طنز؛ حالت ازدواج یا حالت کاندیداتوری؟
پوريا عالمي در روزنامه شرق نوشت:
ما که بچه بودیم و حالت ازدواج داشتیم، مادرمان میگفت باید برات یکی را نامزد کنیم تا از این حالت به آن حالت تغییر کنی.
١- منتها ما که نامزد کردیم قصه شد و بابای دختره در نهایت ما را تأیید صلاحیت نکرد و دخترش را نداد.
٢- ما که از نامزدی خوشمان آمده بود، دوباره اعلام کاندیداتوری کردیم و باز نامزد کردیم. منتها دختره اینبار قصه کرد و گفت تو نمیتوانی یک زندگی را بچرخانی، چون همهاش داری دور خودت میچرخی.
ما جواب دادیم نه پس، دور تو بچرخم، خوب است؟ معلوم است که باید دور خودم بچرخم چون زمین هم دور خودش میچرخد تا پیشرفت کند. متأسفانه دختره سطحی بود و من برای او زود بودم و من را درک نمیکرد.
٣- دفعه سوم که نامزد شدم، مسئله اینجا بود که من خیلی زود میآمدم و دختره دوست نداشت؛ دختره هم میگفت اینقدر زودآمدن هم خوب نیست و شاید تو به من اطمینان نداری و میخواهی مچ من را بگیری.
٤- دفعه بعدی نامزدیمان به این دلیل بههم خورد که دختره یک خواستگار داشت که قبلا با هم عقد و ازدواج هم کرده بودند و داشتند با هم زندگی میکردند. منتها من معتقد بودم خواستگاره، با خالیبندی دختره را گول زده.
برای همین رفتم دادگاه شکایت کردم که دادگاه بعد از بررسی اظهارات من و شواهد موجود حق را به من داد، اما دو هفته هم گفت من را بستری کنند.
٥- یکدفعه هم من نامزد کردم، اما قضیه برای خودم خیلی جدی بود. چون دختره خواستگار زیاد داشت، من هم رفتم اعلام کاندیداتوری کردم که از اول هم معلوم بود شایستهسالاری نیست و دختره به پسرپولداره که آقازاده هم بود بله را گفت.
٦- من اهل مادیات نیستم و به یک عرفان خاصی رسیدم که میتوانم کار نکنم و گشنه بمانم. شما حالا فکر کنید آدمی با این کمالات حیف نیست؟ ولی من با اینکه میدانستم حیفم و از سر همه زیادم پا شدم رفتم خواستگاری که نه بابای دختره رضایت داد، نه دختره.
البته گفتند جواب رد ما چیزی از قابلیتهای شما کم نمیکند منتها چون بیشتر از اینکه کارت خوب باشد، آدم خوبی هستی، خوب نیست که خودت را خسته کنی.
٧- یکبار هم همه به من میگفتند تو شوهربشو نیستی، ولی من معتقد بودم اساسا معنای شوهری غلط است. بههمیندلیل اعلام کاندیداتوری کردم و با لگد و مشت توانستم دختره را از دست باباش بیرون بکشم و به دستش بیاورم. بعد هفت، هشت سال طوری دختره را خوشبخت کردم که خودش هم باورش نمیشد.
چون توی تبلیغاتم قول داده بودم دختره با لباس سفید میآید خانه من و با کفن سفید بیرون میرود. منتها هیشکی باورش نمیشد مدیریت من طوری باشد که دختره بعد از هفت، هشت سال کفن سفید بپوشد. طفلک.
٨- با این اوصاف من همیشه حالت نامزدی و حالت ازدواج دارم و دست خودم نیست؛ یعنی همه لذت زندگی برای من همانلحظهای است که میروم خواستگاری؛ همان لحظهای که همه تلویزیونها تصویر من را نشان میدهد. من عشق خواستگاریام.
دست خودم هم نیست. یک وقت دیدید از شما هم خواستگاری کردم؛ یعنی برایم فرقی نمیکند خواستگاری از چی باشد. من کلا دائم در حال خواستگاری هستم.
وصیت:
سوفیا... عشق من... خداوکیلی بین من و قالیباف و رضایی و جلیلی و غرضی، غرضی بهتر نیست؟ حداقل اگر کار خاصی هم نکند این است که ما از لحاظ فنی در بمب همهکَسکُش خودکفا میشویم و هیچ ابرقدرتی بهخاطر همهکَسَش هم که شده جرئت نمیکند به ما و بمبهای همهکَسکُش ما نزدیک شود. قربان تو؛ عاشق همیشه کاندیدای تو؛ میدون دوم
پ
ارسال نظر