنگل و به دور از چشم آنها بمیرند. اغلب کودکان طعمه حیوانات درنده می شدند و به ندرت یکی از آنها قادر به برگشتن به خانه خود بود.
وقتی خشکسالی ها و قحطی ها به اوج خود رسیده بود و دیگر گیاهان، حیوانات و حشراتی برای خوردن انسان های قحطی زده وجود نداشت آنها مجبور شدند تا از گوشت بدن یکدیگر تغذیه کنند. در تاریخ موارد زیادی از خورده شدن آدم ها توسط یکدیگر در شرایط قحطی و کمبود شدید غذا ذکر شده است. در قحطی اروپا در سال ۱۳۱۷، خوردن انسان ها به امری عادی تبدیل شده بود. کودکان برای خورده شدن اغلب توسط زنان فریب داده می شدند و به سرقت می رفتند.
نویسنده کتاب هنسل و گریتل هم داستان خود را از این نقطه از تاریخ غمبار و خونین بشر الهام گرفته است. داستانی که شاید رنگ و بوی کودکانه مانع از وضوح ریشه های تاریخی هولناک آن شده باشد. جادوگر هنسل و گریتل شخصیت خیالی نیست بلکه او از قلب حقیقتی بیرون کشیده شده است که در تاریخ بسیار روی داده است.
نظر کاربران
بچه ها...این داستان فوق العاده بود ولی کامل نبود،بازم مرسی
خیلی جالب بود
جالب بود. مرسی
هیچ وقت فکر نکردم این داستان روایتی خیالی از تاریخ غم انگیز باشه اشتباه کردم از بعضی آدما هر کاری بر میاد.