پاراگراف کتاب (۱۰۲)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور
حرکت انسانم آرزوست | سوزانا تامارو
کتاب را هرگز کسی نمی خواند. در خلال کتاب ها ما خود را می خوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینی تری دارند بیشتر دچار پندارند. بزرگ ترین کتاب آن نیست که پیامش، بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش می بندد، بل آنکه ضربه ی جانبخش وی زندگی های دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همه گون درخت مایه می گیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و پس از آنکه آتش سوزی درگرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد.
سفر درونی | رومن رولان
الگوی عشق | وینسنت برومر
گذشته شامل لحظاتی است که ما آنها را دقیقه به دقیقه زندگی کرده ایم، آنقدر که ناخودآگاه به حافظه مان چسبیده اند و به شکل عضو ثابتی از زندگی درآمده اند که بدون آن حافظه لنگ می زند!
مثل این که از شما بخواهند معده تان را درآورید و بدون آن زندگی کنید! نمی شود! چون حیات تان بدان وابسته است.
بیهوده | کریستین بوبن
فلسفه ای برای زندگی | ویلیام بی. اروین
آنجالی گفت: رنج و اندوه در برنامه الهی، جای خود را دارد. وقتی که کودک تو بیمار می شود، او را مجبور میکنی که داروهای تلخ بخورد و توجهی به فریادها و اشکهایش نمی کنی. روح ما هم بیمار است، خداوند چون مادری مهربان، داروهای تلخ رنج و درد را بر ما نازل می کند، از رنج فرار نکن، سعی نکن از آن بگریزی بلکه با روحیه ای درست آن را بپذیر.
برای آن به سوی تو می آیم | جی پی واسوانی
از این "همیشه با تو می مانم" ها و "هرگز ترکت نمی کنم" ها که "های" آغازشان با دو چشم حیران و متعجب به آدمهایی می نگرد که مقید به زمان و مکان اند، اما فراتر از زمان و مکان، وعده می دهند و باور و اعتماد را به سخره می گیرند.
گاهی از خودمان می پرسیم: از کی، کلمات اینقدر خالی از معنا شدند؟ از کی شروع کردیم به سخن گفتن با زبانی که می دانستیم، اما نمی فهمیدیم.
دالِ دوست داشتن | حسین وحدانی
پیوسته فکر میکنم که هرطور شده باید یک قدم از سطح عادیات بالاتر بگذارم. من این زندگی خسته کننده و پر از قید و بند را دوست ندارم...
من نمی دانم تو در این باره چه فکر می کنی ولی من همیشه دوستدار یک زندگی عجیب و پر از حادثه بوده ام شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور دنیا را بگردم...
من دلم می خواهد توی خیابان ها مثل بچه ها برقصم بخندم فریاد بزنم. من دلم می خواهد کاری کنم که نقض قانون باشد.
اولین تپش های عاشقانه قلبم | فروغ فرخزاد
عقاب وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه یک صخره، به انتظار یک اتفاق می نشیند!
می دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از روبه رو بیاید!
عقاب به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بال های خود را می گشاید و اجازه می دهد باد او را با خود بلند کند. به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده بلندپرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند می کند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله توپی، به سمت بالا پرتاب می شود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج می گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر، در بالاترین نقطه کوهستان مأوا می گزیند.
خوب به شیوه ی عقاب برای بالا رفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می ماند، حادثه ای که برای مرغ های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده کند.
وقتی طوفان از راه می رسد، عقاب به جای زانوی غم بغل گرفتن و در کنج سنگ ها پناه گرفتن، جشن می گیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد می رساند و از آنجا، سنگین ترین ضربه های گردباد را به نفع خود بکار می گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم به نفع خویش استفاده می کند. او نه تنها از نیروی مخالف نمی هراسد، بلکه منتظر آن نیز می نشیند چرا که می داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می تواند او را به فضای بالا پرتاب کند.
برای روزهایی که راه نجاتت یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است.
شجاعانه ترین منظره در جهان، دیدن مردی است که با ناملایمات و بدبیاری ها در می ستیزد.
قصه هایی برای از بین بردن غصه ها | مسعود لعلی
نونِ نوشتن | محمود دولت آبادی
اما فکر کنم بیشترین کاری که می کنیم پیر شدن است.
ما تراکم سال ها را در بدن های مان و روی صورت های مان این طرف و آن طرف می بریم؛ اما معمولا خود حقیقی ما، کودک درون مان، هنوز بی گناه است و مثل گیاه مگنولیا خجالتی است.
نامه ای به دخترم | مایا آنجلو
و گورخر از من پرسید: آیا تو خوبی با عادت های بد یا که بدی با عادت های خوب؟
آیا آرامی بعضی وقت ها شلوغ یا شلوغی بعضی وقتا آرام؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین یا غمگینی بعضی وقتا شاد؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید.
دیگر هیچوقت از گورخری درباره رنگ پوستش نخواهم پرسید!
پاک کن جادویی | شل سیلور استاین
کمی اوقاتش تلخ شد اما خونسردیش را از دست نداد و گفت: منو مسخره می کنی؟
گفتم: این حرف ها چیه؟ من غلط بکنم شما را با این دم و دستگاه مسخره کنم. منظوری نداشتم. این قضیه بندناف بچه و انداختنش جای خوب، عقیده ی قدیمی هست، شما چه نظری دارین؟
گفت: ناف بچه رو معمولا می اندازن دم سوراخ موش که باهوش بشه. باهوش که شد کارش می گیره. حالا موضوع ناف چه ربطی به کار من داره؟
گفتم: بالاخره یکی از راه های ترقی آدمیزاده. خود شما هیچ وقت تحقیق نفرمودین که نفتون رو کجا انداختن؟
قصه های مجید | هوشنگ مرادی کرمانی
چقدر خوبیم ما | ابراهیم رها
نظر کاربران
خیلی خوب بود
ممنون