طنز؛ توجیه
دهخدا با چشمان سرخ ایستاد پای تخته و با گچ نوشت: «توجیه صحیح است». بعد همانطور که خاک گچ را از روی پیراهن سیاهش میتکاند رو کرد به ساعی و پرسید: «شما حواست کجاست؟» ساعی پایش را از روی دوش جدیدی برداشت و...
دهخدا با چشمان سرخ ایستاد پای تخته و با گچ نوشت: «توجیه صحیح است». بعد همانطور که خاک گچ را از روی پیراهن سیاهش میتکاند رو کرد به ساعی و پرسید: «شما حواست کجاست؟» ساعی پایش را از روی دوش جدیدی برداشت و گفت: «این جدیدی هی میگه میخوام وقتی پاهات رو صد و هشتاد درجه باز کردی، با صد و هشتادت عکس بگیرم». دهخدا پوف کرد و گفت: «شما به جدیدی توجه نکن. پات رو بنداز پایین دل به درس بده». دبیر همانطور که دوبنده راهراهش را اتو میکشید، گفت: «کلاس خیلی طول میکشه؟ ما باید بریم شورای شهر با چندتا از گوششکستهها برنامههای عمرا بچینیم». دهخدا پوزخند زد و گفت: «اول اینکه عمرا نه و عمران. دوم هم اینکه...» اما كاشاني پرید وسط حرف دهخدا و با صدای بلند گفت: «شما چه اصراری داری که ما باید توجیه رو درست بنویسیم؟ ما خودمون بلدیم کی و چطور از توجیه استفاده کنیم».
مسجدجامعی ناراحت شد و با حالت قهر کلاس را ترک کرد اما پس از چند دقیقه دوباره به کلاس بازگشت و سر جایش نشست. دهخدا با تشر گفت: «این مسخره بازیا چیه؟ چرا هی در رفت و آمدین شماها؟ دو دقیقه نمیتونین نظم کلاس رو حفظ کنید؟» قالیباف گفت: «آقا معلم ما بگیم مامورای سد معبر بیان و نظم کلاس رو حفظ کنن؟» جدیدی ایستاد کنار قالیباف و گفت: «ایول... لایک... میشه با این نظرت یه عکس بگیرم؟» چمران نچنچ کرد و گفت: «با نظر که نمیشه عکس گرفت دانشمند!» جدیدی تا جنون فاصلهای نداشت از آنجا که او بود، پس یکهو فریاد زد: «من این حرفا حالیم نیست. الان باید با یه چیزی عکس بندازم».
نظر کاربران
خدا نکشده تون چقدر با مزه بود از دست آقای جدیدی