طنز؛ رازداری بیمار و اختراع تلگرام
دو بیمار در اتاق بیمارستانی با هم بستری بودند. یکی از دو بیمار، توان حرکت نداشت و آن یکی هر روز از روی تختش بلند میشد و کنار پنجره میرفت و برای آن بیماری که توان حرکت نداشت، از چیزهایی که بیرون پنجره بود میگفت تا...
دو بیمار در اتاق بیمارستانی با هم بستری بودند. یکی از دو بیمار، توان حرکت نداشت و آن یکی هر روز از روی تختش بلند میشد و کنار پنجره میرفت و برای آن بیماری که توان حرکت نداشت، از چیزهایی که بیرون پنجره بود میگفت تا آن یکی حوصلهاش سر نرود. روزها بدین منوال میگذشت و آن بیماری که میتوانست از جایش بلند شود و راه برود، هر روز این کار را تکرار میکرد تا اینکه یک روز افتاد و مرد. بیماری که نمیتوانست از جایش تکان بخورد، از اینکه یک دوست واقعی را از دست داده، بسیار ناراحت بود.
بیمار جدید بیاعتنا گفت: نوکر بابات که نیستم. هر وقت خودت خوب شدی پاشو برو بیرون رو نگاه کن.
بیماری که توان حرکت نداشت دلش شکست. پس دوباره گفت: اما بیمار قبلی همیشه این کار را برای من میکرد و هیچوقت هم خم به ابرو نیاورد.
بیمار جدید گفت: قطعا روانی بوده. مگر میشود یک نفر هر روز بیرون را ببیند و تعریف کند؟!
بیمار بیحرکت گفت: حالا که شده و او این کار را میکرد و قطره اشکی از کنار چشمانش به پایین غلطید.
بیمار جدید دلش سوخت و بلند شد رفت کنار پنجره. بیرون را نگاه کرد و با تعجب گفت: اما اینجا که فقط یک دیوار سیمانی است. بیماری که توان حرکت نداشت زد زیر خنده. آنقدر خندید که دلش درد گرفت. بیمار جدید متعجبانه او را نگاه کرد. وقتی بیماری که توان حرکت نداشت توانست جلوی خندهاش را بگیرد، بیمار جدید از او خواست که دلیل خندهاش را بگوید. بیماری که توان حرکت نداشت از بیمار جدید خواست که گوشش را نزدیک او بیاورد و در گوش او گفت که چرا میخندد. بیمار جدید هم پس از شنیدن دلیل خنده بیماری که توان حرکت نداشت، زد زیر خنده و آنقدر خندیدند تا سرپرستار صدای آنها را شنید و به اتاق آنها آمد تا علت را جویا شود.
ارسال نظر