طنز؛ از اسب افتاده از اصل که نیفتاده
علیرضا کاردار در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. در جینگیل میمونی بود که در خرید و فروش اجناس نو و دست دوم مهارت داشت و بدون رانت و فقط با زرنگی و زبانبازی ثروتی نجومی به هم زده بود. مثلا دسته تبری که از هیزمشکنی بهجا مانده بود را پیدا میکرد و به اسم عصای باستانی به قیمت عجیبی به شغال لنگ میفروخت. یا پوستی که ماری انداخته بود را به عنوان روکش لاکچری خرطوم به خانمفیله قالب میکرد. یا دم کندهشده روباه را به اسم شالگردن به شیری که یال و پشماش ریختهبود میفروخت تا هم آبروی شیر را حفظ کند و هم خودش به پول و پلهای برسد. یک روز میمون هنگام چرخ زدنهایش در جینگیل نعل کهنهای پیدا کرد که زنگ زدهبود.
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. در جینگیل میمونی بود که در خرید و فروش اجناس نو و دست دوم مهارت داشت و بدون رانت و فقط با زرنگی و زبانبازی ثروتی نجومی به هم زده بود. مثلا دسته تبری که از هیزمشکنی بهجا مانده بود را پیدا میکرد و به اسم عصای باستانی به قیمت عجیبی به شغال لنگ میفروخت. یا پوستی که ماری انداخته بود را به عنوان روکش لاکچری خرطوم به خانمفیله قالب میکرد. یا دم کندهشده روباه را به اسم شالگردن به شیری که یال و پشماش ریختهبود میفروخت تا هم آبروی شیر را حفظ کند و هم خودش به پول و پلهای برسد. یک روز میمون هنگام چرخ زدنهایش در جینگیل نعل کهنهای پیدا کرد که زنگ زدهبود.
فوری برداشت و برد تا بسابدش و برایش مشتری پیدا کند. چند روز بعد داخل مغازه نشستهبود و با یک کرم خاکی اسنیک بازی میکرد که آقاگرگه از جلوی مغازه رد شد. میمون با شم اقتصادی بالایش بلافاصله دوزاریاش افتاد و آقا گرگه را صدا زد و گفت: «تو پیجتون خوندم که از دندونهای تیزتون خیلی شاکی هستین و میگین تو عکسها مثل دراکولا میافتین. جسارتا علاجاش پیش منه!» آقاگرگه کنجکاو شد. میمون ادامه داد: «یه ست ارتودنسی آس از اونور برام رسیده، سایز پوز شما! بدم یه دهن بزنین؟»گرگ که وسوسه شده بود دهانش را باز کرد و میمون هم نعل اسب را داخل دهانش چپاند.
آقاگرگه خودش را در آینه دید و از برق دندانهایش که شبیه لمینت شده بود خوشش آمد. خواست از مغازه خارج شود که میمون گفت: «چیزه... ببخشید... البته قابل شما رو نداره، ولی...» آقاگرگه گفت: «چند؟» میمون خواست تلافی کسادی بازار را دربیاورد و یک قیمتی پراند که چشمهای گرگ چهارتا شد و گفت: «مرتیکه خجالت نمیکشی؟ با همه بله با هم بعله؟ این نعلیه که از اسب افتاده، از اصل که نیفتاده!» غرشی کرد و از مغازه خارج شد. اصل، مخفف آهوی صحرای لاکاهاری بود.
از آن زمان این حرف گرگ ضربالمثلی شد برای کسانی که میخواهند از هر فرصتی برای سودجویی استفاده کنند ولی با زرنگی طرف مقابل تیرشان به سنگ میخورد. به همین بیربطی!
از آن زمان این حرف گرگ ضربالمثلی شد برای کسانی که میخواهند از هر فرصتی برای سودجویی استفاده کنند ولی با زرنگی طرف مقابل تیرشان به سنگ میخورد. به همین بیربطی!
پ
نظر کاربران
خیلی ریز وووووووخیلی بد خخخخخخخخ♡♥♡♥ممنونم ولی بازم
مسخره مجبوری مطلب بنویسی آخه