۴۷۷۹۶۸
۵۰۰۸
۵۰۰۸
پ

طنز؛ چه كسي شفتالوي گنديده مرا از يخچال دزديد؟

آلفرد هيچكاك، عباس دست قشنگه، جان وين، مسعود فراستي، كاترين هيپبورن، آرنولد شوارزينگر، آلبرت بروكس، ويم وندرس، رضاموتوري، ‌باراجانف و صشلبذقطبسذلعزز(كه ديگه واقعا نمي‌دونم اين يكي، يك كاره سينماي كدام خراب شده بود) در قالب...

ابراهيم افشار در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

آلفرد هيچكاك، عباس دست قشنگه، جان وين، مسعود فراستي، كاترين هيپبورن، آرنولد شوارزينگر، آلبرت بروكس، ويم وندرس، رضاموتوري، ‌باراجانف و صشلبذقطبسذلعزز(كه ديگه واقعا نمي‌دونم اين يكي، يك كاره سينماي كدام خراب شده بود) در قالب هيات ژوري جشنواره «بيا اسكارت رو بگير ببر داداژ» نشسته‌اند دورهم و بحث‌شان گل انداخته است. بعد از سرفه جان وين و عطسه هيچكاك كه به منزله «صدا دوربين حركت» و استارت ژوري بود، فراستي دستش را گذاشت روي پارچ و سخنراني‌اش را با عنوان «مقوا هميشه مقواست» آغاز كرد. باراجانف ابتدا انارش را آب‌لمبو كرد و خطاب به فراستي گفت: آقا جات خالي. يك شب يك مرد نزديك به 60 سال با كفش‌هاي مثل همين كفش‌هاي شما و ريش خرمايي مثل ريش شما و بلوز كشباف يشمي مثل بلوز كشباف يشمي شما و عينك كائوچويي مثل عينك كائوچويي شما- البته دور از جان شما- در خانه‌مان را زد.
من تا درو باز كردم يك پايش را گذاشت لاي در. گفتم: ها؟ كي هستي اين وقت شب؟ گفت: مي‌خوام بكُشمت. آقا تندي زنگ زديم 110 اومد دستگيرش كرد. پاسبونه لحظه‌اي كه از من خداحافظي مي‌كرد گفت: نترس باراج! طرف، خيلي هم خطرناك نبود. من در جوابش گفتم: ولي او يك اسلحه تو جيبش داشت سركار استوار. مي‌خواي بنده دفعه بعد، پس از آنكه قشنگ كشته شدم به شما زنگ بزنم كه بيايين به دادم برسين؟ چي چي رو خطرناك نبود سركار؟ استوار گفت: آخه از اين نظر كه او يك بزن بهادر مسلح كه نبود، بلكه يك منتقد شكست خورده بود. شايد زخم و زيلي‌ات مي‌كرد ولي نمي‌كشت‌تون كه. نهايتش شايد داد مي‌زد: آي مقواي فلان فلان شده و در مي‌رفت كه اونم خيالي نيست. فراستي گفت: حتي اون منتقد شكست خورده هم كه هيچ شباهتي با من ندارد، يكجور مقواست.
مقوا هميشه مقواست. بروكس گفت: دم‌تون گرم. واقعا دم‌تون گرم. من اگر مي‌خواستم تمام نقدهايي كه برام نوشته شده جمع كنم، الان به دوتا خانه بزرگ نياز داشتم. كدوم حمال دوتا خانه فقط براي جمع كردن نقدها مي‌خره؟ فراستي گفت: خانه بزرگ هم مال امپرياليسم مقوا و مقواي امپرياليستي است. مقوا هميشه مقواست. مستر سين-شين منتقد روزنامه‌اي كه نخواست اسمش فاش شود گفت: برادر، گربه‌ها چنگ مي‌اندازند، سگ‌ها گاز مي‌گيرند، لاك پشت‌ها مي‌خزند و اسب‌ها شيهه مي‌كشند، خب من هم پاچه مي‌گيرم. فراستي گفت: پاچه گرفتن هم يك نوع مقواست. مقوا هميشه مقواست. مارلون براندو چوب كبريتش را از لاي دندان بيرون كشيد و فوت كرد و گفت: «همچنان كه پل نيومن هرگز در مغزش اين‌طور نمي‌انديشد كه پل نيومن است، فراستي نيز در مغزش اين‌طور نمي‌انديشد كه فراستي است».
فراستي دستي به ريش‌اش كشيد و خودش را از تك و تا نينداخت و گفت حتي پل نيومن نيز مقواست. مقوا هميشه مقواست. پشت‌بندش خدمتكارها يك قهوه فرانسه آوردند كه ملت خوردند و بعدش ژان لوك گدار كه در نزديكي فراستي نشسته بود، گفت: يادش بخير. هيچكاك چيزي داشت كه من هميشه در طلبش بودم؛ استعداد... و اتفاقا فراستي هم هميشه چيزي داره كه باز من هميشه در طلبش بوده‌ام؛ رو! فراستي گفت: نخير «رو» نيز يك‌جور مقواست. مقوا هميشه مقواست. بالاخره همان خانم «صشلبذقطبسذلعزز» كه يك كاره سينماي كدوم مملكت است، خطاب به رضا موتوري گفت بدترين ماده مخدري كه جوونا رو از پا در مياره، ماري جوانا و هرويين نيست بلكه نقد تصفيه نشده است. فراستي: قربانت بروم نقد تصفيه شده هم يكجور مقواست.
مقوا هميشه مقواست. برنادر شاو كه تا آن لحظه ساكت بود رو به حضار، خاطره‌اي تعريف كرد: «راستش يك بار يك منتقد ايروني براي يكي از نمايشنامه‌هاي من يك نقدي نوشته بود. من زنگ زدم بهش گفتم ببخشيد نقدي كه شما نوشتين الان جلوي من است. او هم خيلي خوشحال شد كه نقدش جلوي من است. اما سريع ادامه دادم: البته به زودي در پشت(سر) من قرار خواهد گرفت. آقا اونو مي‌گي؟» فراستي در جواب گفت: نقدي كه در پشت آدم قرار گيرد آن نيز مقواست. مقوا هميشه مقواست. وودي آلن كه آن لحظه در گوشه ميزگرد چمباتمه زده بود گفت: ببخشيد شغل من و امثال من خنداندن مردم است و شغل فراستي متوقف كردن امثال من. حالا قضاوت كنيد كدام‌مان گريه‌دارتريم؟ فراستي گفت حرف مرد يكي است. مقوا هميشه مقواست.
مل بروكس كه تا آن لحظه مشغول جويدن سيگار برگش و بالا انداختن چيپس و ماستش بود گفت: «بعضي از منتقدها كه معمولا از لحاظ احساسي و فكري دچار يبوست فكري‌اند، همان‌قدر براي من جذاب‌اند كه شفتالوي يك سال در يخچال مانده يك دختر تنها». فراستي دستش را از روي پارچ برداشت و گفت: دقت كردي هلوي توي يخچال مانده، چقدر واقعني شبيه مقواس؟ مقوا هميشه مقواست. در اين لحظه كه حضار با تجسم شفتالو دهن‌شان آب افتاده بود، يكهو ديدند در باز شد و ده نمكي آمد تو. رضا موتوري گفت بزن زنگو. بيا جايزه‌ات رو بگير برو كه شريفي‌نيا منتظرته. اما ده‌نمكي از همان دم در گفت: من علاقه‌اي به بردن جايزه ندارم، جايزه مال اسب‌هاست.
از قضا در همان لحظه اسبي در بيرون سالن شيهه كشيد؛ اههههههعيييييعيي! و كيميايي با اسب -در حالي كه پولاد هم سوار تركش بود- وارد سالن ژوري شد. فراستي گفت ببين اسبش هم از مقواست. مقوا هميشه مقواست. ناگهان صدايي دلنشين در سالن افتاد : پيتكو پيتكو پيتكو (اسبه جايزه را تو دهنش گرفت و مسعودخان در حالي كه پولاد رو انداخته بود تركش، يورتمه برگشتند سينما متروپل كه آنجا اسبه، با احترامات فائقه، جايزه‌اش را تقديم تهيه كننده كند. اما يكهو ترانه تيتراژ را قاسم جبلي خواند و ما همگي بدبخت شديم. شما را به‌خدا با ما بدبخت بيچاره‌هاي سينما نفهم، كاري نداشته باشيد. گناه داريم.)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج