طنز؛ تذکره شیخنا مهدی رحمتی
بشير اسماعيلى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
آوردهاند که در شیراز، نقل شیخنانا مهدی رحمتی ورد زبان خاص و عام شد. از آن روی که نکو مردی بود که روزها سنگربانی میکرد و همه شب نگاهبانی میداد، مباد آنکه کسی زبان بر او بر کشد یا به طعن نیشخندی بر زند. پس او نیز خنجر بر میکشید و جامه طعنه زن را به آستین حلقهای بدل مینمود.
الغرض، مشاجرات وی با شیوخ زمانهاش، به آن غایت رسید که شرح حالها در وصفش نگاشتند و دیوانها برسرودند.
از آن جمله است روزی که با شیخنا کارلوس کیروش البرتغالی در اوفتاد و در مذمتش این شعر سرود:
برو ای پرتغال تلخ نارس
که با فدراسیون چند ساله بستی
تمام افتخار تو همینه
کنار فرگوسن هم مینشستی
شیخنا کارلوس چون این بشنید، بر آشفت و ندا در داد که قلم بیاورید. پس بر پوست آهوان چنین نگاشت:
عقاب آسیا احمدرضا بود
تو یک جوجه کلاغ ناسپاسی
همون بهتر که در نیم فصل بعدی
بری وایسی واسه فجر سپاسی
ایضا با آن رند هم روزگارش، عادل فردوسیپور بر سر جنگ افتاد و نیک از خجلت همدیگر در آمدند. پس عادل را در برزن دید و فیالبداهه گفت:
اگر تو عادلی من کاسیاسم
بیا با سر برو توی لباسم
جلوی مهدی و تیکه پرونی؟
به این بدجنسیات هستش حواسم
عادل بخندید، سپس وردی خواند، پس صد سال رحمتی در بیابان سرگردان شد. بعد از آن سر راهش ظاهر گشت و گفت، هر آنکس که با فردوسیپور در افتاد، سر از صحرای آفریقا در آورد که نفرین بدجنسان گیراست:
الهی که نری جام جهانی
امیدوارم روی نیمکت بمانی
صفا کردم که با اون وضع معده
توی دروازه منصوریانی
چنین بگذشت و مردمان با شیخنا رحمتی از سر دشمنی در آمدند. نقل است بر او خبر آوردند که چه نشستهای، امیر الامرای قلعه نوعی از اندوهت مشعوف و خرسند است و به تیره روزیت همی خندد. شیخنا چندی صبر پیشه کرد و عاقبت دست از دل پریشان برداشت. پس پیکی به قلعه امیر روانه ساخت و این شعر حوالت بداد:
شنیدم این روزا خیلی میخندی
ولی خب عاقبت باید ببندی-
-دهانو ! بسکه چاپلوسا زیادن
خیال کردی امیر بی گزندی
لیک پاسخی از جانب امیر نیامد، بزرگی پرسید چرا پاسخی در خور به او ندادی، امیر گفت: قدما گفتهاند یک وجب باش، ولی مرد باش، این حکایت خود من است. تمت.
آوردهاند که در شیراز، نقل شیخنانا مهدی رحمتی ورد زبان خاص و عام شد. از آن روی که نکو مردی بود که روزها سنگربانی میکرد و همه شب نگاهبانی میداد، مباد آنکه کسی زبان بر او بر کشد یا به طعن نیشخندی بر زند. پس او نیز خنجر بر میکشید و جامه طعنه زن را به آستین حلقهای بدل مینمود.
الغرض، مشاجرات وی با شیوخ زمانهاش، به آن غایت رسید که شرح حالها در وصفش نگاشتند و دیوانها برسرودند.
از آن جمله است روزی که با شیخنا کارلوس کیروش البرتغالی در اوفتاد و در مذمتش این شعر سرود:
برو ای پرتغال تلخ نارس
که با فدراسیون چند ساله بستی
تمام افتخار تو همینه
کنار فرگوسن هم مینشستی
شیخنا کارلوس چون این بشنید، بر آشفت و ندا در داد که قلم بیاورید. پس بر پوست آهوان چنین نگاشت:
عقاب آسیا احمدرضا بود
تو یک جوجه کلاغ ناسپاسی
همون بهتر که در نیم فصل بعدی
بری وایسی واسه فجر سپاسی
ایضا با آن رند هم روزگارش، عادل فردوسیپور بر سر جنگ افتاد و نیک از خجلت همدیگر در آمدند. پس عادل را در برزن دید و فیالبداهه گفت:
اگر تو عادلی من کاسیاسم
بیا با سر برو توی لباسم
جلوی مهدی و تیکه پرونی؟
به این بدجنسیات هستش حواسم
عادل بخندید، سپس وردی خواند، پس صد سال رحمتی در بیابان سرگردان شد. بعد از آن سر راهش ظاهر گشت و گفت، هر آنکس که با فردوسیپور در افتاد، سر از صحرای آفریقا در آورد که نفرین بدجنسان گیراست:
الهی که نری جام جهانی
امیدوارم روی نیمکت بمانی
صفا کردم که با اون وضع معده
توی دروازه منصوریانی
چنین بگذشت و مردمان با شیخنا رحمتی از سر دشمنی در آمدند. نقل است بر او خبر آوردند که چه نشستهای، امیر الامرای قلعه نوعی از اندوهت مشعوف و خرسند است و به تیره روزیت همی خندد. شیخنا چندی صبر پیشه کرد و عاقبت دست از دل پریشان برداشت. پس پیکی به قلعه امیر روانه ساخت و این شعر حوالت بداد:
شنیدم این روزا خیلی میخندی
ولی خب عاقبت باید ببندی-
-دهانو ! بسکه چاپلوسا زیادن
خیال کردی امیر بی گزندی
لیک پاسخی از جانب امیر نیامد، بزرگی پرسید چرا پاسخی در خور به او ندادی، امیر گفت: قدما گفتهاند یک وجب باش، ولی مرد باش، این حکایت خود من است. تمت.
پ
نظر کاربران
باحال بود