طنز؛ تهران
على هديه لو در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
ای شهر مانده اینک، دور از نوای باران
خالیست کوچههایت از عطر نوبهاران
ای گشته باغهایت، این برجهای سنگی
وی مانده بیدرخت از الطاف شهرداران!
بفروختند و خوردند هم کوه و جنگلت را
جمعی ز مهرورزان، برخی ز پایداران
پر درد و خسته و خشک، بگذاشتند ما را
در دیده آب حسرت از شدت غباران!
بنشین تو در خموشی، ای دل مکن خروشی
گر شد لبوفروشی، صید چماقداران
با ساربان بگویید اوضاع راهها را
تا با شتر نماند در گِل، به روزِ باران
شد غرق، کوچههایت در شدت ترافیک
زین سو اُتُلنشینان، زان سو موتورسواران
صد شعر هجو گفتم، واندر خفا نهفتم
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران، مهرش نشسته بر دل
بیرون نخواهمش کرد حتی به روزگاران
ای شهر مانده اینک، دور از نوای باران
خالیست کوچههایت از عطر نوبهاران
ای گشته باغهایت، این برجهای سنگی
وی مانده بیدرخت از الطاف شهرداران!
بفروختند و خوردند هم کوه و جنگلت را
جمعی ز مهرورزان، برخی ز پایداران
پر درد و خسته و خشک، بگذاشتند ما را
در دیده آب حسرت از شدت غباران!
بنشین تو در خموشی، ای دل مکن خروشی
گر شد لبوفروشی، صید چماقداران
با ساربان بگویید اوضاع راهها را
تا با شتر نماند در گِل، به روزِ باران
شد غرق، کوچههایت در شدت ترافیک
زین سو اُتُلنشینان، زان سو موتورسواران
صد شعر هجو گفتم، واندر خفا نهفتم
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران، مهرش نشسته بر دل
بیرون نخواهمش کرد حتی به روزگاران
پ
ارسال نظر