طنز؛ مهمترین خبر دنیا
پویان فراستی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
بدو بدو سمت خانه آمدم تا خبر را به پدرم بدهم! بالاخره همه چیز تمام شده بود. بعد از این همه مدت بابا میتوانست با خیال راحت شبها بخوابد. خطر از بیخ گوش کشور گذشته بود. تو این مدت خیلیها زحمت کشیده بودند تا قضیه حل و فصل شود اما به این راحتیها نبود. بابام میگفت به یک معجزه نیازه، حالا معجزه اتفاق افتاده بود.
در خانه را که باز کردم دود سیگار بابا به صورتم خورد. تنهایی نشسته بود و سیگار میکشید. ترسیدم که خبر را ناگهانی به او بدهم برای همین سعی کردم مقدمهچینی کنم و گفتم:
بابا یک اتفاقی افتاده، یک خبری شده که باعث میشه خیالت یکم آسودهتر بشه.
بابام گفت: بالاخره کواکبیان و لاریجانی آشتی کردند؟ دیگه کواکبیان داد نمیزنه؟
یکم مِن مِن کردم و گفتم: نه قضیه خیلی بزرگتر از این حرفهاست! وضعیت از این رو به آن رو شده! دیگه خیال دولت هم راحته.
خودش را در مبل جابهجا کرد و گفت: نکنه وزیر بهداشت با وزیر کار آشتی کرده؟
نگاهی از سر ناامیدی به او کردم و گفتم: نه! بزرگتره! اقتصاد نجات پیدا کرده!
همینطور که من را نگاه میکرد ناخن شصت پای چپش را کند و گفت: وزیر نفت با وزیر صنعت معدن دوست شدند؟
داشتم با خودم فکر میکردم که چرا انقدر دعوا تو دولت زیاده، گفتم: نه بیخیالِ دولت بابا جان! این قضیه باعث آشتی مردم باهم شده!
دماغش را بالا کشید و گفت: ای جونت بالا بیاد! کیروش و برانکو آشتی کردند؟
دیگه واقعا خسته شده بودم. با خودم فکر کردم که چرا تو این مملکت انقدر دعواست؟ بالاخره باید خبر را بهش میدادم برای همین چشمانم را بستم و گفتم: بابا جان آروم باش، خونسردیت رو هم حفظ کن. قضیه خیلی بزرگه! سحر قریشی یک عکس توی اینستاگرام گذاشته و گفته که با بهنوش بختیاری صلح کرده! دیگه نگران جنگ ارتش بهنوشیا و قریشیها نباش.
جملهام که تمام شد، چشمانم را باز کردم دیدم بابام مرده! اولش فکر کردم از خوشحالی سکته کرده اما پزشک قانونی علت مرگ را خفگی در اثر ورود ناخن شصت پا به نای اعلام کرد.
بدو بدو سمت خانه آمدم تا خبر را به پدرم بدهم! بالاخره همه چیز تمام شده بود. بعد از این همه مدت بابا میتوانست با خیال راحت شبها بخوابد. خطر از بیخ گوش کشور گذشته بود. تو این مدت خیلیها زحمت کشیده بودند تا قضیه حل و فصل شود اما به این راحتیها نبود. بابام میگفت به یک معجزه نیازه، حالا معجزه اتفاق افتاده بود.
در خانه را که باز کردم دود سیگار بابا به صورتم خورد. تنهایی نشسته بود و سیگار میکشید. ترسیدم که خبر را ناگهانی به او بدهم برای همین سعی کردم مقدمهچینی کنم و گفتم:
بابا یک اتفاقی افتاده، یک خبری شده که باعث میشه خیالت یکم آسودهتر بشه.
بابام گفت: بالاخره کواکبیان و لاریجانی آشتی کردند؟ دیگه کواکبیان داد نمیزنه؟
یکم مِن مِن کردم و گفتم: نه قضیه خیلی بزرگتر از این حرفهاست! وضعیت از این رو به آن رو شده! دیگه خیال دولت هم راحته.
خودش را در مبل جابهجا کرد و گفت: نکنه وزیر بهداشت با وزیر کار آشتی کرده؟
نگاهی از سر ناامیدی به او کردم و گفتم: نه! بزرگتره! اقتصاد نجات پیدا کرده!
همینطور که من را نگاه میکرد ناخن شصت پای چپش را کند و گفت: وزیر نفت با وزیر صنعت معدن دوست شدند؟
داشتم با خودم فکر میکردم که چرا انقدر دعوا تو دولت زیاده، گفتم: نه بیخیالِ دولت بابا جان! این قضیه باعث آشتی مردم باهم شده!
دماغش را بالا کشید و گفت: ای جونت بالا بیاد! کیروش و برانکو آشتی کردند؟
دیگه واقعا خسته شده بودم. با خودم فکر کردم که چرا تو این مملکت انقدر دعواست؟ بالاخره باید خبر را بهش میدادم برای همین چشمانم را بستم و گفتم: بابا جان آروم باش، خونسردیت رو هم حفظ کن. قضیه خیلی بزرگه! سحر قریشی یک عکس توی اینستاگرام گذاشته و گفته که با بهنوش بختیاری صلح کرده! دیگه نگران جنگ ارتش بهنوشیا و قریشیها نباش.
جملهام که تمام شد، چشمانم را باز کردم دیدم بابام مرده! اولش فکر کردم از خوشحالی سکته کرده اما پزشک قانونی علت مرگ را خفگی در اثر ورود ناخن شصت پا به نای اعلام کرد.
پ
نظر کاربران
عالی بود