بنده بهعنوان یک شهروند ایرانی شدیدا و قویا خواستار جمعشدن بساط نرمافزارهای معلومالحالی به نام اسنپ و تپسی هستم. متأسفانه این استارتاپ هم مثل بقیه چیزهای وارداتی خودش آمده ولی فرهنگش نیامده.
بنده بهعنوان یک شهروند ایرانی شدیدا و قویا خواستار جمعشدن بساط نرمافزارهای معلومالحالی به نام اسنپ و تپسی هستم. متأسفانه این استارتاپ هم مثل بقیه چیزهای وارداتی خودش آمده ولی فرهنگش نیامده. در کمال تعجب، در کمال ناباوری، در کمال شگفتی آدم در این نرمافزار چیزهایی میبیند که به هیچ وجه با عادات فرهنگی ما ایرانیها همخوانی ندارد. یک بار ما غفلت کردیم، گول خوردیم، جوانی کردیم و از طریق این اسنپ ماشین سفارش دادیم. واقعا بدترین لحظات زندگیام بود. واقعا سختی کشیدیم. دردناک بود و سوزناک. اول که مقصد را مشخص کردیم، نوشت راننده تا چهار دقیقه دیگر میرسد.
چهار دقيقه صبر کردیم نیامد، پنج دقیقه صبر کردیم نیامد، بالاخره بعد از شیش دقیقه جلوی پایم ترمز زد و ما سوار شدیم. حالا شاید فکر کنید تأخیر راننده من را عصبانی کرده، نخیر. تا نشستم توی ماشین راننده بنای تفاوت فرهنگی گذاشت و گفت: از تأخیری که ایجاد شد، عذرخواهی میکنم قربان. خیلی ناراحت شدم. خواستم بزنم پس گردنش و بگویم اینقدر ضعیف نباش پسر! نکنه فردا هم که دری به تخته خورد و یک مسئولیتی پیدا کردی و چند نفر در اثر سوء مسئولیتات مردند، هم همینجوری میخوای عذرخواهی کنی؟ ولی کظم غیظ کردم و چیزی نگفتم. آن روز هوا نه زیاد گرم بود نه زیاد سرد.
به راننده گفتم: کولر میزنی؟ گفت «چشم! ببخشید که روشن نکردم، فکر کردم سردتون میشه.» اه! راننده اینقدر سوسول؟ از عمد شیشه را پایین کشیدم که ببینم اعتراض میکند یا نه. باز هم چیزی نگفت. همینطور مشغول کرمریختن بودم که یک موتوری بیملاحظه سریع پیچید جلوی ماشین طوری که نزدیک بود تصادف بدی صورت بگیرد. رو به راننده گفتم: شعور نداره که، تو اصطبل به دنیا اومده. به جای اینکه با مسافر همدلی کند و چهار تا فحش هم روی فحش ما بگذارد و حواله موتوری کند لبخند زد و به رانندگی ادامه داد. دوباره یک ماشین نزدیک بود بزند به ما. گفتم: از جنگل فرار کرده اومده پشت مزدا نشسته، یابوی علفی! دوباره لبخند زد و اینبار دوباره عذرخواهی کرد که لحظات پراسترسی برای من ایجاد شده.
دیگر تحملم را از دست دادم و گفتم: آقاجون! سر ساعت که مسافر سوار میکنی، کولر هم که میزنی، فحش هم که نمیدی، لااقل یه کم از مسائل مملکت و اینکه آخرش چی میشه بگو بفهمیم راننده لامصب! دوباره اون لبخند چندشش را به من تحویل داد و گفت: دوست عزیز تز دکترای بنده در رابطه با حوزه قفقاز شمالی، جمهوری خودگران چچن و اینگوشتیای جنوبی بود و متأسفانه تخصصی در مسائل سیاست داخلی ندارم. این را که گفت دیگر نتوانستم تحمل کنم. گفتم: بزن بغل! من پیاده میشم. در را با تمام قدرتم بستم و درحالیکه اشک میریختم، گفتم: لامصب لااقل بهم بگو درو آروم ببند حیوان! باز هم چیزی نگفت. گفتم: چقدر میشه؟ گفت: شیشهزار تومن! فریاد زدم: چرا اینقدر ارزون؟ دههزار تومان انداختم توی ماشین و به تجمع عظیم رانندگان آژانس جلوی مجلس شورای اسلامی پیوستم که فریاد میزدند: اسنپ بیمجوز تعطیل باید گردد!
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
جالب بود. طنز خوبیه. ممنون.
جالب بود