طنز؛ باشگاه بدنسوزی
مهرداد صدقی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
بابا خودش را نیمرخ در آینه نگاه میکند و میگوید: هی هی، جوانی کجایی... کم کم دارم خمیده میشم.
مامان میگوید: اتفاقا با جوانیات هیچ فرقی نکردی.
جدا؟
آره از همون موقع همین جور خم راه میرفتی.
بابا کمی به حرف مامان فکر میکند، چند بار خودش را توی آینه نگاه میکند و آخر سر شماره آقای عطاری را میگیرد.
بابا و آقای عطاری دم در با هم حرف زدند و هر دو جلوی هم چند قدم راه رفتند. حتی برای یک لحظه، بابا عین چالش مانکنها ثابت شد و آقای عطاری از زوایای مختلف به او نگاه کرد. بعد هم جایشان عوض شد و نمیدانم چرا بعدش نیششان باز شد. وقتی بابا وارد خانه شد، کلمههای کلیدیاش را گفت: از شنبه باشگاه بدنسازی. پسرجان تو هم اون پایاننامهات رو موقتا بذار کنار، با ما بیا ورزش تا فردا پس فردا زنت به خاطر هیکلت تو رو جلوی بچه خجالت زده نکنه.
خودم هم از کپی پیست کردن کمی خسته شدهام و بدم نمیآید ورزش کنم. برای همین روز شنبه همراهشان میروم. آقای عطاری انگار مصمم شده که ظرف یک هفته از گاندی به آرنولد تبدیل شود. سراغ هر کدام از دستگاهها که میرود، آنقدر وزنه میگذارد که رضازاده هم برای برداشتن آنها کم میآورد.
همینجور وزنه بزند هفته بعد عباس جدیدی کنار تخت او عکس یادگاری خواهد گرفت. موقع خروج از باشگاه، آقای عطاری میگوید: اولش راحت وزنه میزدم اما آخرش وقتی میخواستم همین موبایلم رو بردارم، دستم بوکس و باد میکرد و نمیتونستم.
بابا میگوید: راستی این چه آهنگاییه که میذارن؟ انگار تو بازار مسگرایی. برای سری بعد چندتا آهنگ محلی میارم تا همه موقع وزنه زدن کیف کنن.
آقای عطاری هم میگوید: من که از این باشگاه خوشم نیامد. هر کار میکردم یه پسر پر رو میگفت اشتباه میزنی. ميخواستم یه سیلی بزنم زیر گوشش بگم حالا درست زدم؟ حیف که دو برابر من هیکل داشت.
بابا در حالیکه دستش به خاطر وزنههای سنگین بیرمق شده و حتی نمیتواند سويیچ ماشین را در دستش نگه دارد، میگوید: اونا مثل مرغای هورمونی فقط هیکل دارن. مثل ما زور مور ندارن که.
چند روز بعد، دیدم بابا دارد برای باشگاه موسیقی گلچین میکند. آن روز من باشگاه نرفتم اما نمیدانم بابا چه بحثی با مربیاش کرد که کلا از عضویت در آنجا به اجبار انصراف داد. روزِ بعد از انصراف، بابا دوباره به آینه نگاه کرد. مامان گفت: ولی داشتی خوب میشدی، حیف شد ورزش رو ترک کردی.
من ورزش رو ترک نکردم باشگاه رو ترک کردم. خودشون ضرر کردن.
از آن روز به بعد بابا برای اینکه ثابت کند آدم بدون باشگاه هم میتواند بدنسازی کند، با هر چیزی که گیرش میآید وزنه میزند. مثلا اگر نوشابه یا دوغ خانواده بگیرد، ضمن فرهنگسازی و در حال خواندن نوایی نوایی، با همان بطریها پرس سینه میزند. حتی وقتی نوهها را بغل میکند یا روی پاهایش میگیرد، در حال خواندن ترانههای محلی با آنها پرس پا و یا انواع حرکات سرعتی_قدرتی تمرین میکند.
برای همین مامان که دید اراده پولادین بابا ممکن است عوارضی برای دیگران داشته باشد، گفت: اولا که همهاش داری اشتباه میزنی. ثانیا خوبه، الان دیگه مثل خطکش راست شدی. یه ذره دیگه اینجور ورزش کنی چشم میزننتها. بابا که میخواست با یک خربزه جلوبازو بزند، نفس راحتی کشید و رفت آن را قاچ کند.
بابا خودش را نیمرخ در آینه نگاه میکند و میگوید: هی هی، جوانی کجایی... کم کم دارم خمیده میشم.
مامان میگوید: اتفاقا با جوانیات هیچ فرقی نکردی.
جدا؟
آره از همون موقع همین جور خم راه میرفتی.
بابا کمی به حرف مامان فکر میکند، چند بار خودش را توی آینه نگاه میکند و آخر سر شماره آقای عطاری را میگیرد.
بابا و آقای عطاری دم در با هم حرف زدند و هر دو جلوی هم چند قدم راه رفتند. حتی برای یک لحظه، بابا عین چالش مانکنها ثابت شد و آقای عطاری از زوایای مختلف به او نگاه کرد. بعد هم جایشان عوض شد و نمیدانم چرا بعدش نیششان باز شد. وقتی بابا وارد خانه شد، کلمههای کلیدیاش را گفت: از شنبه باشگاه بدنسازی. پسرجان تو هم اون پایاننامهات رو موقتا بذار کنار، با ما بیا ورزش تا فردا پس فردا زنت به خاطر هیکلت تو رو جلوی بچه خجالت زده نکنه.
خودم هم از کپی پیست کردن کمی خسته شدهام و بدم نمیآید ورزش کنم. برای همین روز شنبه همراهشان میروم. آقای عطاری انگار مصمم شده که ظرف یک هفته از گاندی به آرنولد تبدیل شود. سراغ هر کدام از دستگاهها که میرود، آنقدر وزنه میگذارد که رضازاده هم برای برداشتن آنها کم میآورد.
همینجور وزنه بزند هفته بعد عباس جدیدی کنار تخت او عکس یادگاری خواهد گرفت. موقع خروج از باشگاه، آقای عطاری میگوید: اولش راحت وزنه میزدم اما آخرش وقتی میخواستم همین موبایلم رو بردارم، دستم بوکس و باد میکرد و نمیتونستم.
بابا میگوید: راستی این چه آهنگاییه که میذارن؟ انگار تو بازار مسگرایی. برای سری بعد چندتا آهنگ محلی میارم تا همه موقع وزنه زدن کیف کنن.
آقای عطاری هم میگوید: من که از این باشگاه خوشم نیامد. هر کار میکردم یه پسر پر رو میگفت اشتباه میزنی. ميخواستم یه سیلی بزنم زیر گوشش بگم حالا درست زدم؟ حیف که دو برابر من هیکل داشت.
بابا در حالیکه دستش به خاطر وزنههای سنگین بیرمق شده و حتی نمیتواند سويیچ ماشین را در دستش نگه دارد، میگوید: اونا مثل مرغای هورمونی فقط هیکل دارن. مثل ما زور مور ندارن که.
چند روز بعد، دیدم بابا دارد برای باشگاه موسیقی گلچین میکند. آن روز من باشگاه نرفتم اما نمیدانم بابا چه بحثی با مربیاش کرد که کلا از عضویت در آنجا به اجبار انصراف داد. روزِ بعد از انصراف، بابا دوباره به آینه نگاه کرد. مامان گفت: ولی داشتی خوب میشدی، حیف شد ورزش رو ترک کردی.
من ورزش رو ترک نکردم باشگاه رو ترک کردم. خودشون ضرر کردن.
از آن روز به بعد بابا برای اینکه ثابت کند آدم بدون باشگاه هم میتواند بدنسازی کند، با هر چیزی که گیرش میآید وزنه میزند. مثلا اگر نوشابه یا دوغ خانواده بگیرد، ضمن فرهنگسازی و در حال خواندن نوایی نوایی، با همان بطریها پرس سینه میزند. حتی وقتی نوهها را بغل میکند یا روی پاهایش میگیرد، در حال خواندن ترانههای محلی با آنها پرس پا و یا انواع حرکات سرعتی_قدرتی تمرین میکند.
برای همین مامان که دید اراده پولادین بابا ممکن است عوارضی برای دیگران داشته باشد، گفت: اولا که همهاش داری اشتباه میزنی. ثانیا خوبه، الان دیگه مثل خطکش راست شدی. یه ذره دیگه اینجور ورزش کنی چشم میزننتها. بابا که میخواست با یک خربزه جلوبازو بزند، نفس راحتی کشید و رفت آن را قاچ کند.
پ
ارسال نظر