۴۶۲۱۴۵
۲ نظر
۵۰۷۳
۲ نظر
۵۰۷۳
پ

پاراگراف کتاب (۱۰۴)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

*****
هرکس که تاریخچه ی جنگ جهانی دوم را مطالعه کرده باشد به خوبی می داند که قدرتمندترین و ویران کننده ترین خرابکاران جنگی کسانی بودند که با روش های فریبنده به درون رده های بالای دشمن نفوذ کرده و به عنوان دوست و متفق پذیرفته شده بودند.

همین تعریف در مورد خرابکاران ذهنی شما نیز صادق است. بیشترین و بدترین نوع زیان ها از جانب کسانی به شما وارد می شود که با دروغ های خود شما را قانع کرده اند که به نفع شما کار می کنند و نه به ضرر شما.

آنها به دایره ی داخلی ذهنتان نفوذ کرده و به عنوان دوست پذیرفته شده اند و شما دیگر آنها را به چشم مزاحم و اشغالگر نمی بینید. این خرابکاران و کارشکنان ذهنی پدیده ای جهانی و همگانی هستند.
سوال این نیست که آیا آنها در ذهن شما وجود دارند یا نه، بلکه سوال این است که کدام یک از آنها در ذهن شما به فعالیت مشغول است و تا چه حد قدرت دارد.

هوش مثبت نگر | شیرزاد چمین
پاراگراف کتاب (104)
زندگی در دنیا هم همین طور است خیلی از انسانها داد می کشند ناله می کنند می گریند ولی نمی توانند صدایشان را به جائی برسانند زیرا معلوم نیست آنها زندگی می کنند یا نه؟

البته آنها فرقی با مرده ها ندارند و به غیر از روزهای سرشماری، انتخابات، اخذ مالیات و خدمت سربازی جزو انسان شمرده نمی شوند.

اگر در دنیا از همه سوال بکنند آیا تو انسان هستی؟

چند نفر با افتخار می توانند بگویند آره من هستم؟

خر مُرده | عزیز نسین
پاراگراف کتاب (104)
گفت: خوب، پس مشکل این است، این طور نیست؟ تو نمی دانی. تو دقیقا مثل سایر این گربه هایی هستی که بیرون هستند. همه شما فکر میکنید رفتن به دانشگاه آخرین چیزی است که شما ظاهرا باید انجام بدهید.
پیرها بهتر درک می کنند، آنهایی که همه آن سال ها برای اجازه رفتن شماها به دانشگاه جنگیدند؛ آنها از دیدن شما در آنجا بسیار خوشحال می شوند، ولی حقیقت را به شما نخواهند گفت. بهای واقعی پذیرش شما.

و آن چیست؟

او گفت: مبارزه ات را در خانه بگذار. مردمانت را پشت سرت رها کن. سعی کرد از بالای عینک مطالعه اش چهره مرا مطالعه کند. چیزی فهمیدی پسر! تو به دانشگاه نمی روی تا فرهیخته و با فرهنگ بشوی. تو به آنجا می روی تا آموزش ببینی.
آنها تو را آموزش می دهند که چیزی را که نیاز نداری، بخواهی. آنها تو را آموزش می دهند که کلمات را دست کاری کنی تا تو هیچ وقت، هیچ چیز را متوجه نشوی. آنها تو را آموزش می دهند که همه چیزهایی را که می دانی، به راحتی فراموش کنی. آنها تو را خیلی خوب آموزش می دهند، تو کم کم حرف های آنها درباره فرصت های برابر، روش های آمریکایی و همه این چیزها را باور می کنی.
آنها مقامی در گوشه یک اداره به تو می دهند و تو را به مجالش پر زرق و برق دعوت می کنند و به تو می گویند که مایه افتخار مبارزه ات هستی و درست زمانی که شروع به بهره برداری از دانسته هایت می کنی، آنها غل و زنجیری را آشکار ساخته و اجازه می دهند تو بفهمی که ممکن است یک آموزش خوب دیده باشی، یا یک کاکاسیاه حقوق بگیر خوب باشی، اما تو یک کاکاسیاه هستی، فقط همین.

در رویایی پدر | باراک اوباما
پاراگراف کتاب (104)

اینها که کار نشد، خودت را داری فریب می دهی. باید کاری بکنی که کار باشد، کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند. تفنگ را بردار و برو کنار نرده های باغ و یکی را که از آن طرف رد می شود، نشانه بگیر و بزن.
بعد هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد، اگر دیدی که طرف دارد یک بیت شعر را غلط می خواند و یا بینی اش را می گیرد و یا حتی پایش را گذاشته است روی سکوی خانه ی تو تا بند کفشش را ببندد، ماذون نیستی سرش را نشانه بگیری.
انتخاب طرف هرچه بی دلیل تر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه می گردد هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که می خواهد سر خودش کلاه بگذارد.

شازده احتجاب | هوشنگ گلشیری
پاراگراف کتاب (104)
به راستی چه به روزگار من، به روزگار ما مردم آمده است.

نفرت و ناباوری، ناباوری نسبت به تمام آن ارزش هایی که من تمام زندگی ام را برایشان به کار بسته ام، ارزش هایی که مرکز و محور تمامشان شان آدمی، انسان بوده است.

اکنون آن آدم کجا شده است؟

این جا، در این سرزمین هنوز مرز میان تشخص و خودبینی مشخص نشده است، و از آنجا که نفوس انسانی از نخستین لحظات شکل پذیری شان تحقیر و سرکوب می شوند، بخت دست یابی به بلوغ را از دست می دهند و هم چنان در حالت جنینی باقی می مانند و آنچه در ایشان رشد می کند، همانا پیچ خوردگی و گره در گره ی غرایز اولیه است که در هر شخص مثل سگی هار در زنجیر قیدهای اجتماعی، اسیر نگه داشته شده است و در انتظار روزی به سر می برد که بتواند آن زنجیر را بگسلد؛ و آن لحظه هنگامه ی هجوم فرا می رسد، هجوم و تجاوز به حقوق امثال خود...

نون نوشتن | محمود دولت آبادی
پاراگراف کتاب (104)
هر آنچه در مورد خودمان باور داریم، قصه ای است که آن را بر اساس واقعیت خلق کرده ایم و صرفا دیدگاه خودمان است. دیدگاه ما هم براساس تجربه ای است که از آن شناخت داریم.

هر آنچه می دانیم و باور داریم، صرفا برنامه است و چیزی جز کلمات و عقایدی که ما از دیگران یا تجربیات زندگی خود یاد گرفته ایم، نیست. انسان واقعیت را درک می کند، اما شیوه ی توجیهی و توصیفی ادراک ما واقعی نیست؛ بلکه یک قصه است. من این قصه را رویا می نامم.

ذهن انسان با تلفیقی از ادراک و تخیل و احساسات، خواب و خیالی را خلق می کند، اما قصه به همین جا ختم نمی شود زیرا ذهنیت هر آدمی با فردی دیگر ترکیب می شود و ذهنیت سیاره ی زمین، رویای سیاره را می سازد. رویای سیاره، رویای همه ی انسان ها با هم است. ما می توانیم آن را جامعه یا ملت بنامیم، اما حاصل خلق ذهن، چه فردی یا جمعی، رویا است.

با خدای خودت درد دل کن | میگل روئیز
پاراگراف کتاب (104)
گندمزار زیباست و انسان عجیب! انسان یگانه پرتو آسمان ها و زمین است که به ژرفای تاریکی ها می تازد؛ اما نور می شکند و تاریک غلیظ است. اگر نور چنان تیز نباشد که سیاهی را بشکافد، سرانجام، توان از دست داده، به آسمان و زمین خود باز می گردد.
گاه نیز چنان تیز است که از تمامی سیاهی ها می گذرد و به آسمان و زمینی دیگر می رسد. بزرگ تر یا کوچک تر، زشت تر یا زیباتر، مهم نیست، همه چیز در ماهیت به آنی باز می گردد که کامل است.

اندوه ماه | آرش حجازی
پاراگراف کتاب (104)
وقتی درختی را از تنه قطع می کنند از پایه جوانه زدن را آغاز می کند. همین طور روح آدمی؛ روحی که در زمان شکوفایی ضایع می شود راه خود را به سوی بهار آغازها و کودکی آینده نگر باز می جوید به خیال اینکه شاید آنجا امیدهای تازه ای کشف کند و دوباره این رشته های پاره شده را به هم گره بزند.
در مورد درخت ریشه ها سریع رشد می کنند و پر از شیره می شوند، ولی لین فقط شباهتی به زندگی دارد و این درخت دیگر هرگز درخت سالمی نخواهد شد.

زیر دنده های چرخ | هرمان هسه
پاراگراف کتاب (104)
ترس از مرگ توجیهی است از دلبستگی بی حد و حساب به آنچه که در وجود انسان زنده است و همه افرادی که حرکات لازم برای زنده ماندن و زندگی کردن را از خود نشان نداده اند و همه آنهائی که می ترسند و به ناتوانی میدان می دهند، این ها همه از مرگ می ترسند زیرا، این مرگ پاداش حیاتی است که آنها در آن دخالتی نداشته اند.

آنها نه تنها به اندازه ی کافی زندگی نمی کنند، بلکه حتی، از اصل چیزی به نام زندگی نداشته اند. و مرگ حرکتی است که آب را تا ابد از مسافری که بیهوده برای فرو نشاندن تشنگی اش به دنبال آن است، باز می دارد.

اما، برای دسته ای دیگر حرکتی عطوفت بار و حیاتی است که با خندیدن به حق شناسی ها و تمرد ها، هم پاک کننده است هم انکار کننده.

خوشبخت مردن | آلبر کامو
پاراگراف کتاب (104)
بهش می گم: خدای من، اصلا نفهمیدم امسال چطور گذشت.

بهم جواب می ده: من پارسال رو هم نفهمیدم چطور گذشت.

+ من هم همینطور.

درست مثل سال های قبل ترش. اصلا من هیچی رو نمی فهمم چطور می گذره، به جز حیوون هایی که سرشون رو می بریم.

بورچ تو افکارش غرق شده، دیگه به حرف هام گوش نمی ده.

می دونی، شاید همین جوری بهتره. به هر حال چیز زیادی از دست نمی دیم. نمی ارزه کندتر از این هم بگذره.

منگی | ژوئل اِگلوف
پاراگراف کتاب (104)
آزادی را در رستگاری می خواهم.

باید دهها عالم سالخورده الهیات را که چهره آفتاب سوخته آنها به سان چرم جلد کتابهایشان شده است، فرا خواند تا به تفسیر این جمله همت گمارند. چرا که امروزه آزادی را بدون رستگاری داریم. باری، شاید آزادی جز در رستگاری نباشد، حال هر معنایی که می خواهیم بدین واژه بدهیم.
نوشتار همواره یک خطاب است. زمانی دراز مخاطب نوشتار خدا بود. امروزه مخاطب آن غریزه جنسی است. این شاید صرفا از آن روی باشد که سرهای ما فرو آمده است، به طرز مضحک و تاسف آوری به پایین فرود آمده است...

نور جهان | کریستیان بوبن
پاراگراف کتاب (104)

در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است. تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد می تواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند. میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است.
پس زندگی کنید و خوشبخت باشید. هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده انسان را آشکار کند، همه شناخت انسان درد وکلمه خلاصه میشود: صبر، امید...

کنت دو مونت کریستو | الکساندر دوما
پاراگراف کتاب (104)
می پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانه ی من نخواهد آمد. می پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. می پنداشتم که شادی، کبوتری ست که دیگر به بام من نخواهد نشست.

می پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت.
من با توام و آینه های خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار می شوند. کنار تو، خود را بازیافته ام، به زندگی برگشته ام و امیدهای بزرگ رویایی ترانه های شادمانه را به لب های من باز آورده اند. هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیم تر نبوده است.

مثل خون در رگ های من | احمد شاملو
پاراگراف کتاب (104)
اگر با آن همه خلافی که انجام داده بودم موفق میشدم به بهشت بروم، آرزو داشتم فقط چند دقیقه جلسه خصوصی با پروردگار داشته باشم.
دلم میخواست بگویم ببین، من میدانم منظور تو این بود که دنیا و همه چیز را خوب بیافرینی، اما چطور توانستی اجازه دهی همه چیز این گونه از دست تو خارج شود؟ چه طور توانستی روی نظریه اولیه خودت درباره بهشت ایستادگی کنی؟ زندگی همه آدمها به هم ریخته است!

زندگی اسرارآمیز زنبورها | سومونک کید
پاراگراف کتاب (104)
خدا عشق است. عشقی که هنگام نفوذ به درون ما، نرم می کند، ناب می کند، تازه می کند، بازسازی می کند، درون آدمی را باز می سازد. نیروی اراده، انسان را دگرگون نمی کند.
زمان، انسان را دگرگون نمی کند. اما عشق دگرگون می کند. پس بگذارید عشق وارد شود. در بنیان تمامی مخلوقات، عشق همچون عطیه برتر حاضر است؛ زیرا هنگامی که هرچیزِ دیگری به پایان می رسد، عشق می ماند.

عطیه برتر | پائولو کوئیلو
پاراگراف کتاب (104)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    ایرانی باشه و عاشقانه باشه بهتر نیست البته ی نظر هستا

  • بدون نام

    عالی بود، خسته نباشید. زیر دنده های چرخ هرمان هسه فوق العاده است

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج