صبح زود، كوروش شاه شاهان در كاخ پاسارگاد، تازه صبحانهاش را خورده بود كه در زدند. كمبوجيه دويد، هراسون آمد پيش كوروش كه مشتلق بده بابا، آقامحمود اومده. (كوروش يك لحظه اشتباه كرد و گفت چي چي آورده؟) ولي بعدش فضا را رئال كرد. از تعجب هاج و واج مانده بود. «تو اين هير و ويري اينو فقط كم داشتم». محمود را گزنفون راهنماييكرد به سمت كاخ. آژانها و آجودانها و مرد بالدار بهش تعظيم كردند و دسته موزيك هخامنشي مستقر در كاخ نواخت، اولش ترانهاي از مايكل جكسون را پيش درآمد زد بعد ديد محمود اخمهاش رفته تو هم، ترانه «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا، بيوفا اصلا اگه نمياومدي كه سنگينتر بودي» را نواخت. بعد گفتند چه كاريه. يك مارش نظامي زدند ولي گزنفون لزگي نرقصيد. ماندانا كه از پنجره داشت مراسم تشريف فرمايي مهمان را نگاه ميكرد به خدمهاش گفت: «واي حالا چي بپوشم من؟» كوروش هنوز هاج و واج بود كه محمود خودش را انداخت بغلش./ كوروش: «منم شاه شاهان. شاه بزرگ. شاه توانا.
شاه بابل. شاه سومر و اكد. شاه نواحي جهان. من اي ارباب به تو سلام ميكنم. زيرا بخت و اقبال از اين پس عنوان اربابي را به تو ارزاني داشته است.»/ محمود خودش را از تك و تا نيانداخت: «منم محمود. ریيس جمهورِ ریيس جمهوران. فرمانروايي دادگر. خوشبختم از آشنايي باهاتون. من هم به تو سلام ميكنم. چون مردي هستي به خوبي خودم». و آنگاه در حالي كه عود ميسوخت و خنياگران نمينواختند، جفتشان رفتند خلوت كنند (به جون مادرم، همينجوري رفتند. قصد و غرضي نداشتند)/ كوروش: صبحونه خوردي؟ دال عدس داريم دادا. بزن روشن شي. دستپخت ماندانا حرف نداره. چند وقته دال عدس نخوردي؟ ميخواي بگم فست فود بزنن تو تنور از گوشت قوچ و پنير مازولا؟ / محمود: نه اتفاقا پيش پای شما با رحيم و ممد و عبدالحسين جغول بغول زديم تو قهوه خونه بين راهي. جات خالي. داره از دهنم ميزنه بالا.
تا خرخره خوردم. كوروش: تو كجا اينجا كجا پسر؟ راه گم كردي؟/ محمود : نه راه بلدداشتيم اتفاقا. از اينجا رد ميشدم گفتم درتونو بزنم./ كوروش : پس رحيم آقاتون كو؟/ محمود : رحيم آقامون با اصغر پونصد و ممد شونصد و قاسم نصرت رفتن شكار./ كوروش: شكارِ چي؟/ محمود: شكارِ چي يعني چي؟/ كوروش: خب شكارِ چي رفتن؟/ محمود: رفتن كل بزنن يا بزكوهي. اگه بتونن شاخ بز رو از هم جدا كنن، ديگه مطمئنم انتخابات شوراها مال خودمونه!در حالي كه ماندانا خانم سبد ميوه را به سمت مهمانان عاليرتبه ميآورد ، محمود به احترامش پا شد. محمود دست روي سينه گذاشت و چهارزانو نشست. حالا ديگر يخش باز شده بود. به كوروش گفت: ميشه برامون ني بزني استاد؟ كوروش گفت: چشم.
واسه شما نزنم واسه كي بزنم داداش؟ و آنگاه همراهان محمود ديدند كه با ني زدن كوروش، ماهيها به خشكي در ميآيند و پرندگان بر دريا مينشيند. گفت ايول ناز نفست. كوروش اما ني را قطع كرد: محمودجان من درطول فرمانرواييام سه امپراطوري رو ساقط كردم شما چند تا؟/ محمود: منم خيلي./ كوروش: منو بربرها بدبخت كردن شما رو كيا؟/ محمود: منم طنزنويسها./ كوروش: خب ديگه چه خبر؟/ محمود در حالي كه زل زده به تصوير مرد بالدار كه روي سنگ پاسارگاد حك شده، گفت: قربان ميشه بگيد اين مرد بالدارتون كه تو سنگ نوشتهها عكسشو كشيدين! چه جوري بال درآورد؟/ كوروش: هيچي. خيلي راحت. شما مگه بال درنميآرين؟/ محمود: نه. /كوروش: من وقتي داستان سفرتان به ونزوئلا و سرسلامتي دادن به مامان هوگو چاوز رو ديدم، خودمم بال درآوردم چه برسه به اين مرد.
من هشت سال تمام از حرفهاي شما سورپرايز ميشدم و بال درميآوردم./ محمود: اين مرد كي بال درآورد؟/ كوروش : وقتي كه شعار علمي كردن مديريت را در يكي از سخنرانيهاتان شنيد، همين جا جلوي چشم خودم بال درآورد. اندكي بعدتر كه عبارت «معجزه هزاره سوم» را شنيد، ديگه رسما با كله رفت توي سنگ و موندگار شد و ديگه هم درنيومد. ناهار را كه خوردند، ماندانا داشت كاسههاي ژله را ميآورد كه كوروش اوقاتش تلخ شد.گفت: خانوم صد بار بهتون گفتم وقتي مهمون داريم، اون يه شلال گيسوهاتو بذار تو روسري! چيه آخه زده بيرون؟/ محمود : ولي قربان، مساله اصلي مملكت ما اون طره مو نيستها.كوروش چپ چپ نگاه كرد. خوشبختانه در همان لحظه كمبوجيه آمد تو، كه «بابايي بابايي ميشه بپرم بغل عمو؟» محمود گفت بذار بياد بازي كنه ديگه. بچههاي اين دوره و زمونه كه تفريحي ندارن. همهاش حبس شدن تو خونه. رو به بچه: «كمبي جون! ميخواي برات فيفا گيم بخرم؟»
كوروش سگرمههاش رفت تو هم. محمود فهميد هوا پسه. بحث را عوض كرد: راستي كوروش جان، اين جناب حمورابي كجاست؟ ميخواستم سرراه یه سر هم به اون بزنم. كوروش گفت مهماني تمام است مرخصيد و در حالي كه كاسه آبي پشت سر محمود ميريخت گفت: خدايا مملكت ما را از سه چيز در امان بدار. محمود گوش تيز كرد كه ببيند سومي چيست؟ دروغ و خشكسالي را زياد شنيده بود. گفت آمين. البته اضافه كرد كه خوشبختانه ديگر نه دروغي در مملكت ما گفته ميشه و نه خشكسالي مياد. آن دو به هم دست تكان دادند و راه افتادند. يكهو وسط راه محمود برگشت : قربان نگفتيد سومي چه بود؟/ كوروش: ايشالا قسمت بشه باهم بريم نيويورك./ محمود : تا زماني كه نگي سومي چه بود، من از اينجا نميرم./ كورش: طرّه مو/ محمود: دروغ ميگي. بگو جون تو!
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
مسخره
جالب نبود.درضمن جناب طنزپرداز ماندانا نام مادر کورش بزرگ است.
مسخره. به تاریخ کشورت توهین کردن افتخار نیست.
درود بی پایان بر دکتر احمدی نژاد