۴۶۹۸۶۱
۲ نظر
۵۳۰۸
۲ نظر
۵۳۰۸
پ

طنز؛ روزها و شب‌هاي نگهباني بالاي برجك

چه کار سختی است بالا رفتن از پله‌های برجک با اسلحه‌ای روی دوش. فرقی هم نمی‌کند چه فصلی از سال باشد. زمستان یا تابستان که هر یک در آن اتاقک فلزی سردتر یا گرم‌تر می‌شود، آن‌قدر که تا پایان دو ساعت آن بالا بودن، به زمین و زمان فحش بدهی.

مرتضى قديمى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

چه کار سختی است بالا رفتن از پله‌های برجک با اسلحه‌ای روی دوش. فرقی هم نمی‌کند چه فصلی از سال باشد. زمستان یا تابستان که هر یک در آن اتاقک فلزی سردتر یا گرم‌تر می‌شود، آن‌قدر که تا پایان دو ساعت آن بالا بودن، به زمین و زمان فحش بدهی. بیشتر وقتی که نگهبان بعد از تو که باید پست را تحویل بگیرد کمی دیرتر پیدایش شود. زمستان که باشد هر تعداد کلاه پشمی زیر کلاه به سرت کرده باشی باز هم گوش‌هایت یخ می‌زند و انگشت‌ها هم بی‌حس می‌شوند مثل همه جاهای دیگر بدن، جوری که احساس کنی وجود ندارند. تابستان که می‌آید باور نمی‌کنی این همه گرما چطور در ادامه آن فصل قرار گرفته است. همه جای بدنت داغ می‌شود و چکه‌های عرق به آن‌قدري که بتواند یک قاشق مرباخوری را پر کند برای خودشان لیز می‌خورند از هرجا.

ماجرای نگهبانی اما برای مهرداد تفاوت داشت وقتی عاشق بود. نه زمستان گله می‌کرد در آن سرما و نه تابستان مثل ما غر می‌زد وقتی عکس مژده، نامزدش همیشه توی جیب لباس یا اورکتش بود. وقتی می‌پرسیدیم تو سردت یا گرمت نمی‌شود یا چرا از نگهبانی اعصاب خرد نیستی، عکس مژده را در می‌آورد و با ابرو نشانش می‌داد. بعد می‌گفت به خاطر این، هر وقت نگاهش می‌کنم نه متوجه سرما می‌شوم و نه گرما.
ما که نه نامزدی داشتیم و نه کسی که بتواند بعدا نامزد شود، از پیشنهاد مهرداد برای گذاشتن یک عکس در جیب‌مان استقبال کردیم، شاید که بتوانیم روزها و شب‌های ناگوار برجک را تحمل کنیم. ناگوار را محمود که از دانشگاه انصراف داده بود به کار می‌برد برای نگهبانی. وگرنه ما را چه به ناگوار. ما چیز دیگری می‌گفتیم که اینجا جایش نیست. مهرداد که مطمئن بود ماجرا می‌تواند مفید باشد وقتی رفت مرخصی برای هرکدام‌مان یک عکس از خواننده‌ها و هنرپیشه‌هاي قبل انقلاب یا خارجی از آرشیو مجلات زن روز دایی‌اش کنده بود و برایمان آورد.

به اصغر گوگوش افتاد، به رضا بسنتی فیلم شعله، به محمود حمیرا و به من هم هایده. واقعا جواب داد ایده مهرداد. البته نه اینکه ماجرای نگهبانی کاملا آسان شد اما حالا با وجود گوگوش و بسنتی و حمیرا و هایده قابل تحمل شده بود. برای من که شده بود. برای باقی بچه‌ها هم شده بود. برای من بیشتر. آن‌قدر که اواخر دوره سربازی دوست داشتم زودتر به برجک برسم و هایده‌ چسب‌کاری شده را به دلیل فراوان باز و بسته شدن در بیاورم و از جایی از دیوار برجک دربیاورم و با او به گفت‌و‌گو مشغول شوم و گاهی هم التماسش کنم برایم بخواند. دلش که به رحم می‌آمد، می‌خواند و مرا با خودش هرجا که دوست داشت می‌برد. گاه آن‌قدر دور می‌شدیم که نگهبان بعد از من آن پایین برجک باید کلی داد می‌زد تا متوجه‌اش می‌شدم و پایین می‌رفتم. بعدها فکر کردم چه شانسی آوردم به من بسنتی نیفتاد.

مهرداد پایه‌ خدمتش از ما بالاتر بود تا چند ماه زودتر خدمتش تمام شود. وقت خداحافظی خندیدیم و گفتیم برو که به عشقت برسی، خوب ما را درگیر حمیرا و گوگوش و بسنتی و هایده کردی.
چند ماه بعد هم ما خدمت‌مان تمام شد و هر کدام‌مان رفتیم سراغ باقی زندگی و دیگر کمتر از هم سراغی می‌گرفتیم. اما هایده هنوز ول کن نبود. من که چندین ماه به ديدن هر روز و چند ساعته‌اش عادت کرده بودم حالا هر جا عکسی از او می‌دیدم می‌خریدم، پاره‌اش می‌کردم، یادگاری می‌گرفتم و... تا آرشیو متنوعی از عکس‌های هایده داشته باشم. آن‌قدر که سر کار در تراشکاری رازمیک دست طلا، مری هایده یا گاهی هم آقا مرتضی هایده صدایم می‌کردند. 30 دی سال 68 وقتی هایده مرد تا دو هفته از خانه بیرون نرفتم و تراشکاری را هم ول کردم. چند سال طول کشید یادم رفت. نرفت. ادایش را درآوردم که رفته. نمی‌شد. هرجا می‌رفتم بود. هرجا.
صدایش هم. جواد یساری هم می‌گذاشتم صدای هایده می‌شنیدم. یک‌بار توی تاکسی راننده آهنگي گذاشته بود، گفتم هایده است؟ دعوایمان شد. اما یک روز دعوایم شد با خودش و گفتم جان مادرت بی‌خیال ما شو. گریه کرد و رفت. رفت و دیگر برنگشت تا برای همیشه دلتنگش شوم. مثل مهرداد که دلتنگ مژده، نامزدش شده بود وقتی سیگار به دست توی پارک شهر دیدمش سال‌ها بعد. او مرا شناخت. نابود شده بود. خدمتش که تمام شده بود و بعد می‌روند و آماده می‌شوند برای عقد و مراسم و این‌ها، مژده می‌زند زیر همه چیز و با یکی از بچه‌های محل می‌رود و دیگر برنمی‌گردد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • محمد

    بابا غم گرفت دلمونو ک کجاش طنز بود نامردا!!!

  • بدون نام

    خوش به حال خودم که سربازی نرفتم

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج