دنیای نیرنگ در جنگ سرد
ماجرای باورنکردنی جاسوس بینام
یوهانا فن هارلم سرانجام موفق شد در سال ۱۹۷۷ میلادی پسرش "اِروین" را پیدا کند؛ او ۳۳ سال قبل پسرش را در کودکی گم کرده بود. یوهانا سپس فورا به لندن رفت تا با او ملاقات کند. اتفاقات پس از آن، همانطور که جف مایش مینویسد، حاکی از ماجرای باورنکردنیِ نیرنگ و دلشکستگی است.
یوهانا فن هارلم سرانجام موفق شد در سال ۱۹۷۷ میلادی پسرش "اِروین" را پیدا کند؛ او ۳۳ سال قبل پسرش را در کودکی گم کرده بود. یوهانا سپس فورا به لندن رفت تا با او ملاقات کند. اتفاقات پس از آن، همانطور که جف مایش مینویسد، حاکی از ماجرای باورنکردنیِ نیرنگ و دلشکستگی است.
به گزارش بی بی سی انگلیسی، یک خودروی ون حامل چند کارآگاه پلیس در یک صبح سرد شنبه ماه آوریل ۱۹۸۸ میلادی مقابل خانه اروین فن هارلم در شمال لندن پارک شد. یک فروشنده آثار هنری، ۴۴ ساله، به تنهایی در خانهای در محله فرایرن بارنت، خانههای آجری مجاور کمربندی شمالی شهر لندن، زندگی میکرد.
واحد آپارتمان آن مرد هلندی در "سیلور برچ کلوز" به مرکز تحقیقات دستگاه اطلاعاتی MI۵ بریتانیا تبدیل شده بود. گفته میشد که فن هارلم - که همسایههایش به او لقب "عجيب و غريب" داده بودند - اصلا در کار هنر مشغول به کار نیست و بلکه یک جاسوس خارجی است.
در داخل خانه، فن هارلم گوشش را نزدیک رادیوی داخل آشپزخانه برده بود. او همچنان پیژامهاش را به تن داشت ولی موهایش به یک سمت کاملا مرتب ایستاده بود. موج رادیوی او، مانند هر روز صبح، بر روی یک "عدد اسرارآمیز" تنظیم شده بود. از گوشیهای فن هارلم، صدای زنی شنیده میشد که اعدادی را به زبان چکی میخواند و بعد از آن صدای کد مورس مربوطش شنیده میشد.
رادیوی فن هارلم
در سال ۹:۱۵ صبح، کارآگاهان شاخه ویژهی یگان ضد تروریسم پلیس لندن به داخل آپارتمان فن هارلم یورش بردند. فن هارلم سعی کرد آنتن رادیو را جمع کند. صدای رادیو قطع شد. وقتی او میخواست یک چاقو را از داخل کشوی کابینت آشپزخانه بیرون آورد، یک افسر پلیس به او حمله کرد و فریاد زد: «کافیِ. دیگه تمام شده! تمام شده!»
بعدها کارآگاهها توانستند یک کتابچه کوچک حاوی کدها را داخل یک قالب صابونِ پنهان شده بین سه پایه نقاشی و چندین تابلو پیدا کنند. همراه آن، مقداری مواد شیمیایی عجیب و چند مجله ماشین بود که مشخص شد حاوی کدهای نوشته شده با جوهر نامرئی است. بازجوها حتی به "هلندی بودن" فن هارلم شک کرده و در نهایت دریافتند که او جاسوس رقیب بریتانیا در دوران جنگ سرد یعنی شوروی است.
اتفاقات عجیب داخل ایستگاه پلیس
فن هارلم، زیر نور شدید چراغ اتاق بازجویی ادعای بیگناهیاش را مطرح کرد. اما 10 روز بعد همه چیز به شکل عجیبی تغییر یافت: یک زن وارد ایستگاه پلیس شد و ادعا کرد که مادر آن زندانی است. یوهانا فن هارلم (Johanna van Haarlem) یک زن هلندی شصت و خوردهای ساله بود که از پشت عینکهای قطورش به کارآگاهها زل زده بود. او اصرار داشت که پسرش اصلا جاسوس نیست و یک مرد هلندی محترم است - پسری که در سال 1944 میلادی مادرش را گم کرد و او 11 سال بود که از پسرش خبر داشت. کارآگاهها که کاملا گیج و مبهوت شده بودند، اجازه ملاقات یوهانا به پسرش را صادر کردند.
یوهانا گفت: «به من بگو. من تمام این ماجراهای عجیب را میخواهم بشنوم. تو که واقعا جاسوس نیستی، هستی؟»
فن هارلم در جواب به آن زن گفت: «یک ضربالمثلی هست که میگوید "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها." اما خب این بار صحت ندارد. خیلی حرف و شایعه پشت سرم است، اما واقعیت ندارند. من هیچ کاری نکردم که بخواهد به نحوی به انگلستان ضربه بزند.»
یوهانا با خیالی آسوده در جواب گفت: «اما چرا؟ چرا همه این اتفاقات رخ داده؟»
فن هارلم پاسخ داد: «از من نپرس. از آنها بپرس.»
نتیجه آزمایش DNA
یوهانا فن هارلم هنگام اولین دیدار اروین در لندن ۵۲ ساله بود
این محاکمه رسانهای شد. دیلی اکسپرس آن زمان در مورد فن هارلم نوشت: «جاسوس کلاسیکی که در جهان نامههای مرده و پیامهای کدگذاری شده زندگی میکرد.» همچنین چندین زن خارجی زیبا در دادگاه در مورد رابطهشان با آن جاسوس حرف زدند. اما بزرگترین قربانی در جایگاه شهود دادگاه ایستاده بود: یوهانا فن هارلم، زن محترم هلندی.
قاضی پرونده در ساعت 11:45 روز 4 مارس سال 1989 میلادی، اِروین (Erwin) را به جرم جاسوسی به 10 سال حبس محکوم کرد. یکی از افسران ارشد پلیس اسکاتلندیارد لندن به خبرنگاران گفت: «احتمالا او اولین کسی باشد که تحت یک نام مستعار در دادگاه اولد بیلی محاکمه شده باشد.» آن روزنامه نگار نیز در همین مورد نوشت: «جاسوس بینام، رازهایش را همراه خودش به زندان خواهد برد.»
دیدارم با فن هارلم در2016
همه چیز از ۲۳ اوت سال ۱۹۴۴ میلادی شروع شد. نام اصلیاش "واکلاو جلینک" (Vaclav Jelinek) بود و در روستای کوچک مودرانی در نزدیکی پراگ به دنیا آمده بود. پدرش یک نانوایی کوچک در آنجا داشت و در آن بیسکوئیت و بستنی میفروخت. همه چیز طبق روال پیش میرفت تا اینکه سر و کله کمونیستها پیدا شد. جلینک جوان برای خدمت اجباری نامنویسی کرد و همزمان با شدت گرفتن جنگ سرد به مقامی در وزارت امور داخلی چکسلواکی نائل آمد. او آرزوی شجاعت و شکوه نظامیان را در سر پرورانده بود اما در نهایت چیزی که به آن رسیده بود با رویایش تضاد داشت: شیفتهای خسته کننده و کار طاقت فرسا.
او چگونه جاسوس شد؟
یک روز برفی که قرار بود او در یک ایستگاه بازرسی پست دهد، مشغول خواندن واژگان آلمانی شد و مافوقهایش مچش را گرفتند. آنها جلینک جوان را به دفتر طبقه بالا بردند و او منتظر تنبیه نظامی معمول بود. اما در عوض او به دو مامور "استاتنی بِزپکنوست" (StB) - پلیس سرویس مخفی چکسلواکی - معرفی شد. StB یک دستگاه اطلاعاتی جاسوسی مخفی بود که مستقیما به شورویها گزارش میداد.
ماموران StB پرونده واکلاو جلینک را بررسی کرده بودند و متوجه شده بودند که او یک مامور متمرد، زن پرست و بسیار باهوش است که به خشونت، میهن پرستی و ریسک کردن علاقه بسیاری دارد. در حقیقت، او همه پیشنیازهای جاسوسی را یکجا داشت. جلینک پس از گذراندن دوره آموزشی آماده اعزام به کشورهای غربی برای جاسوسی بود.
او چگونه اروین فن هارلم شد؟
سرویس مخفی StB پروندههای افراد گم شده را جستجو کردند تا یک هویت جدید برای جلینک بیابند: یک پسربچه هلندی که در پایان جنگ جهانی دوم در پرورشگاه هولسوویس پراگ گم شده بود. آن پسر تنها یک روز پیش از جلینک به دنیا آمده بود.
آنها به جلینک جوان گفتند: «دیگر نام تو اروین فن هارلم است.»
پاسپورت هلندی فن هارلم
او شبها از طریق رادیو مشغول ارسال و دریافت پیامهای کدگذاری شده با کشورش میشد. اروین به یاد دارد که یکی از نخستین ایدههایش کارگذاری میکروفون بر روی اسباب کاخ ملکه بریتانیا بود که البته روسای اروین همان موقع گفتند که این کار به لحاظ تکنیکی ناشدنی است.
هتل هیلتون در خیابان پارک لین لندن
او مرتب این پیام را خواند. فن هارلم در اکتبر همان سال، یک نامه دست نوشته شده از یوهانا فن هارلم دریافت کرد. سفارت هلند آدرس خانه اروین را به او داده بود. یوهانا در نامهاش نوشته بود که به شدت از این اتفاق خرسند است. این جاسوس، مطابق پیام، در نوامبر یک نامه به یوهانا نوشت و چند عکس به همراهش ارسال کرد. اروین یک نامه صمیمانه به یوهانا نوشت و از او خواست به لندن بیاید؛ یوهانا نیز لحظهای درنگ نکرد. وی نامه را اینگونه آغاز کرده بود: «مادر عزیزم.»
اولین دیدار یوهانا و اروین
یوهانا در یک ژانویه سال ۱۹۷۸ میلادی در هتل "وست لاندن" زود از خواب پا شد. معدهاش از شدت درد عصبی امانش را بریده بود. او از هتل خارج و وارد خیابان شد؛ خیابان پر از زبالههای شب سال نو بود. برنامهی او همین بود که زود راه بیفتد و آدرس پسرش را بررسی کند. اما در سوی دیگر خیابان، مردی جوان با چهره آشنا رد شد.
جاسوس پرسید: «آیا شما خانم فن هارلم هستید؟»
او جواب داد: «بله خودم هستم.»
«سلام مادر. من پسرت هستم.»
آنها در وسط خیابان یکدیگر را به آغوش کشیدند. یوهانا یک گام عقب رفت تا چهره پسرش را بهتر ببیند. اشک از چشمان او جاری شده بود. سپس یوهانا گفت: «موهای پدرت این اندازه مشکی نبود.» او بعد در مورد این گفت که قدش کوتاهتر از پدرش است.
پس از ورود به آپارتمان اروین، یوهانا ماجرای زندگیاش را تعریف کرد. اروین یک نوشیدنی یخ زده را از یخچال درآورد و به زحمت توانست یک لیوان برای او بریزد.
آخرین بوسه مادر بر فرزند
یوهانا گفت که در لاهه هلند بزرگ شده و در 18 سالگی (در نوامبر سال 1943 میلادی) در یک قطار با پدر اروین آشنا شده است: گرگور کولیگ، 23 ساله، یک نازی لهستانی بود با چشمانی آبی رنگ؛ خوش قیافه. او توضیح داد که گرگور چهار هفته پس از آشنایی در یک مهمانی به او تجاوز کرد.
یوهانا در کنار گرگور کولیگ در جوانی
یوهانا با کوهی از غم و غصه در پاییز سال 1944 میلادی با قطار به چکسلواکی رفت. پس از زحمتی اندک برای نجات به عنوان مادری تنها در پراگ وارد پرورشگاه هولسوویس پراگ شد. او با چشمانی اشک بار اروین را برای آخرین بار بوسید و به تنهایی به هلند بازگشت.
پدر یوهانا یک یهودی بود که برای حفاظت از خانوادهاش به جنبش ناسیونال سوسیالیست هلند پیوسته بود. او تمام اسناد مربوط به فرزند یوهانا را نابود کرد و او را از صحبت در این باره منع کرد. در طول آن سالها، دهها نامه از پرورشگاه پراگ به یوهانا ارسال شد که در آن از او خواسته شده بود پسرش را پس بگیرد. به هیچ یک از این نامهها پاسخی داده نشد. اما یوهانا هر سال در روز تولد پسرش در خفا از او یاد میکرد. ولی او حتی قادر نبود نام پسرش را به زبان بیاورد: اروین فن هارلم.
اما حالا او را پیدا کرده است. پس از صرف نوشیدنی، اروین دستان یوهانا را در دستان خودش گرفت و گفت: «باید باور کنی. من پسر تو هستم.»
یوهانا در مدتی کوتاه پس از ملاقات "احساسی" با اروین از او دعوت کرد تا برای دیدار با خانواده فن هارلم به هلند برود. اروین در اوایل سال 1978 میلادی به خانه آنها در هلند رفت و به نوبت با همه دست داد. اعضای خانواده یوهانا مانند یک نمونه آزمایشگاهی به دقت اروین را وارسی کردند. خواهرزاده یوهانا پس از وارسی کامل اروین گفت: «آیا یوهانا میداند؟ او هم همان پاهای خوب خاندان فن هارلم را دارد.»
یوهانا و خانوادهاش در کنار اروین
بازگشت به لندن
پس از بازگشت به لندن، داشتن یک مادر هلندی و یهودی برای اروین تنها موجب تقویت پوشش مخفی او میشد. آن جاسوس به من گفت که کار اصلیاش جمعآوری اطلاعات در مورد رفوسنیکها بود: یهودیان شوروی که علیرغم پافشاری برای مهاجرت، این اجازه به آنها داده نشده بود. (رفوسنیکها در جریان مذاکرات جنگ سرد به یک اهرم فشار سیاسی تبدیل شده بودند.) اروین حتی برای جمعآوری اطلاعات در مورد زنجیرههای زیرآبی سونار (سامانه هشدار دهنده حرکت زیردریاییهای شوروی به ناتو) پاداش دریافت کرده بود.
کیم سنگوپتا، روزنامه نگار وزارت دفاع بریتانیا، بعدها از فن هارلم به عنوان "یک مامور نفوذی بسیار موفق" یاد کرد که در طول آن سالها از پایگاه زیردریایی پولاریس بریتانیا و چندین تاسیسات نظامی حساس بریتانیا دیدن کرده بود.
اروین فن هارلم به خاطر این اقدامات جسورانه بعدها در یک مهمانی خصوصی در پراگ از مقامات شوروی مدال دریافت کرد. یوهانا نیز در گفتگویی با ایستگاه رادیویی یوهانا گفت: «او زیاد جابجا میشد. اولین بار در یک واحد آپارتمانی کوچک با او ملاقات داشتم اما بعدها به جاهای بزرگتر و زیباتر نقل مکان میکرد. اصلا نمیدانستم چرا این اندازه جابجا میشود. او در کارش مرتب بهتر و بهتر میشد. این را میشد از روی لباسها، کفشها و خانههایش حدس زد که دارد در جهت درستی حرکت میکند.»
اروین انواع و اقسام هدایا را به یوهانا میداد: از گلدان و حلقه یاقوت و طلا گرفته تا سکه طلا. اما قلبا او داشت رابطهاش با مادر "تقلبی" خودش را تقویت میکرد. در ذهنش، یوهانا یک نازی، فاشیست و همکار سربازان خارجی بود. او حتی از سفر به هلند تعریف میکند که برای حفظ ظاهر و معرفی دوست جدیدش به یوهانا انجام شده بود.
داخل یک رستوران هلندی موسیقی فولک پخش شد و محلیها شروع به رقصیدن کردند. یوهانا نیز با آنها همراه شد. یک مرد محلی با یوهانا شروع به رقصیدن کرد و به ناگهان، او در نزد اروین جاسوس به چشم یک دختر جوان آمد که مشغول رقصیدن با سربازان نازی است.
پیشنهاد زندگی مشترک با اروین
خشم او را فرا گرفت. اروین با خود گفت: «او دوباره همان کار را تکرار میکند. هیچوقت تغییر نمیکند. حتی در 60 سالگی!» یکی از مردان یوهانا را نزدیک به خود نگه داشت و چشمک معناداری به یکی از دوستانش زد. فن هارلم دیگر داشت از کوره در میرفت!
چند وقت بعد، وقتی اروین به لندن برگشته بود، گوشی تلفن خانه زنگ خورد تا سکوت حاکم در خانه شکسته شود. او از تختخوابش بلند شد و ساعت را نگاه کرد: 03:00 بامداد.
یوهانا با صدایی لرزان گفت: «پسر عزیزم. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. باید صدایت را میشنیدم. قرار است خانهام را در اینجا بفروشم و به لندن بیایم تا با هم زندگی کنیم.»
اروین که حدس میزد مادرش هوشیار نیست، پاسخ داد: «کاملا درکت میکنم که چرا ناراحتی. قطعا اگر با هم زندگی کنیم خیلی خوب میشود، زیرا روزگار در گذشته مانع این کار شده بود. میدونی؟ بهتر نیست که الان برویم بخوابیم و در طول شب به آن فکر کنیم؟ فردا با تو تماس میگیرم.»
او گوشی تلفن را محکم گذاشت اما دیگر نتوانست چشم روی هم بگذارد. او به شدت نگران رفتار مادرش شده بود. او واقعا نمیتوانست مسئولیت یوهانا را بر عهده بگیرد. زندگی مخفیاش به او وابسته بود، اما کار چندانی از دستش برنمیآمد.»
یک اسلاو معمولی هستی!
این مادر و فرزند در ملاقات بعدی مشغول رانندگی در گولدرز گرین (ناحیهای در شمال لندن) بودند که فن هارلم به یک خودروی در حال عبور دیگر راه نداد و او مجبور شد به شدت پا را بر روی ترمز بگذارد تا تصادف نشود.
اروین دستش را تکان داد و با اشتیاق گفت: «ببخشید دوست عزیز!»
یوهانا بلند گفت: «چرا معذرت خواهی میکنی؟ تو خیلی حرفگوشکنی، خیلی نرمی! یک اسلاوِ (اهالی کشورهای بلوک شرق) معمولی هستی!»
فن هارلم شوکه شده بود و گفت: «حق تقدم با او بود!»
یوهانا داد کشید: «حق تقدم! حق تقدم!»
جاسوس عصبانی شد و محکم فرمان را گرفت. سپس با خود اندیشید: «با سودش عوضش را خواهی داد.» اما او هرگز فرصت چنین کاری را نداشت.
در یک عصر پاییزی در سال 1986 میلادی، فن هارلم متوجه ویراژ دادن دو خودرو پشت سرش شد. او در دوره آمورشی این موارد را یاد گرفته بود.
سپس با خودش فکر کرد: «احتمالا دنبال کسی هستند.» سپس دو زاریاش افتاد و به خودش گفت: «دنبال تو هستند احمق!»
او از یک گارسون ناچیز به دستیار مدیر خرید رستوران هیلتون رسیده بود اما از کارش استعفا داده بود. فن هارلم خودش را به عنوان یک هنرمند و فروشنده آثار هنری جا زده بود و کرایه آپارتمان سادهاش در محله فرایِرن بارنت را پرداخت میکرد.
محله فرایرن بارنت لندن
این فکر که ممکن است یک جاسوس در آن آپارتمان زندگی کند، به ذهن کسی خطور نمیکرد اما دیری نپایید که اتفاقاتی عجیب در آنجا رخ داد: تکنسینی که برای "تعمیر" تلفن خانه اروین آمده بود؛ پستچی جدید محل و شیشهشوهایی که نه هر هفته بلکه هر روز به آنجا میرفتند.
البته فن هارلم تنها کسی نبود که متوجه اتفاقات عجیب محله شده بود. خانم سینت، ۶۱ ساله، که برای طرح "دیدهبانی در شب محله" با دیگران هماهنگی میکرد، گفت در نوامبر ۱۹۸۷ میلادی با پلیس تماس گرفت تا صداهای عجیب و "کد مورسی" را گزارش کند که هر شب ساعت ۲۱:۲۰ روی سیگنالهای تلویزیون خانهاش پارازیت میانداخت.
مدتی کوتاه پس از آن، در آوریل ۱۹۸۸ میلادی، سر و کله آن ون مقابل آپارتمان فن هارلم پیدا شد.
یوهانا فن هارلم از طریق رادیو BBC این خبر را شنید. بازجویان به خانه یوهانا رفتند و از او خواستند تا در دادگاه علیه اروین شهادت دهد.
یوهانا گفت: «وقتی که موفق شدیم رو در رو همدیگر را ملاقات کنیم، حس میکردم ضربه بدی به من وارد شده؛ هیچ نشانه افسوسی در او نمیدیدم. هیچ چیز... او با سردی به من نگاه میکرد و طوری نگاه من میکرد که انگار دیگر پایان راه فرا رسیده است.»
یوهانا هنوز تلاش میکرد این ماجرا را انکار کند و با محبت مادر به پسر به قضیه نگاه کند. فن هارلم نیز به زندان پارخورست در جزیره وایت فرستاده شد. پنج سال بعد، در پایان جنگ سرد و پس یک اعتصاب غذا، او از زندان آزاد شد تا به جمهوری چک فرستاده شود.
یک بار از فن هارلم پرسیدم که آیا هیچ احساسی به یوهانا داشتی؟
او جواب داد: «هیچ حس ترحمی نداشتم. او همیشه بر من غالب بود و من باید خودم را به او میرساندم.» فن هارلم سپس چند رابطه واقعی مادر و پسر را توصیف میکند.
وی سپس میگوید که در ۵ سالی که در زندان بود، یک مورد این پرونده به شدت ذهنش را درگیر کرده بود: در مورد اظهاراتی که یوهانا نسبت به نحوه پیدا کردن او گفته بود. اروین به من گفت: «یوهانا بدون اینکه مورد پرسش قرار بگیرد، حرفهای خودش را زد. گفت که با قصد و نیت خودش به دنبال من آمده است.»
"به قصد خودش." اروین با خود فکر کرد که این حرف چقدر خندهدار است.
آیا یوهانا نیز جاسوس بود؟
آیا یوهانا صرفا از روی غریزه مادرانه خود بوده که چند ماه پس از درخواست پاسپورت هلندی اروین به دنبال پسرش رفته است؟ او با چه انگیزه دیگری میتوانسته به سراغ پسرش برود؟ و چرا؟ هرگز پاسخ این سوالات را نخواهیم دانست زیرا یوهانا فن هارلم در سال 2004 از دنیا رفت. البته جاسوس روایت خودش از ماجرا را دارد.
او میگوید: «ما فکر میکنیم که او تحت هدایت MI5 بریتانیا یا سرویس امنیتی هلند بوده است.»
آیا یوهانا نیز خودش یک جاسوس بود؟ گرچه این فرضیه غیرمحتمل به نظر میرسد، اما نباید فراموش کرد که در دنیای نیرنگ و تغییر چهره، هر چیزی ممکن است!
ارسال نظر