طنز؛ بقا و مشا و رحیمی بلا
در بخشی از کتاب «تاریخ خفنی» که هزاران سال بعد منتشر خواهد شد، در باب عصر حاضر چنین خواهد آمد:
در بخشی از کتاب «تاریخ خفنی» که هزاران سال بعد منتشر خواهد شد، در باب عصر حاضر چنین خواهد آمد:
«محمود غیبگو را سه دوروبری اصلکاری بود؛ بقا و مشا و رحیمی بلا! گویند محمود چون از نهاد ریاست جمهوری درآمد، آه از نهاد ریاست جمهوری برآمد که «آخیش». اما محمود را خیال «سابق» شدن نبود. پس دفتری برگزید صد برگ در ولنجک و یاران گرد آورد و هر یک را پست و مقامی داد با پیشوند سابق. از این جمله: معاون اول سابق، رییس دفتر رییس جمهور سابق، وزیر مسکن، شهرسازی، راه، صنعت و کشاورزی سابق (با حفظ سمت، مشاور در امور استانهای سابق) و حتی منشی سابق که این آخری وظیفه داشت بگوید «آقای رییس جمهور سابق جلسه تشریف داشتند!» و بدین سان همه چیزشان سابق بود.
اما بشنوید از دیوان محاسبات که هر چه بیشتر حساب میکرد، بیشتر دود میکرد و اعضایش جامه دریده، سر به بیابان میگذاشتند، طوری که در سه سال، 27هزار استخدام داشت و 26500 نفر تلفات روحی روانی!
پس یاران سابق را یکی یکی پراکنده ساخته، هر یک را به زندان یا دادگاهی انداخته، محمود را در آمپاس بسیار قرار دادند. ولی چون موعد انتخابات برآمد، محمود گیوهها ورکشید و در خط 3 قرار گرفت برای رقابت انتخاباتی.
سخنرانیهای بسیار کرد و اشارات پرشمار، اما چه سود که کل قضیه منتفی شد. پس دست در کیسهای انداخت که یاری بیرون آورده، به جای خویش علم کند. اما هر چه دست کرد، یاری در دستش نیفتاد که کیسه خالی بود و یاران پراکنده.
مشا که «جیز» بود و رحیمی بلا در زندان بین المرخصیّین به سر میبرد. محمود بنا کرد بگوید «اصلا از هیچ کس حمایت نمیکنم» که ناگهان دستش به بقایی گرفت و او را بیرون کشید و گفت: ئه! تو اینجا چی کار میکنی؟ و او را بسیار نواخت و جلو انداخت و حمایتها کرد و آثار باستانیها به یادش آورد. پس چون موعد ثبت نام رسید، دست در دست او نهاد به مهر و وی را در گیرودار انتخابات ول داد و بفرمود تا در میان مناظرهها به «از شما میپرسم» و «مدارکی از شما در جیب دارم» اتکا کند.
بقایی هر کاندیدا را سندی رو کرد و هر یک را آبرویی ریخت. کاندیدایگان سرخ و سفید میگشتند و از دهای محمودیان تشتک میپرانیدند که ناگهان کاندیدایی از آن میان، دست در جیب عقب سمت چپ خویش کرده، پروندهای بیرون کشید یک متر در 70 سانت، به ضخامت خیلی!
گویند بقایی را رخ زرد شد و کف و خون از دهان برآورد و ارور 5009 داد و همان جا خشک شده، افتاد. حیدری نامی لبخندزنان او را درون خاکانداز ریخت و به بیرون از جلسه هدایت کرد و بقایی دانست که سند بالای سند بسیار است. اما محمود همچنان ندانست، پس شد آنچه که شد».
ارسال نظر