طنز؛ روز جهانی محبت به همسر
بابا به من و مامان میگوید: من نمیدونم چی تو موبایلتون دارین که صبح تا شب سرتون تو گوشیتونه.
بابا به من و مامان میگوید: من نمیدونم چی تو موبایلتون دارین که صبح تا شب سرتون تو گوشیتونه.
بابا این جمله را هر روز و تقریبا روزی دو سه بار میگوید و بعد هم برای مامان از مخاطرات گوشی برای زندگی مشترک حرف میزند. من معمولا با شنیدن جمله اول میروم سراغ پایاننامهام و مامان هم میرود سراغ شارژرش.
امروز وقتی مامان از بابا پول میخواست، بابا گفت: اون موبایلت که فعلا جای شوهرت رو گرفته، برو پولتم از همون بگیر.
مامان هم به بابا گفت: اگه بدونی برای چی پول میخواستم همچین حرفی نمیزنی.
مامان تا یک ساعت حرفی نزد و میدانست در این جور مواقع معمولا بابا خودش به خاطر به خطر نیفتادن زندگی مشترک عقبنشینی میکند. بعد از یک ساعت، بابا با اینکه اشتیاق زیادی داشت که بداند مامان برای چه پول میخواهد اما از طرف دیگر نمیخواست غرورش را زیر پا بگذارد و سوال بپرسد؛ در حالی که برای مامان چای میبرد، یک چشمک به او زد که ترجمه چشمکش یعنی «برای چی میخواستی؟»
وقتی بابا وارد خانه شد با تعجب به اطراف نگاه کرد. خانه مثل یک دسته گل شده بود و گوشی مامان بر خلاف همیشه روی میز بود نه توی دستش نه توی شارژ. بابا به آن دست زد و گفت:
گوشیش سرده. خدا رو شکر حتما خراب شده و بالاخره گذاشتهاش کنار.
مامان یکدفعه با یک کیک از آشپزخانه درآمد و بابا که انگار یک نارنجکِ بدون ضامن توی دستش مانده باشد، سراسیمه گوشی را روی میز گذاشت و با تعجب گفت:
- مگه امروز تولدمه؟
+ نه امروز روزِ جهانی محبت به همسره.
- چطور همچین روزی هم بوده و من تا حالا خبر نداشتم؟
+ منم خبر نداشتم اما دیدم توی تلگرام این خبر رو گذاشتن.
قبل از اینکه بابا چیزی بگوید، مامان یک کادو هم به او داد و کاملا غافلگیرش کرد. مثل معتادهایی که به همسر خود مواد میدهند تا او را هم معتاد کنند، مامان هم به بهانه روزی که اصلا وجود خارجی نداشت، یک گوشی برای بابا خریده بود تا به محض اعتیاد به تلگرام، برایش شارژ جور کند.
بابا گفت: ممنون همسر عزیزم. ببین دیگه چه چیزای خوبی هست که ما رو ازش بیخبر گذاشتن. این تلویزیون که هیچی از این چیزا نمیگه... همین فردا برات یه چیزی واریز میکنم برای خودتم یه کادو بخر.
بابا برای اینکه نشان دهد آدم میتواند هم گوشی داشته باشد و هم معتاد نباشد، در چند روز اول نیمساعت بیشتر با گوشی ور نمیرفت. تازه، بلافاصله بعد از کار با گوشی توی خانه ورزش میکرد و گردنش را به طرفین نرمش میداد. هر از گاهی هم در گروه خانوادگی یک پیام صوتی یک ثانیهای میفرستاد که معلوم بود دستش اشتباهی خورده. بعضی وقتها هم میدیدی برای ساعتها بابا ایز تایپینگ است اما چیز خاصی نمیآمد. از هفته دوم، کمکم گوشی و دست بابا بیشتر به هم عادت کردند. ابتدا با چند تا استیکر غیر مرتبط و بعد با یکی دو تا پیامِ سیاسی فوروارد شده و بعد هم چند موزیک محلی و شاد. البته خوشبختانه یکی از پیامهایی که «فورواردد مسیج فرام عطاری» بود بلافاصله و قبل از اینکه بقیه ببینند، پاک شد...
حالا دیگر بابا کاملا معتاد شده و با مامان به جای بحث سر مخاطرات زندگی مشترک سرِ شارژر مشترک بحث میکند. بابا به قول خودش برای اینکه از اخبار عقب نماند، حتی وقتی دستشویی هم میرود گاهی گوشی را با خودش ببرد. البته خوشبختانه دیگر یاد گرفته که دستش روی ضبط پیام صوتی نرود.
نظر کاربران
خیلی قشنگ بود عالی