طنز؛ «ورود کردن» غلط است
دهخدا وارد کلاس شد و دید قالیباف روی صندلی ایستاده، دستانش را مشت کرده و با اقتدار به پنکه سقفی کلاس خیره شده بود. دهخدا زد روی شانه شیبانی و پرسید: «اینجا چه خبره؟» اما از شیبانی جز خُر و پُف صدایی نشنید.
دهخدا وارد کلاس شد و دید قالیباف روی صندلی ایستاده، دستانش را مشت کرده و با اقتدار به پنکه سقفی کلاس خیره شده بود. دهخدا زد روی شانه شیبانی و پرسید: «اینجا چه خبره؟» اما از شیبانی جز خُر و پُف صدایی نشنید.
دهخدا همان سوال را از شریعتمداری پرسید. شریعتمداری اخم کرد و با تحکم گفت: «تمرکز من رو به هم نزن! دارم ستون کیهان و خوانندگان رو پُر میکنم».
دهخدا با کلافگی فریاد زد: «دیگه خسته شدم از دستتون. این چه وضعیه راه انداختین؟ قالیباف چرا رفته روی صندلی؟» قلعهنویی گفت: «ایشون در حال ورود کردن به مسائل کلان مدرسه هستن». دهخدا چشمانش را تنگ کرد و پرسید: «در حال چی کار کردن؟»
فردوسیپور با خنده گفت: «ورود کردن». دهخدا نفسی عمیق کشید و با دلشکستگی از فردوسیپور پرسید: «شما دیگه چرا؟ میدونی جا انداختن اینجور اصطلاحاتِ غلط کار اشتباهیه؟» فردوسیپور باز هم خندید و گفت: «خب اینا گفتن، ما هم دیدیم بامزهاس، برای همین ما هم گفتیم».
دهخدا رفت پای تخته و با گچ نوشت: «به جای ترکیب بیمعنی و غلطِ ورود کردن باید از ترکیب وارد شدن بهره برد». بعد رو کرد به قالیباف و گفت: «میشه از روی صندلی بیای پایین؟»
قالیباف سینهاش را ستبر کرد و با صدایی رسا پاسخ داد: «نخیر! میخوام ورود کنم». این را گفت و دستش را به آرامی سوی پنکه سقفی برد. ابتکار، جلودارزاده و مولاوردی از ترس جیغ کشیدند. آلیا موبایلش را در آورد و به فیلمبرداری پرداخت. جدیدی فریاد زد: «الان دستش قطع میشه». رضازاده گفت: «کاش قبلش پودر میزدی به دستت». خادم با صدای بلند گفت: «این کار رو نکن! خطرناکه».
چمران آن یکی دست قالیباف را گرفت و گفت: «دستم تو دست یاره، قلبم چه بیقراره». دهخدا ناگهان از کوره در رفت و فریاد زد: «این پنکه که خاموشه، این کولیبازیا چیه؟»
اما هنوز حرف دهخدا تمام نشده بود که صندلی شکست. نامداری جیغ زد و گفت: «اِوا! صندلی پایهاش شکست». دهخدا به قالیباف تشر زد: «حالا خیالت راحت شد صندلی رو شکستی؟ زود باش معذرتخواهی کن!»
ناگهان همه کلاس با هم زدند زیر خنده. دهخدا با کلافگی پرسید: «برای چی میخندین؟» مسجدجامعی پاسخ داد: «قالیباف وارد هر قضیهای میشه به جز موضوع معذرتخواهی». دهخدا تکهای گچ برداشت و آن را با عصبانیت سوی شیبانی پرتاب کرد. شیبانی همانطور که خواب بود گفت: «آخ» و کلاس تمام شد.
ارسال نظر